نیاموختههای چپ ایران از شکست ۲۸ مرداد
18 اوت 2013 - 27 مرداد 1392

دکتر یزدی در دادگاه نظامی پس از کودتا
به رغم هزاران صفحه که حزب توده و
دیگر گرایش های چپ سنتی ایران در تحلیل شکست ۲۸ مرداد ۳۲ نوشتند، تنها در
آخرین سال های دهه چهل بود که گرایشی در چپ ایران تحلیلی ساختاری و بینشی
از شکست ۲۸ مرداد و فروپاشی حزب توده به دست داد اما نگاه انتقادی این
تحلیل نیز چند سال بعد در سایه ذهنیت مسلط گم شد.
تکراری که فاجعه بود نه مضحکه
رهبران حزب توده به دوران انقلاب اسلامی، چه آنان که از تبعید بازگشته بودند و چه افسران بازمانده از سازمان نظامی دهه سی، تجربه تلخ شکست ۲۸ مرداد ۳۲ را با گوشت و پوست خود زیسته و از سال ۳۲ تا ۵۷، در تبعید یا در زندان، بارها و بارها، عوامل و دلایل کشف، انهدام و شکست سیاسی، حیثیتی، تشکیلاتی و نظری حزب و خطاها و اشتباهات آن را در ۲۸ مرداد بررسی و تحلیل کرده بودند.
اما و به رغم این همه، حزب توده و سازمان نظامی آن در سرکوب سال ۶۰ به دوران جمهوری اسلامی، با برخی تفاوت ها، بر همان الگوئی کشف، منهدم و از منظر نظری، سیاسی، تشکیلاتی و حیثیتی شکست خورد که در ۲۸ مرداد ۳۲ .
رخداد تاریخی تکرار شد و برخلاف گفته مشهور نه فقط نمونه اول که نمونه دوم آن نیز فاجعه بود نه مضحکه.
منظر چپ سنتی به نقد احکام جزئی نظری، نقد ناپیوسته برنامه ها و تاکتیک های سیاسی و نقد ناهمخوان تشکیلاتی و روان شناسانه امکان می داد اما راه را بر نقد ساختاری و بینشی می بندد.
بحران پرسش و وادادگی پاسخ
بحث در باره دلایل پیروزی آسان کودتای ۲۸ مرداد از همان نخستین هفته های پس از کودتا آغاز شد.
اما تحلیل های متفاوت حزب توده در سال های گوناگون، چون تحلیل های منتقدان چپ این حزب، به رغم ارزیابی های متفاوت از دلایل شکست و به رغم اختلاف در احکام، برداشت ها و نتیجه گیری های عملی و نظری، در چارچوب بینشی چپ سنتی محدود ماند و از نقد احکام و انتقاد از ساختار تشکیلاتی یا روان شناسی فردی رهبران حزب فراتر نرفت.
تنها در اواخر دهه چهل و در آثار مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان، از بنیان گذاران چریک های فدائی، در داخل کشور و در برخی متون گرایشی که پس از انقلاب «سازمان وحدت کمونیستی» نام گرفت، بود که نقد کارنامه نظری، سیاسی و تشکیلاتی حزب توده و دیگر گرایش های چپ سنتی، از جمله استالینیزم، مائوئیزم، تروتسکیزم و جزم گرایان مقلد کار کارگری، از نقد احکام در چارچوب چپ سنتی فرارفت و به نقد بیشنی و نقد ساختار اندیشگی و مبانی فکریه حزب توده برکشید.
در نوشته های احمد زاده و پویان و در متون سازمان وحدت کمونیستی بارقه هائی از فکریه انتقادی چپ نو مطرح شد و چشم اندازی تازه را در مباحث نظری چپ ایران باز کرد، هرچند این چشم انداز با سلطه نظریات چپ سنتی بیژن جزنی بر سازمان چریک های فدائی در همان گام های اول خفه شد.
غول بادکرده خفته
غول بادکرده حزب در بستر خود پوسید و آسان و بی کوچک ترین مقاومتی تسلیم شد.
