lauantai 13. huhtikuuta 2013

«روزگار غریبی‌ست نازنین!»

دهانت را می‌بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم.
دلت را می‌بویند

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
وعشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه می‌زنند.
               عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
دراین بُن‌بستِ کج‌وپیچِ سرما
آتش را
به سوخت‌بارِ سرود وشعر
فروزان می‌دارند.
به اندیشیدن خطرمکن.

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

آن که بر درمی‌کوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
               نوررا درپستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون‌آلود

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.
               شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

ابلیسِ پیروزْمست
سورِعزای ما را بر سفره نشسته است.
               خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد



از مجموعۀ «ترانه‌های کوچک غربت»

Ei kommentteja:

Lähetä kommentti