نگرشی براوضاع افغانستان
خلاصه مصاحبه آرش رئیسی نژاد
افغانستان، ورای آنکه چه نوع حکومتی برآن حکمفرماست، همواره
دچارسه مشکل هویتی بوده است:
۱-هویت
دولت
(state identity)،
افغانستان به عنوان یک دولت همواره دچارمشکل بوده.
۲-هویت
نظام
(regime identity)،
کمترزمانی است که شاهدباشیم حاکمیتی که درکابل مستقراست
برتمام افغانستان حکمرانی کند.
۳-هویت
ملی
(national identity)،
مفهوم افغانستانی به عنوان یک ملت و کلیت جمعی مبهم است. واژه
افغان یا اوغان به معنای پشتون است اما اقوام دیگرمانند
تاجیکها، هزارهها، هراتیها، ترکمانان، ازبکها، سادات،
قرلقها، نورستانیها و قزلباشها به رسمیت شناخته نشدند.
وقتی کشوری چند قومیتی وچند فرهنگی با این همه نیروهای
گریزنده ازمرکزوکنترل ناپذیربه صورت تاریخی چنین مشکلاتی
دارد، نمیتوان توقع داشت این مشکلات دریک دوره زمانی میان
مدت ازمیان رود. به دلیل بافتارعشیرهای وقومیتی که اکثرا
به دوراز توسعه باثبات زیستهاند، هیچگونه جنبش ملی وحاکمیت
سیاسی مقتدر ازدل این جامعه بیرون نیامد تابتواند این کشوررا-حتی بامشت آهنین ازطریق توسعه آمرانه-به انسجام
برساند.به بیان دیگر، بافتارفرهنگی-قومیتی، ساختارژئوپلیتیک
افغانستان وفقدان علت وجودی تاسیس این سرزمین مانعی بوده برای
شکلگیری امرملی ودرنتیجه هویت ملی دراین کشور. به این
ترتیب، درافغانستان ملتی واقعی وجود ندارد. فقدان ملت واقعی
یعنی نبود گروهی ازانسانها با تاریخ، هویت وزیست مشترک وتلاش برای دستیابی به اهداف ومنافع مشترک. درنتیجه مشکل
ملتسازی، دولتسازی وحکومتسازی درافغانستان وجودی تاریخی و
دیرین داشته است.پس نمیتوان توقع آن را داشت که درمدت زمانی
کوتاه آن را دموکراتیک کنیم سپس بخواهیم دولت تشکیل دهیم.
قانون اساسی افغانستان ممکن است ازبرخی وجوه از قانون اساسی
آمریکا مترقیترباشد، اما مشکل آن است که این کشوریک کشورجعلی
(fake state)
است تا کشوری واقعی
(natural state) .
همچنین، باید به نفوذ همهجانبه قوم پشتون دراین کشوراهمیت
داد. اززمان شکلگیری موجودیت به اصطلاح مستقل افغانستان این
قوم پشتون بوده که قدرت را دردست گرفته است.با ترورنادرشاه
بزرگ در
۱۷۴۷
تاکنون، حکومت افغانستان همواره دردست قوم پشتون بوده است. از
۱۷۴۷
تا
۱۸۳۵
سدوزاییها که ازطایفه ابدالی قوم پشتون بودند برافغانستان
حکم راندند.از
۱۸۳۵
تا
۱۹۷۳
نیزامارت دردست محمدزاییها اطایفه بارکزایی قوم پشتون
بود.برکزایی یا بارکزایی همواره رقیب ابدالیها بودند وهمیشه
سلطان ازطایفه ابدالی ووزیرازطایفه بارکزایی تعیین میشد.