حزب توده در پائیز۱۳۳۱ در جزوه « برنامه حزب توده ایران» خود را «حزب طبقه کارگر و داراى جهان بینى مارکسیستى ـ لنینیستى» معرفی کرد.
در روزهای ۲۵ تا ۲۷ مرداد ۳۲ با برنامه «جمهوری دموکراتیک و انحلال سلطنت» نیروی های خود را به خیابان ها آورد و در اعلامیه ۲۷ مرداد به اعضا و هواداران خود اطمینان داد که «کودتا را به ضد کودتا بدل می کنیم.»
اما «حزب زمان صلح» به گفته رژی دبره در کتاب «نقد سلاح ها»، در روز کودتا و روزهای حساس بعدی با «موقعیت جنگ» بر نیامد.
شکست سیاسی در صحنه مبارزه می تواند به شکستی حماسی و به پشتوانه پیروزی بعدی بدل شود و شکست در موقعیت تسلیم و وادادگی به بی اعتبار سیاسی و نظری و بی اعتمادی تشکیلاتی می انجامد.
حزب توده نه در عرصه مبارزه یا مقاومت حماسی در برابر کودتا، که در تسلیم و رخوت ساختاری درهم شکست.
موج انتقاد اعضای حزب به آن چه در آن سال ها «بی عملی» در برابر کودتاچیان خوانده می شد، در همان هفته های اول پیروزی کودتا بحرانی عمیق را در حزب زمینه ساز شد. رهبری داخل ایران حزب، که با رقابت ناسالم دو جناح خود درگیر بود، درپاسخ گوئی بموج انتقادی بدنه حزب جزوه «درباره ۲۸ مرداد» را منتشر کرد تا بی عملی حزب را دربرابرکودتا توضیح دهد.
پلنوم چهارم، سردرگمی در مسائل تئوریک
چهار سال پس از آن که «طبل توفان از نوا افتاد»، رهبران به خارج گریخته حزب توده «پلنوم وسیع چهارم کمیتۀ مرکزی» را در تیرماه ۱۳۳۶ در بلوک شرق برپا کردند تا بار دیگر دلایل و عوامل شکست را تحلیل کنند.
قطعنامه های این پلنوم توضیح نظری جزوه «در باره ۲۸ مرداد» را رد کرده و می نویسد «رفقای تصویب کنندۀ جزوه دچار سردرگمی در مسائل تئوریک بودند.»
اما اسناد پلنوم چهارم نیز به جای نقد بیشنی و ساختاری حزب به نقد جزئی و روان شناختی بسنده و رهبران داخل کشور را به «موجّه کردن خطای رهبری حزب در ۲۸ مرداد و تبرئه جویی از این خطا» و به «عدم آمادگی، غفلت و عدم تحرک»، «دست روی دست گذاشتن در صبح ۲۸ مرداد، فلج نگهداشتن شبکۀ حزبی و عدم استفاده از امکانات تشکیلات حزب برای مقابله با اوباش» متهم می کند.
نویسندگان اسناد پلنوم چهارم بر آن اند که «اگر علت ذهنی، یعنی ضعف رهبری نبود؛ اگر عدم تحرک رهبری در روز ۲۸ مرداد نبود؛ حزب ما می توانست دست به اقدامات سریع و مجدانه بزند.»
نویسندگان جزوه «در باره ۲۸ مرداد»، «مصدق و بورژوازی ملی» را عامل شکست جلوه می دادند و نویسندگان اسناد پلنوم چهارم این نویسندگان را. هر دو از نقد ساختاری، بینشی و نظری حزب می گریختند. در هر دو نگاه گروهی از افراد نقد می شوند تا ساختار نظری و سیاسی حزب نقد نشود.
