torstai 8. elokuuta 2013

هیچ‌کس هیولا نیست: هانا آرنت و دشواره‌ شر

 دوشنبه 05 اوت 2013 - 14 مرداد 1392
پنجاه سال پس از «آیشمان در اورشلیم»

دشواره‌ «شر» و چگونگی تکوین و تکثیر آن از پایدارترین پرسش‌های بشری بوده، هانا آرنت از برجسته‌ترین فیلسوفان و متفکران سیاسی است که به این پرسش پرداخته‌اند.
آرنت در اولین اثر عمده‌اش، «خاستگاه‌های تمامیت‌خواهی» (۱۹۵۱)، نازیسم هیتلری و کمونیسم استالینی را به عنوان ایدئولوژی‌های تمامیت‌خواه و نمونه‌هایی از نظام‌های فاشیستی مورد ارزیابی و انتقاد قرار داده و، در ادامه، در «آیشمان در اورشلیم» (۱۹۶۳) دشواره‌ شر را بار دیگر، و این بار از منظر مسئولیت فردی در جامعه‌ای زیر سلطه‌ یک نظام تمامیت‌خواه، به بحث می‌گذارد.
در عین حال، هردو کتاب او در معرض انتقادات گسترده‌ای قرار گرفته‌اند. کتاب اول به دلیل پرده‌برداری از همسویی‌های کمونیسم و نازیسم و افشای آزادی‌ستیزی‌ها و سرکوبگری‌های همسان این دو از سوی روشنفکران چپ به شدت محکوم شد.
کتاب دوم، با زیر عنوان بسیار برانگیزاننده و بلکه برخورنده‌اش، «گزارشی در باب سطحی بودن شر»، اسباب انتقادات عمومی از آرنت را فراهم کرد.
«آیشمان در اورشلیم» مشروح گزارشی است که آرنت (نه فقط به عنوان استاد علوم سیاسی که همچنین به عنوان یک یهودی آلمانی) از جریان محاکمه‌ آدولف آیشمان در سال ۱۹۶۲ برای مجله‌ نیویورکر نوشت، آیشمان را با وجود اعمال هیولایی‌اش نه یک هیولا که انسانی عادی شمرد، و شرارت‌های‌اش را اعمالی سطحی (عادی و معمولی، رایج و روزمره) و عاری از «عمق اندیشه» دانست.
آدولف آیشمان، ازافسران بلندپایه‌ حزب نازی و سرپرست «اداره‌ امور یهودیان» در «دفتر مرکزی امنیت رایش» بود که به دلیل وظیفه‌شناسی مورد التفات هاینریش هیملر، طراح اصلی اردوگاه‌های مرگ، قرارگرفته و ارتقای مقام یافته بود.
درجریان جنگ جهانی دوم، وظیفه‌ انتقال انبوه یهودیان سرتاسر اروپا به اردوگاه‌های مرگ را بر عهده گرفت. به دنبال سقوط رژیم نازی، مدتی مخفیانه در آلمان به سر برد و بعدتر به آرژانتین گریخت. درماه می ۱۹۶۱ دربوئنوس آیرس ربوده شده و مخفیانه به اسرائیل انتقال داده شد. در آوریل ۱۹۶۲ محاکمه‌ طولانی‌اش علناً آغاز شد. هرپانزده اتهام خود را رد کرد، و با این حال دادگاه در همه‌ موارد او را مجرم شناخت. حکم اعدام گرفت و به دار آویخته شد.
کشتار انبوه یهودیان در جریان جنگ جهانی دوم، اردوگاه‌های مرگ، اتاق‌های گاز، و کوره‌های آدم‌سوزی، که اغلب در قالب اسم «آشویتس» جمع‌بندی شده، درافکارعمومی و البته ازدید اغلب روشنفکران واقعیتی استثنایی بود (تئودور آدورنو، فیلسوف آلمانی، حتی شعر گفتن پس از آشویتس را قساوت و وحشی‌گری خوانده)، عمق این فاجعه، استثنایی بودن کیفیت وکمیت آن، به حدی بود که کمتر کسی در هیولا بودن عاملان آن تردید داشت.
گیدون هاوزنر، دادستان دادگاه، آیشمان را «غیرعادی‌ترین هیولایی که نوع بشر تاکنون به خود دیده» معرفی می‌کرد، و مخاطبان محاکمه هم اکثراً با اوهم‌باوربه نظرمی‌رسیدند.
با این حال، آرنت دیدگاه دیگری داشت؛ او که خود پیشتراردوگاه‌های مرگ را رخدادی یکه در کل تاریخ شرخوانده بود، با مشاهده‌ محاکمه‌ آیشمان به نتیجه‌ دیگری می‌رسید: شرامری استثنایی نیست، شرارت امری رایج و روزمره و سطحی وعاری از عمق اندیشه است؛ آشویتس هم با وجود ابعاد فوق‌عادی‌اش استثنا نبود، شکل جدیدی از شرارت بود که به دست آدم‌هایی عمدتاً عادی رقم خورده بود، آدم‌هایی که پیش‌برد چنین برنامه‌هایی بدون «انجام وظیفه» آنان امکان نداشت.