دراین میان، تنها استثنا حکمرانی
۹
ماهه امیر حبیبالله کلکانی مشهو به بچه سقا بود که در۱۹۲۹
برای نخستینبارتاجیکان به قدرت رسیدند. حاکمان افغانستان پس
ازمحمد ظاهرشاه، واپسین شاه بارکزایی افغانستان، نیزهمگی
پشتون بودند وتنها برهان الدین ربانی یگانه رئیسجمهورتاجیک
بود که البته ریاست وی نیزهیچگاه ازسوی همه گروههای افغان
به رسمیت شناخته نشد. مثلث نخبگان غربگرای حامد کرزای، اشرف
غنی و زلمای خلیل زاد نیزهمگی پشتون هستند. مهمتر اینکه
طالبان نیز پشتون هستند.
طالبان نیزبرآمده ازقوم پشتون است. ملامحمدعمر، رهبرنخستین
طالبان، ازطایفه تومزی ازقبیله هوتک ازقبایل اصلی قوم پشتون
بود. جانشین وی، ملا اخترمحمد منصور نیزپشتون بود.هبتالله
آخوندزاده، رهبرفعلی طالبان، از طایفه نورزایی بوده وپشتون
است. عبدالغنی برادر، مغزمتفکرطالبان، نیزبه طایفه درانی،
یکی ازطوایف پشتون تعلق دارد. سراجالدین حقانی وفرزندش جلال
الدین نیزپشتون هستند. عبدالحکیم حقانی هم ازپشتونهای درانی
وازقوم اسحاقزی است.دست آخر، شیرمحمد عباس ستانکزی، رئیس
فعلی دفتر سیاسی طالبان دردوحه قطر، ازقوم پشتون ازطایفه
ستانکزی است.
درواقع، طالبان دردرجه نخست یک گروه قومی است تا یک گروه
مذهبی. تاریخ طولانی استیلای این قوم و تبعیض گسترده درزمینه
حق مشارکت دیگراقوام دراین کشورباعث شده است که مثلث
پشتونهای غربگرا حاضرند کشوررا به هم قوم خود یعنی طالبان
دهند اما با تاجیکان وهزارهها دریک صف برای دفاع ازکشور
نایستند. چرا که پشتون به پشتون خیانت نمیکند وآنان
افغانستان را تنها برای خود میخواهند.
چه شد که آمریکا اینگونه افغانستان را ترک کرد؟
آمریکا ازسالهای
۱۹۹۶
و
۱۹۹۷
درحقیقت به دنبال پیادهسازی استراتژی نوین خود در دوران پسا
جنگ سرد بود، گواینکه این استراتژی با تاخیری
۲۰-۱۵
ساله شکل گرفت. بر پایه گزارشهای امنیت ملی
(NSR)
، برآمدن چین واحیای روسیه درکنار دولتهای به اصطلاح
نافرمان همچو ایران به عنوان خطرات اصلی معرفی شدند. نکته جالب
اینکه سلسله رخدادهایی همچون یازده سپتامبر،جنگ افغانستان، جنگ عراق، بحران اقتصادی، ظهورداعش و دست و پنجه نرم کردن با ایران درخاورمیانه همگی باعث
میشود که برای دودهه آمریکا از چین غافل شود ونتواند چین را
مهارکند به همان صورت که علیه شوروی این استراتژی را دنبال
کرد. ازسال
۲۰۱۱
اوباما خواست تا با استراتژی نوین خود با عنوان «چرخش به سوی
آسیا »چین را مهارکند.
این استراتژی بیشتربرپایه مهاردریایی درحوزه ایندوپاسیفیک
بود، اما درآغازمهارزمینی را نیزشامل میشد. مهارزمینی درقالب جاده ابریشم جدید
(NSRI)
بود. جالب آنکه طرح آمریکایی جاده ابریشم جدید-با مدیریت
هیلاری کلینتون وطرح فردریک استار-هیچ ارتباطی با چین وایران
به عنوان دوبال اصلی جاده ابریشم کلاسیک، نداشت و درعوض،
قراربود آسیای مرکزی را ازطریق افغانستان به پاکستان وهند
وصل کند. ودو سه پروژه بزرگ دراین خصوص داشت که یکی ازآن
پروژهها «تاپی» بود که بنا بود خط لوله گازازترکمنستان به
افغانستان وپاکستان وهند رسد وهمچنین قراربود که برق ازتاجیکستان واردافغانستان شودکهبا نام
CASA۱۰۰۰
بهرهبرداری شده است.