نویسندگان اسناد پلنوم چهارم از برخی نمودها چون «تحلیل نادرست شرایط، دنباله روی و تبعیت از تمایلات خود به خودی» انتقاد می کنند اما از خود نمی پرسند که چرا حزب به این بیماری ها مبتلا بود؟
اسناد پلنوم چهارم ازعوارضی چون «تهمت زنی، پرونده سازی، سوءظن بیجا، عدم رعایت اصولیّت تشکیلاتی، ناسازگاری با جمع، تکروی، خشونت، لجاج، کین توزی» دررهبری داخل انتقاد میکند اما نمی پرسد که ریشه نفوذ این بیماریها را درکجا باید یافت؟
نویسندگان اسناد پلنوم چهارم از خود نمی پرسند حزبی که یک دهه به خطاهای نظری، سیاسی و تشکیلاتی مبتلا است چگونه می تواند یک روزه، آن هم در روزی بحرانی چون ۲۸ مرداد، خود را تصحیح کند؟
منتقدان حزب و تحلیل تکراری
همه تحلیل هائی که از سال ۳۲ تاکنون از منظر چپ سنتی درباره کودتای ۲۸ مرداد مطرح شده اند جز تکرار جزوه «درباره ۲۸ مرداد» یا اسناد پلنوم چهارم نیستند.
در داخل کشور بیژن جزنی، از بانفوذترین رهبران چپ منتقد حزب توده، نقدهائی جدی از حزب به دست می دهد اما به دلیل اشتراک بینشی با حزب، جز در انتقاد غیربینشی از دنباله روی حزب توده از شوروی، پا را از مصوبات پلنوم چهارم حزب توده فراتر نمی نهد و نقد حزب را به انتقاد از «بی عملی و اپورتونیزم رهبران» محدود می کند.
بیژن جزنی، برخلاف بینان گذاران چریک های فدائی، اتحاد شوروی آن روزگار را «کشوری سوسیالیستی» می داند که به خطاها و انحرافاتی دچار است. سوسیالیستی دانستن اتحاد شوروی بدان روزگار به معنای آن بود که جزنی و حزب توده برداشتی مشترک از سوسیالیزم در سر داشته و شوروی آن روزگار را نمونه عینی برداشت خود می دانند.
جزنی در کتاب «نبرد با دیکتاتوری» حزب توده را«مهم ترین پروسه مارکسیستی در تاریخ جنبش رهایی بخش ایران» می داند که «طی یک دوره دوازده تا چهارده ساله نقش و مسئولیت پیشاهنگی طبقه کارگر را به عهده داشت.»
از منظر او حزب توده از«یک جریان خرده بورژوائی» که زمینه ساز «اپورتونیزم» است و از یک «جریان کارگری» تشکیل شده است. جزنی با این نگاه به جای نقد ساختاری و بینشی، روان شناسی رهبران حزب را نقد و مصوبات پلنوم چهارم رهبران حرب توده را تکرار می کند.
مائوئیست های منتقد حزب توده در خارج از کشور، از جمله سازمان انقلابی حزب توده و توفان، کعبه خود را از شوروی به چین و آلبانی می گردانند اما در نقد حزب توده و در تحلیل شکست ۲۸ مرداد همان احکام پلنوم چهارم حزب را تکرار می کنند.
بارقه های نقد بینشی چپ نو
نقد و بازتعریف مفاهیم مهمی چون نسبت حزب و انقلاب، رابطه روشنفکر انقلابی با طبقه کارگر، رابطه جنبش خود به خودی و پیشاهنگ، تبیین ئئوری های گذار و گذر ساختاری جامعه ایرانی به سرمایه داری پیرامونی، ارائه تحلیل مشخص از جامعه ایرانی و نفی سوسیالیستی بودن شوروی آن روزگار با هدف تدوین تعریفی نو از سوسیالیزم، در متون نخستین دوره چریک های فدائی ـ از جمله دو جزوه مسعود احمد زاده و امیرپرویز پویان ـ و ۴ کتاب پروسه تجانس، نقد استالینیزم، تروتسکیزم و مائوئیزم ـ از متون گرایشی که پس ازانقلاب به سازمان وحدت کمونیستی خوانده شدـ ازجمله دستاوردهای این نسل بود که به چپ نودرجهان نزدیک می شد.