از دید آرنت، آیشمان هیولا نبود. روان‌پزشکان به عادی و معمولی بودن او، به رفتار مهربانانه‌اش با اعضای خانواده، حتی به برخورداری‌اش از افکار مثبت، مطلوب، و مترقی گواهی می‌دادند.
کارنامه‌ اوهم ازوظیفه‌شناسی وخدمتگذاری صادقانه‌اش درنظام اداری آلمان نازی خبر میداد – بارها گفته بود که تنها ازاوامر اطاعت کرده، انجام وظیفه کرده، وشخصاً نقشی درتدوین سیاستهای نسل‌ کشی نداشته است (درمورد آخرالبته آشکارا دروغ می‌گفت).
با این حال، این «آدم عادی» در نهایت به اعمالی هولناک و هیولایی دست زده یا اسباب چنان اعمالی را به شخصه فراهم کرده بود.
اشتباهش، اشکال کارش، کجا بود؟ به نظر آرنت، اشتباه اصلی آیشمان همان وظیفه‌شناسی و خدمت‌گزاری صادقانه‌اش به یک نظام فاشیستی بود، اشکال کارش آن‌جا بود که، به عنوان یک انسان آزاد، انسان محق – و ملزم به – آزادی اندیشه، مهار خود را دست دیگران سپرد، از اندیشیدن برای خود دست کشید، و در نتیجه اطاعت از اوامر را جانشین آزادی اندیشه ساخت.
آیشمان خود را فریفت، خود را به فراموشی زد: او از ضعف حافظه‌ اخلاقی رنج می‌برد، «وظایف» خود را به خاطر داشت و «خطاها»ی خود را به خاطر نداشت. گفته بود ندایی از بیرون نشنیده که انگیزه‌ای برای بیدار کردن وجدان خفته‌اش باشد، اما دروغ می‌گفت، خودش را به خواب زده بود، و کسی که خوابیده همیشه بیدار می‌شود، کسی که خودش را به خواب زده هرگز.
برخلاف برداشت‌های رایج، آرنت با عادی خواندن آیشمان، با انکار هیولا بودنش، به دنبال تخفیف جرم یا تبرئه‌ او نبود. به عکس، با ساده و سطحی خواندن شر، با رایج و روزمره دانستن آن، با تاکید بر توانایی ما برای وفاداری کورکورانه، برای «بی‌اندیشگی»، نه فقط آیشمان که همه‌ ما را قادر به ارتکاب شرارت و البته مسئول آن می‌دانست.
هیولا اگر آن کسی است که رفتارش سراسر هیولایی بوده، از آن مهم‌تر، این هیولاوارگی در نهاد او است، هیچ‌کس – هیچ انسانی – هیولا نیست، اما هرکس – هر انسانی – می‌تواند به اعمال هیولایی مبادرت ورزد.
آیشمان آدمی عادی و بسیار شبیه بسیاری از ما بود؛ در آخرین دفاعیاتش، اصرار کرده بود که «من آن هیولایی نیستم که از من ساخته شد، من قربانی ام.» هیولا نبود، و قربانی هم نبود: آگاهانه و آزادانه تن دادن به ستم‌گری را به تمرد از آن ترجیح داده بود، و از همین بابت مستحق مجازات بود.
آرنت اعتنایی به هیولاسازی از او نداشت و درعین حال، برخلاف بسیاری از روشنفکران ومدافعان حقوق بشر، او را قطعاً مستحق مجازات اعدام می‌دانست.
با وجود اتکای آرنت به انبوه شواهد تاریخی و مشاهدات عینی، «آیشمان در اورشلیم» خشم بسیاری را (به ویژه در اسرائیل) برانگیخت، ودرمعرض انتقادات گونا‌گون قرار گرفت.
ناقدان بسیاری بر این نکته پا فشرده‌اند که آرنت، به رغم بی‌رغبتی‌اش به ایدئولوژی صهیونیسم و با وجود محق بودنش در نقد پروپاگاندای اسرائیلی و بهره‌برداری تبلیغاتی از محاکمه‌ آیشمان، درانتقادات‌اش از روند دادرسی از نگاه منصفانه به دور می‌ماند: صرف نظر از دعویات دادستان، آیشمان به عنوان یک انسان عاقل عادی و نه یک هیولای مجنون محاکمه شد، ومحکمه هم در نهایت او را نه فقط به دلیل جنایت علیه یهودیان که همچنین به دلیل جنایت علیه بشریت محکوم کرد