درواقع، راه ابریشم نوین چین مهمترین نماد و نمود اعمال قدرت
این کشوربه شمارمیآید. نکته مهم آنکه در دوران ترامپ،
آمریکا به دنبال مهارراه ابریشم بود.با وجود اختلاف شدید درمیان دوگروه جامعه ملی و بینالمللی که درآمریکا وجود دارد،
اما باید این را بدانیم که همگان درآمریکا بر سرمهارچین
متفقالقول هستند. تفاوت اوباما و بایدن با ترامپ درمهارچین
تنها این است که ترامپ یکجانبه عمل میکرد ولی بایدن میکوشد
چند جانبه و با کمک متحدان خود این مهارسازی را پیش ببرد.
با عطف به این نگاه، روند برخورد چین وآمریکا را باید ذیل
«کمربند را رها کن، جاده را زیرفشارقراربده» دید. جاده درواقع مسیر دریایی است.آمریکا قصد دارد با استفاده از نهادهای
امنیتی کواد و اخیرا کواد پلاس-نهاد امنیتی سیاسی ونظامی
برگرفته ازاتحاد آمریکا، هند، ژاپن واسترالیا-چین را هم دراقیانوس آرام و هم دراقیانوس هند مهارکند. ولی درمسیر
کمربند زمینی، آمریکا واقعا توان یا اراده آن را ندارد تا به
چین فشاروارد کند. یکی ازمهمترین عواملی که باعث شد ازافغانستان بیرون بیایند، همین عدم توان واراده لازم برای فشاربر مسیرزمینی راه ابریشم نوین چین است.
دلیل مهمتراما ریشهای برخاسته ازدرون جامعه آمریکا دارد که
برنخبگان تصمیمگیرآمریکایی تاثیری بسزا دارد. درمیان
نخبگان آمریکا دوگروه داریم: برتریطلبان
(Primacists)
وخویشتنداران
.(Restrainers)
گروه نخست، قائل به دخالت نظامی بیشینه آمریکا برای حفظ نظم
بینالمللی لیبرال، کنترل سرمایه وتفوق نظامی آمریکا هستند
ودستکم چهار فرض را در سیاست خارجی آمریکا میبینند. اول،
برتریطلبان معتقدند که فناوری مزایای جغرافیایی سنتی آمریکا
را نادیده گرفته است. این مزایا شامل داشتن همسایگان دوست وضعیف درشمال و جنوب آمریکا ومهمتر ازهمه اقیانوسهای
پهناوردر شرق وغرب کشورهستند.
واکنش آمریکا به
۱۱
سپتامبرتا به امروز بین
۴
تا
۶
تریلیون دلاربرای ایالاتمتحده هزینه داشته است زیرا«جنگ علیه
تروریسم» از افغانستان به عراق به سومالی، سوریه، لیبی، یمن و
پاکستان گسترش یافته است. هزاران نفردرجنگهای عراق وافغانستان کشته و دهها هزارنفرزخمی شدهاند. نزدیک به یک
میلیون جانباز برای درخواست معلولیت این دوجنگ ثبتنام
کردهاند. مهمتراینکه، این نگرش به درهم ریختگی درونی و ضعف
زیرساختها، خیزش بیدردسر چین و احیای سریع روسیه، و گسترش
پایان ناپذیر گروههای تروریستی انجامیده است.