احمد زاده، برخلاف جزنی، نوشت: «حزب توده کاریکاتور یک حزب مارکسیست – لنینیست» است که «در حیات خود لحظه ای هم نتوانسته بود نمونه ای از یک حزب کمونیست باشد» و «حتی نتوانست برای مراحل بعدی مبارزه یک سابقه تئوریک و تجربی فراهم کند.»
نقدی چنین رادیکال زمینه را برای گذر از بینش چپ سنتی به چپ نو فراهم آورد اما این روند نیز به دلایل گوناگون ناتمام ماند.
سازمان وحدت کمونیستی ، که پس از انقلاب مجله تئوریک «رهائی» را منتشر می کرد، کوشید تا با طرح مباحثی در نقد چپ سنتی بارقه های بینش و فکریه چپ نو را تداوم دهد اما این تلاش نیز به دلیل شمار اندک اعضای این سازمان و سرکوب خشن حکومت ناکام ماند.
گرایش مسلط چپ ایران در بند همان بینش چپ سنتی ماند، شکست ۲۸ مرداد و شکست سال ۶۰ را تجربه کرد و از هر دو نیاموخت.
نوشته زیرحاوی نکات جالبی میباشد و بدان دلیل هم ارزش خواندش را دارد
شش دهه پس از شالاپّ بزرگ
دوشنبه 19 اوت 2013 - 28 مرداد 1392
در نگاه به پشت سر و آنچه شصت سال
پیش در ایران روی داد میتوان تأمل کرد: چه مقدار از آنچه هدف نهضت
ملیکردن صنعت نفت بود به دست آمد؟
درستتر بگوییم: هدفها. ماجرا چندین لایه و شاخه
داشت، هر یک با زمینه و پیشینهٔ خود و رو به سوی مقصودی معین. هدف
اعلامشدهٔ بهدستگرفتن صنعت نفت از سوی دولت ایران تنها یکی از اهداف
بود.ماجرا چهار بازیگر در داخل دوبهدو ـــــ مصدق و حزب توده، دربار و دیانت ــــ و دو بازیگر در خارج داشت: آمریکا و بریتانیا.
دلاور دوران
در دورهٔ پایان امپراتوریهای قرن نوزدهمی، ملتها در آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی دارایی طبیعی خود را در اختیار میگرفتند. در آن سوی خلیج فارس هم تسلط تاموتمام بریتانیا بر منابع زیرزمینی مردمان بومی به تاریخ میپیوست. در ایران دلیلی نمیدیدند از جریان جهانی عقب بمانند.
محمد مصدق همین هدف را دنبال میکرد اما اصرار داشت یکتنه به آن برسد. پذیرای شریک و حتی همکار به معنی افراد صاحب رأی و دارای اختیار نبود. پرسش بیپاسخ را محققانی مطرح کردهاند: اگر در آنچه میخواست انجام دهد توفیق مییافت آیا حاضر بود قراردادی جدید برای بهرهبرداری از چاههای نفت ایران امضا کند؟
آیا حاضر بود، خلاف عرف جهانی، شخصاً قرارداد امضا کند؟ باز هم نه. عظمت تصویر تاریخی خویش را در نفی امضاهای پیشین میدید، نه افزودن یک امضای جدید به امضاهای پای قراردادهایی که تقریباً بیاستثنا از سوی ملت لعن میشوند. مصدقی که قرارداد امضا کند مصدق نیست. پای آبرو در میان است.
نزد او نفت نه کالایی دارای مظنـّهٔ بازار و قابل مبادله، بل مفهومی اخلاقی و غایتی معنوی بود که ختم قضیه با بستن قرارداد ستمی است بزرگ در حق آن. شعلهٔ اختلاف فروزان بر سر قرارداد نفت میتواند در ستیغ قلـّهٔ تاریخ زبانه بکشد در همان حال که ملت از سرما و گرسنگی رنج میبرد.