به علاوه، به نظر می‌رسد «گزارش» او در معرض انتقاد نافذتری هم هست: آن طور که دیوید سزارانی در کتابش، «آیشمان شدن: بازاندیشی در زندگی، جنایات، و محاکمه‌ یک قاتل پشت میز نشین» (۲۰۰۶)، ادعا می‌کند آیشمان، به گواهی بازپرسی‌های طولانی و اعترافات متعاقبش در دادگاه، آن آدم عادی و معمولی که آرنت نوشته نبود.
آیشمان عمیقاً به ایدئولوژی نازی اعتقاد داشت، برنامه‌ریز برجسته‌ای در سیاست‌های پاک‌سازی نژادی به شمار می‌رفت، و کارش نه فقط انجام وظیفه که خوش‌خدمتی‌های بی‌شرمانه ‌هم بود؛ و این همه از چشم نویسنده‌ «آیشمان در اورشلیم» دور مانده بود: آرنت عمدتاً در نشست‌های اولیه‌ دادگاه حضور داشت و گزارشش را هم اصولاً بر اساس همان جلسات محدود تنظیم کرده بود.
با همه‌ این‌ها، نکته‌ای در کتاب آرنت هست که هنوز آن را به‌روز و برانگیزاننده نشان می‌دهد، و آن نکته چیزی جز تاکید او بر ضرورت اندیشه کردن در سطحی‌ترین اعمال و ساده‌ترین امور انسانی برای جلوگیری از ارتکاب شر نیست.
هیچ‌کس هیولا نیست، و این یعنی که هرکسی قادر به ارتکاب اعمال هیولایی است، هرکسی می‌تواند گناهکار باشد، و گناه خود را نمی‌تواند با اتکا به «همگانی بودن گناه» توجیه کند.
آرنت در «مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری» (مقاله‌ای در واکنش به انتقادات مطرح از «آیشمان در اورشلیم») می‌نویسد، این که «کل آلمانی‌ها و کل تاریخ آلمان از لوتر تا هیتلر متهم اند» مغالطه‌ای است که عملاً همه‌ کسانی را که مرتکب شرارت شده‌اند تطهیر می‌کند چون اگر همه گناهکار بوده باشند هیچ‌کس گناهکار نیست.
او ابداً اعتقادی به اصل «قضاوت نکن» (روحیه‌ای آن زمان فراگیر و اکنون فراگیرتر) ندارد، چنین رویکردی را مغلطه‌ای مضحک می‌داند، و حرف‌هایی را که در حمایت از آن رواج دارد رسماً یاوه می‌خواند؛ از دید او، ترس از داوری تنها تلاشی برای تبرئه‌ی همگانی است.
ابراز این عقاید لیبرالی البته برای آرنت یهودی و آلمانی بهای سنگینی داشت: آماج انواع حملات و اتهامات قرار گرفت و بسیاری از دوستان روشنفکر خود را از دست داد.
با این حال، پنجاه سال پس از «آیشمان در اورشلیم»، این اثر همچنان می‌تواند مشوق ما به قبول مسئولیت در قبال اعمال فردی، کشف «آیشمان‌های کوچک» در درون خودمان، و پرهیز از اتکا به جنون و جهالت در توجیه و تبرئه‌ دیگران باشد.
این درست که، نظام‌های تمامیت‌خواه با ایدئولوژی‌ها و با پروپاگانداها، با دستگاه دیوان‌سالاری و با ماشین تبلیغاتی‌شان، تمام تلاش خود را برای فریب دادن ما به کار می‌بندند؛ اما، چنین فریبی تنها به شرط خودفریبی ما، به نام «انجام وظیفه» یا «اطاعت از اوامر»، میسر خواهد شد.
در چنین شرایطی عذاب وجدان هم نمی‌تواند علاج کار باشد چون «از منظر اخلاقی، این که احساس گناه کنیم و کاری برای پیشگیری از ارتکاب شر نکنیم همان اندازه خطا است که شری مرتکب شویم و احساس گناه نکنیم.»
آن‌چه آرنت می‌آموزد این واقعیات ساده، اما عمیقاً نادیده ‌انگاشته، است که مامور مسئول است، نه معذور؛ هیچ ماموری نمی‌تواند از مسئولیت شخصی‌اش معاف باشد؛ مسئولیت اخلاقی اجرای اوامر با همه‌ مجریان و کارگزاران یک نظام سیاسی است.
در عین حال، این هم حقیقتی است که، مسئولیت‌پذیری همیشه در انتخاب کردن بین بد و بدتر نیست: در چنین انتخابی، اغلب، «کسانی که بد را انتخاب کرده‌اند به زودی فراموش می‌کنند که بد را انتخاب کرده‌اند.» و، در نهایت، هیچ‌کس نمی‌تواند خود را مطیع یک سیاست سرکوب و ستم اما نه حامی آن قلمداد کند: به تعبیر تکان‌دهنده‌ او، «سیاست مثل کودکستان نیست؛ در سیاست، اطاعت و حمایت یکی است.»
 