دیدگاه خویشتنداران چگونه است؟
درمقابل، خویشتنداران معتقدند آمریکا نباید برای حفظ نظم
بینالمللی لیبرال دخالت بیش ازحد درجهان داشته باشد. این
نگرش برپایه چهارپیش فرض استوار است. نخست اینکه،
ایالاتمتحده ازیک محیط امنیتی اساسا مطلوبی برخورداراست
وتاکید برنبود امنیت جغرافیایی به واسطه دسترسی رقبای آمریکا
به تکنولوژی پیشرفته عمدتا اغراق آمیزاست. درواقع، فناوری دواقیانوس پهناورراتبخیرنکرده است ودشمنان نمیتوانند به
ایالاتمتحده با بزرگترین ارتش حمله کرده و آن را اشغال کنند.
خویشتنداران براهمیت مشارکت جهانی ازطریق گسترش تجارت تاکید
میکنند، اما ادعای برتری طلبان را رد میکنند که چنین تعاملات
اقتصادی را تنها میتوان زیرچتر امنیتی آمریکا ایجاد کرد.
چهارم و سرانجام، خویشتن داران اعتماد برکارآیی کاربرد نیروی
نظامی را برای حل مسائل امنیتی درجهان به چالش میکشند.گسترش
دموکراسی، ملتسازی ومبارزه با تروریسم همه از تواناییهای
حتی ارتش آمریکا خارج است. درعوض، مداخله نظامی میتواند با
ایجاد هرج و مرج و بیثباتی، ایجاد دشمنان نوین و افزایش کینه
درمیان دیگرمردمان جهان اوضاع را بدتر کند. یک نکته لازم است
بگویم و آن اینکه، خویشتنداران به هیچوجه انزواگرا نیستند.
نگاه انزواگرایی آمریکایی، مداخله گرایی و به طورخاص مداخله
نظامی دردرگیریهای خارجی را رد میکند نه هژمونی جهانی
آمریکا را. به بیان دیگر، هر دوگروه خواهان حفظ هژمونی آمریکا
برجهان هستند.به یاد داشته باشیم که مفهوم «هژمونی» از نظرآمریکا چیزی شبیه «امپریالیسم خیرخواه و پیشرو با اخلاق خوب »
است.
چرا چین و روسیه از طالبان حمایت کردند؟
برای چین مهمترین نکته نخست امنیت ملی درونی کشوربه ویژه درسین کیانگ و دوم، کمربند زمینی راه ابریشم نوین است.به یاد
داشته باشیم که خطراویغورها برای یکپارچگی سرزمین چین ریشه درتصمیم مائو برای مقابله با شوروی درافغانستان دارد! با تشدید
تنش با مسکودر دهه
۱۹۶۰
و
۱۹۷۰
برای رهبری بلوک شرق، پکن کوشید تا با تسلیح مسلمانان اویغوروگسیل آنان برای پیوستن به مجاهدان افغان، ارتش سرخ را درافغانستان زمینگیرکند. بعد ازاتمام جنگ افغانستان همین افراد
به القاعده پیوستند وبا طالبان دردوران حکومت اول همکاری
داشتند. درواقع، تصمیم مائوهمراه شد با پیامد ناخواسته
رادیکال شدن اویغورها ونظامیگری میان قشری ازجوانان اویغورکه بعدها شاکله جنبش اسلامی ترکستان شرقی
(ETIM)
را بنیانگذاری کردند. از سوی دیگر، برآمدن یک حکومت رادیکال
اسلامگرای سنی میتواند به بیثباتی درآسیای میانه، نقطه ثقل
کمربند زمینی راه ابریشم نوین، انجامد. چین همچنین ازتاثیر
الهامبخش موفقیت طالبان برگروههای جداییخواه بلوچ درپاکستان درهراس است. به همین دلیل، برای جلوگیری ازبه هم
ریختن پروژههای کلانش درآسیای میانه کوشیده تا خطر طالبان را
با وعده کمک به توسعه زیرساختی این کشوروگسترش تجارت با آن
مهار سازد.
دقت داشته باشیم که افغانستان دارای یکی ازبزرگترین منابع
معدنی دست نخورده درجهان به ارزش یک هزار میلیارد دلار است.