کسانی که واگذار نکردن قدرت پس از پیروزی ۳۰ تیر ۳۱ را بزرگترین اشتباه مصدق میدانند اصرار او در ایجاد اسطورهای تاریخی از خویش را دست کم میگیرند.
وقتی استعمال لقب ممنوع شد درجهٔ دکترایی در آستین داشت و کم نیاورد. در امضای اوراق دادگاه نظامی درجهٔ تحصیلیاش را ذکر میکرد مبادا کسی فراموش کند. روی عکسی از خودش نوشته است: ”بفرزند عزیزم دکتر غلامحسین مصدق داده شد. احمدآباد امردادماه ۱۳۴۲. دکتر محمد مصدق.“
خیال داشت رأیدادن بیسوادها را ممنوع کند. دربار و دیانت با رأی رعیتها و بیسوادها نماینده به مجلس میفرستادند. بعدها نبود تا ببیند فرزندان همان رعیت بیسواد به قدرت رسیدهاند و مملکت را دکترآباد کردهاند.
فروکاستن شاه به هیچ و زدن ریشهٔ او هدف دیگر مصدق بود. از مطالب غریبی که روی کاغذ آورد چند جمله بود پشت قرآنی که برای شاه فرستاد: ”دشمن قرآن باشم اگر بخواهم خلاف قانون اساسی عمل کنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند من ریاست جمهوری را قبول نمایم.“ یعنی به حول و قوهٔ الهی بهزودی وقتی سلطنت برچیده شد من یکی اهل رئیس جمهورشدن نیستم. گویی مسئلهٔ شاه این است که وقتی بساط سلطنتش چپه شد اسم نفر بعدی چه باشد و چه نباشد.
گرچه دستکم دوبار هم پشت تریبون مجلس به قرآن سوگند خورد و شهادتین گفت، شاید تنها فرد در تاریخ اسلام باشد که سالها پس از مرگ تکفیر شد. روی معصیتی خاص انگشت نگذاشتهاند اما طرز فکر مغرورانهٔ ناسیونالیستی و رسالهای که سال ۱۲۹۲ پس از بازگشت از تحصیل در اروپا منتشر کرد به اندازهٔ کافی دشمنتراش بود.
در آن رساله، با عنوان "کاپیتولاسیون و ایران"، نوشت ”قانون شرع که میگوید غیرمُسلم اگر با خودشان طرف باشند قانون آنها در حق خودشان اجرا میشود امروزه مضرّ به استقلال ایران و اسلام است.“ کمتر نظری، حتی انکار وجود خدا، به اندازهٔ برابری تمام اتباع مملکت اهل بازار و حوزه را برآشفته میکند.
حاصل ۲۸ مرداد برای مصدق: پیروزمندانه به اهدافش رسید. به استیلای بریتانیا بر نفت ایران پایان بیآنکه قرارداد امضا کند و حیثیت سیاسی خویش به خطر اندازد. به شاه چنان لطمهای زد که ربع قرن پس از آن را زیر سایهٔ سنگین ۲۸ مرداد زندگی کرد و حکم راند ـــــ و تحقیر شد.
وهمی پررنگتر از واقعیت
بریتانیا سرسختانه به آخرین قلـّک عظیم درآمد مستعمراتی چسبیده بود. به نظر خودش، هر گاه خواسته بود ایران به سادگی چندپاره میشد و حالا گچساران ربطی به بهارستان نداشت تا نطقهای آتشین وکلا جماعت را علیه شرکت نفت بشوراند.
بریتانیا از زمان پسراندن قشون محمدشاه قاجار از هرات تا سربرکشیدن رایش سوم، هر زمان اراده کرده بود ایران مانند هندوانه قاچ میخورد. سال ۱۹۰۷ در نواحی جنوبشرقی ایران عملاً منطقهٔ خودمختار درست کرد. سخنرانان مخالف قرارداد نفتی رضاشاه در مجلس در سالهای پس از او وانمود میکردند نمیدانند شیخ خزعل نامی است عام برای هرکس که با پول و اسلحهٔ خارجی عـَلـَموکتل هوا کند.