نظرات

براحتی می توان دید که مقاله ی بالا با ترفندهای گرته برداری و ترجمه ی آزاد از روی مقاله ی موجود در ویکی پدیا نوشته شده است، بدون آنکه کتاب مورد بحث خوانده شده باشد.

حیف که مقاله ی ویکی پدیا بزبان انگلیسی می باشد، وگرنه حتما به این مقاله ی بسیار خواندنی و جالب خانم شیرین دخت دقیقیان تحت عنوان «هانا آرنت ودشواره شر» ارجاع داده می شد. برخلاف نوشتار سطحی بالا، خانم دقیقان تحلیل جامعی از رویکرد هانا آرنت ارائه می دهد.
هانا آرنت فیلسوف و متفکرآلمانی، عمق اندیشیدن را درکتاب آیشمان دراورشلیم نشان داد.
نیاندیشیدن و اختیارتفکررا به دیگری سپردن؛ به رهبران سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و غیره وانهادن، کورکورانه تقلید کردن بدون پرسشگری، خود به دنبال پاسخی برای چراها نرفتن، چراهایی که حتی درزندگی روزمره، بارها اگرهم آنی، دورازذهن ما خطوروعبورکرده اند، درامواج پرطلاطم بر خلاف موج شنا نکردن، هم رنگ جماعت شدن و دنباله روی کردن می تواند ازهرکدام ازما انسانها یی سنگ دلی بسازد بدون اینکه ما خود متوجه باشیم که چه برسرمان آمده وهدفمان فقط توجیه عمل غیراخلاقی مان باشد. آزمایش مورتون ری با شاگردان کلاس درس "درکتاب موج به نوشته مورتون ری " با زبانی ساده پروسه فاشیسم شدن یک جامعه رو به خوبی نشان می دهد.

Ei kommentteja:

Lähetä kommentti