لیتیوم افغانستان ارزشی برابربا نفت عربستان دارد. معادن آهن
حاجی کگ وحاجی علم افغانستان بزرگترین معادن آهن آسیا با
خلوص متوسط
۶۲
درصد است.اورانیوم کشف شده درقندهاروهرات در جهان بینظیر
است. ذخایرمس درمعدن عینکدر نزدیکی لوگربا بزرگترین ذخیره
مس شیلی برابری میکند و
۱۱
میلیون تن ذخیره با عیار
۱۰
درصد برآورد شده که با یک شرکت چینی قرارداد بسته است. زمرد
افغانستان از زمرد کلمبیا والماس افغانستان ازالماس آفریقا
هم باکیفیتترهستند. سرب فرنجل غورنبد، معادن سرب و روی
بیبیگوهرقندهاربا ذخیره
۶۹
هزارتن برآورد شده است. معادن طلای افغانستان درسه منطقه بدخشان، قندهار و غزنی شناسایی شدهاند که بیش
۳ppm
طلا دارند. افغانستان همچنین ازمنابع دستنخورده هیدروکربنی
برخوردار است.ارزش گازدستنخورده افغانستان یک تریلیون دلاربرآورد میشود.بیشتراین منابع درحوزه شمالی، ازهرات درهمسایگی ایران تا قسمت شمال شرق تا طالقان هستند.درحوزه جنوب
و جنوبشرق درمنطقه سیستان وهلمند درنزدیکی مرزهای ایران
نیزمنابع هیدروکربنی است.درحوزه شمالی معادن اصلی زغالسنگ
افغانستان ازمنطقه پلخمری به سوی غوربند، بامیان، سمنگان و
تا نزدیکی هرات ادامه دارد.کانیها و سنگهای قیمتی افغانستان
شامل زمرد پنجشیر، یاقوت جگدلک، لاجورد سرسنگ ولعل بدخشان نیزدراین حوزه قرار دارند.همه این منابع برای بهرهوری نیازمند
سرمایهگذاری است که چین میتواند این مهم را به انجام رساند.
از سوی دیگر، دالان واخان به عنوان معبراستراتژیک میان
افغانستان وچین میتواند به ارتقای ارتباطات حملونقل بینجامد.
مسکو نیز رویه چین را درپیش گرفت؛ هر چند با تاکید بر
سویههای نظامی و امنیتی
دراین میان، برآمدن طالبان میتواند به سرایت فعالیت گروههای
افراط گرا وهمچنین رانده شدن پناهندگان افغان به خارج ازمرزهای افغانستان به ویژه در آسیای میانه که بخشی ازخارج
نزدیک
(Near Abroad)
روسیه نیز هست دامن زند.گذشته ازاین، روسیه برپایه سیاست
«اوراسیاگرایی نوین» خود به دنبال قطع نفوذ کشورهای غربی درجناح جنوبی هارتلند-گسترهای پهناورازسوریه، قفقازوایران
تا افغانستان، آسیای میانه وچین-است.اما از سوی دیگر، خلأ
حضورآمریکا درافغانستان وسوریه می تواند به صدورگروههای
افراطی درآسیای میانه وقفقاز شمالی بینجامد.به همین دلیل،
مسکو کوشید تا تنش برآمده درافغانستان را کنترل کند.همچنین،
با وجود همپوشانی روزافزون مسکو وپکن در آسیای میانه، روسیه
همواره به دنبال نشان دادن این امربه پکن است که این مسکو است
که حرف آخر را درآسیای میانه، به ویژه درحوزه سیاسی و نظامی،
میزند.
نگاه کشورهای منطقه به طالبان را به صورت خلاصه چگونه ارزیابی
میکنید؟
نکته آنکه گذشته ازاین دوقدرت بینالمللی، قدرتهای منطقهای
مانند ترکیه، عربستان وپاکستان هرسه به طالبان خوشآمد
گفتند. قطرکه حامی گروه طالبان بوده وترکیه نیزدرادامه
تفکرات نوعثمانیگری خود والبته تلاش برای نمایش خود به عنوان
بازیگرسودمند برای آمریکا و اروپا خواهان کاهش تنش با آنهاست.