بریتانیا اگر این کار را نکرد برای حفظ هندوستان و بستن راه سایر قدرتهای اروپایی بود. اما برخوردش با دولت ایران نشان از مردمداری و دوراندیشی و نزاکت اجتماعی نداشت.
ایران کشوری اسماً مستقل و یکپارچه بود چون منافع بریتانیا و موازنهٔ قوای جهانی چنین اقتضا میکرد. در هر دو جنگ بزرگ که پای بقای بریتانیا در میان بود، ایران رسماً ادعای بیطرفی کرد اما از شاه گرفته تا آدمهای کوچه و بازار از جانودل طرفدار آلمان بودند. سیاسیون بریتانیا ایران و شاه و مصدق و رجال آن را نه ذرّهای قابل اعتماد و احترام میدانستند و نه جدی میگرفتند.
تحقیر بریتانیا نسبت به ایرانی با نفت شروع نشد. حاج میرزا آقاسی برای محمدشاه قاجار کاغذ فرستاد که الساعه در حال سکته است و از فرط خفـّت آرزوی مرگ میکند چون وزیر مختار اینگیلیس بدون آینکه به خودش زحمت پپادهشدن بدهد از پنجرهٔ کالسکه چیزهایی به او ابلاغ کرد و دور شد. برای واداشتن ایلچی فرنگ به رعایت نزاکت دیپلماتیک، اراده و پول و عزتنفس و قدرت نظامی لازم بود. ایران هیچ کدام را نداشت.
درهند، بریتانیا گرچه قلدری میکرد برای طرف مغلوب قدری احترام قائل بود: خوب کار میکند، ریاضیات بلد است، وجدان و حس وفاداری و درستکاری دارد، بی اختیار و از روی عادت دروغ نمیگوید.
در نامههای ریدر بولارد، سفیر بریتانیا در تهران در دههٔ ۱۳۲۰ که به زبان تند و تیز و قضاوت گزنده دربارهٔ دیگران شهرت داشت، چنین جملاتی فراوان است: ”ایرانی نظر بدی نسبت به کسانی که ثروت خود را از راه نامشروع بهدست آوردهاند ندارد. متعجبم چرا معدود ایرانیهای صادق خودکشی نمیکنند“؛ ”وکلای مجلس از تمام ایرانیها نفرتانگیزترند“؛ ”شهامت اخلاقی ایرانیها به حدی کم است که وقتی آدم بااخلاقی جلوشان بایستد فوراً عقبنشینی میکنند. به همین دلیل رضاشاه توانست بهمدت طولانی با آنها مثل سگ رفتار کند.“
ترکیب عسرت بریتانیای پس از جنگ دوم با تحقیرش نسبت به جامعهٔ ایران سبب شد گره مذاکرات نفت خیلی زود کور شود. گزارشهای نمایندگان بریتانیا از تهران به دولت متبوعشان تصویری به دست میدهد از جماعتی سستپیمان، بیمرام و پولکی که نه جنگیدن بلد است، نه کاسب واقعی است، نه سیاستمدار است، نه میهندوست، نه منطقی، اما مدعی تمام فضایل قابل تصور.
در روزگار ما اهل رسانه و سیاست در بریتانیا با مطایبه و حسرت نوشتهاند ایران تنها کشور دنیاست که مردمش اینگیلیس را همچنان دارای قدرتی خیالی میدانند که دیر زمانی است ندارد. میتوان افزود: و هیچگاه به این شدت نداشته است.
تلقی پر از حساسیت و واهمهٔ مردم ایران از اینگیلیس به رکوردی در تاریخ دیپلماسی انجامیده است. ایران یک بار در زمان ناصرالدینشاه و چهار بار پس از او (یک بار به دستور مصدق) با بریتانیا قطع رابطه کرد. در زمان نوشتهشدن این سطور، رابطه قطع است و یحتمل پیش از بستهشدن سفارتش برای بار ششم، یک بار دیگر وصل خواهد شد.