اما مهمترین قدرتی که بازنده این اتفاق بود، هنداست چراکه
هندروی یک افغانستان آزاد وغربگرا حساب باز کرده بود که
میتوانست برای پاکستان مشکل ایجاد کند. برای هند، افغانستان
مهمترین هدف بال غربی کلان استراتژی مائوسام، یعنی جاده کتان
بود که قراربود بندرمومبای را به چابهاروازآنجا وازطریق
مرز زرنج به دلآرام و ازطریق خواف به هرات وصل کند. برآمدن
طالبان اما این جاده را تضعیف کرده و تنها راه چابهاربه
ترکمنستان و آسیای مرکزی است که ازجاده کتان میماند. به همین
دلیل است که تعین وقوام مائوسام تنها متکی به جاده کتان وجاده کالادان نخواهد بود ودرعوض با راهاندازی دالان
پیشنهادی نوین عرب-مدیترانه
(Arab-Med)
همراه خواهد شد که بندر مومبای را به دبی و سپس از طریق
عربستان به بندر حیفا و ازآنجا به یونان واروپا متصل میکند.
با توجه به این نکات، رویکرد ایران در قبال این موضوع چه باید
باشد؟
باید بپذیریم که نهادهایی درایران طی سالهای اخیرمراقب
بودند که داعش درافغانستان ظهورپیدا نکند. نباید فراموش کنیم
که داعش درسوریه، لبنان وحتی دریمن و سومالی با درجات
متفاوتی از قدرت ظاهرشد. نکته مهم این بود که قدرتگیری داعش
در کشورهایی شکل گرفت که دارای دولتهای شکستخورده بودند و
افغانستان هم یک دولت شکستخورده به حساب میآمد و داعش
میتوانست درآنجا دخالت داشته باشد. برآمدن داعش در افغانستان
واحیای محتمل آن درعراق وسوریه به محاصرهشدگی ایران
میانجامید. درچنین شرایطی طالبان به عنوان نیرویی که
میتوانست داعش را هم با نظامیگری وهم به لحاظ حمایت اجتماعی
ازبین ببرد، به صورت ضمنی مورد حمایت قرارگرفت. پس آن چیزی
که باعث شد ایران امروزه سیاست «منتظر باش وببین» را در پیش
بگیرد این بود که اولا برخی درایران طالبان را نیرویی
میبینند که میتواند جلوی برآمدن داعش یا القاعده را درافغانستان بگیرد. دوم اینکه، ایران نیزمانند مسکووپکن این
برداشت را دارد که خروج آمریکا از افغانستان ممکن است تصمیمی
عامدانه برای ایجاد یک خلأ ژئوپلیتیک باشد که میتواند
بیثباتی را درمنطقه ومرزهای شرقی ایران ایجاد کند. سومین
عامل این است که ما در مرزهای شرقی وبه ویژه در آسیای مرکزی
ومناطق همجوار آن یک همگرایی (درست یا نادرست) با پکن ومسکو
داریم. بنابراین زمانی که دیدیم مسکو وپکن این شیوه را درپیش
گرفتندایران هم ازاین روش پیروی کرد. عامل چهارم این است که
ایران زمانی که واکنشهای کشورهای منطقه را نیز دید متوجه شد
که درحقیقت اگربخواهد دربرابرطالبان موضع سختی بگیرد تبدیل
به یگانه کشوری میشود که این کاررا انجام داده واین یعنی
رفتن ایران درمنجلاب باتلاق افغانستان وکشورهای منطقه وحتی
کشورهای غربی وروسیه وچین میتوانند دراین زمینه برای ایران
مشکل ایجاد کنند. بنابراین ایران موضعی بسیارمحتاطانه را دراین خصوص اتخاذ کرد. همه این عوامل باعث شده که سیاست ایران
درزمینه افغانستان درانتظارمنفعلانه گیر کند. اما باید توجه
کنیم که برآمدن طالبان درافغانستان درکوتاهمدت یکسری فرصت
برای کشورایجاد میکند ولی درعین حال ممکن است خطرات مهمی
به ویژه درمیانمدت و درازمدت هم داشته باشد. همانگونه که
اشاره کردم، فرصتهای ایجاد شده میتواند مواردی مانند شکل
نگرفتن داعش و دور شدن خطرنظامی آمریکا ازمرزهای شرقی ایران
باشد.
استراتژی ایران دربرابرطالبان باید همراه باشد با سیاست
«چماق و هویج». برای درپیش گرفتن این استراتژی باید بسته پاداش
وفشارهمزمان مطرح کرد. ازیک سو، باید این امررا پذیرفت که
طالبان مهمترین نیرویی است که توان زمینگیرکردن داعش درافغانستان را دارد و برای این مهم میتوان با آن همکاری کرد.
همچنین میتوان با تاکید برهمکاری درزیرساختهای افغانستان
که میتواند بازدهی برای اقتصاد ایران داشته باشد، به ویژه
تکمیل راه آهن خواف-هرات وگسترش آن تا مزارشریف وتاجیکستان وچین طالبان را به همکاری بیشترسوق داد. ایران میتواند دسترسی
طالبان به بندرچابهار را تسهیل کند وهمچنین درمبارزه با کشت
تریاک وخشخاش کابل را یاری رساند. ذکراین نکته ضروری است که
ایران حدودا سه میلیارد دلار به صورت سالانه، تجارت با
افغانستان داشته ویکی ازمنابع عمده دلارکه دربازارایران
تاثیرداشت بازارهرات است. یکی ازدلایل نوسانات نرخ دلار در
این یکی، دو هفته اخیر تاثیرپذیری از حوادث افغانستان بود. به
همین دلیل ما باید با طالبان به ویژه درحوزه امنیتی واقتصادی همکاری داشته باشیم چراکه بدون این همکاریها امکان
شکل دادن نقش متوازنکننده، میانجیگرانه و رامکننده را
نخواهیم داشت.
درپیش گرفتن این استراتژی پیچیده ودرعین حال منسجم، یک کلاس
درس برای سیاستگذاران ایرانی خواهد بود. نخست آنکه ما باید
نگاه سیاه وسفید را کناربگذاریم؛ به این معنا که میتوانیم
درعین حال که میدانیم یک کشور یا گروه دشمنمان است اما با
اوکارکنیم. درادبیات نوین روابط بینالملل اصطلاحی شکل
گرفته به نام
frenemy
که ترکیبی از
friend enemy
است. پذیرش این نگاه یعنی درپیش گرفتن سیاست همکاری درعین
رقابت که اصطلاحا به آن
Coopetition
میگویند؛ ترکیبی ازهمکاری
(Cooperation)
ورقابت
(Competition).
میدانیم که طالبان دریکسری حوزهها دشمن ماست اما دبرخی
حوزهها امکان همکاری با او را داریم. صد البته که بر پایه این
نگاه میتوان با کشورهای دیگر درعین رقابت، همکاری نیز داشت.
دوم ومهمتر اینکه، نقطه تمرکز
سیاست خارجه ایران در یک دهه آینده بیش از آنکه درمرزهای غربی
و جنوبی ایران باشد، درمرزهای شمالی وشرقی خواهد بود. دو
بحران قره باغ و افغانستان، موید نظربنده بوده است. این روند
هم به دلیل تقویت روزافزون راه ابریشم نوین وهم به دلیل وجود
کشورهای ورشکسته وهم به دلیل تنشهای دیرپایی مانند قره باغ
همگی باعث شده که شمال وشرق ایران درکانون سیاست خارجی ایران
ازاهمیتی دوچندان برخوردارشوند. پس سیاستگذاران ایران باید
این چرخش مهم درسیاست خارجی را بپذیرند.