حاصل ۲۸ مرداد برای بریتانیا: سرانجام از ایران غرامت گرفت و با کشف نفت در آبهایش، از نفت ایران بینیاز شد.
میراثبر
در برابر تلقی منفی مردم ایران از بریتانیا، خوشبینی و انتظارها از آمریکا بسیار بود. شاه تا آخر عمر از بریتانیا میهراسید اما از آمریکا چشم یاری داشت. مصدق از بریتانیا بیزار بود اما از آمریکا انتظار کمک داشت. قاطبهٔ مردم به اینگیلیس بسیار بدبین بودند و به آمریکا بسیار خوشبین.
تلقی آمریکا از ایران و ایرانی تا نیمهٔ دوم قرن بیستم بهمراتب مثبتتر از سیاسیون بریتانیا بود. اوایل حتی گاه آنها را برای رفتار متکبرانهشان در مذاکرات نفت ملامت میکرد. در مقابل، حرف انگلیسیها این بود که آمریکا نمیداند با چه کسانی طرف است (ضربالمثلی فارسی: زبان خر را خـَلـَج میفهمد).
از اشاراتی سربسته در برخی نوشتههای سفرای اروپایی که در ایران بودهاند شاید بتوان دریافت این بحث بین آنها مطرح بوده که ایرانی وقتی متعهد کاری میشود اما انجام نمیدهد آیا نتیجهٔ وطندوستی قلبی اوست که کشورش را بر پول مقدم میدارد؟ اگر چنین بحثی واقعاً در صحبتهای خصوصی محافل دیپلماتیک تهران جریان داشته، به احتمال زیاد نظر انگلیسیها این بوده که ایرانی اساساً برای قول و قرار و وقت ارزشی قائل نیست؛ ربطی به میهندوستی ندارد.
دستگاه سیاسی آمریکا رفتهرفته به همان تصویری از سستپیمانی و بیمرامی در ایرانی رسید که یونانیان باستان و انگلیسیها رسیده بودند. لوی هندرسن، سفیر ایالات متحده در تهران که ساعتها و روزها و شبها کنار تخت مصدق با او چانه می زد، به دولتش گزارش داد ”ایران کشوری بیمار و نخستوزیر یکی از بیمارترین رهبران آن است و نمیتوان از آنها توقع برخورد عادی داشت.“
میتوان گفت امروز در چشم زمامداران آمریکا ایرانی غیرمنطقیترین موجود روی زمین است، تصویری که سیاسیون بریتانیا زمانی به همتایان آمریکاییشان میدادند و از سوی آنها متهم میشدند گرفتار تصورات عهد امپراتوریاند.
بریتانیا هیچ گاه آنچه را در جریان دعوای نفت ایران انجام داده بود اذعان نکرد، تا چه رسد که پوزش بخواهد. در سالهای اخیر، مقامهای تراز اول آمریکا نقش دولتشان را اذعان کردهاند و شفاهاً پوزش خواستهاند (به بیان ایرانیـاسلامی: حلالیت طلبیدهاند) اما بیهیچ نتیجهٔ مثبت و سود ملموسی.
حاصل ۲۸ مرداد برای آمریکا: بهعنوان حـَکـَم ِ دعوا بر سر گردو، تکهای بزرگ از مغز آن را بلعید. طرحی نو برای نفت ایران در انداخت با چهل درصد از سهام کنسرسیوم نوبنیاد برای خودش، و بعدها سودهای سرشار از فروش جنگافزار به ایران به دست آورد. با خروج بازماندگان نسل سیاسیون قاجار از حکومت و از جهان، میراثبر نفوذ بریتانیا هم شد، میراثی که نه میتواند آن را رها کند و نه قادر به استفادهٔ سودآور از آن است.
چرخفلک
فشردهٔ نبرد سهجانبه بر سر نفت ایران از این قرار بود: با تصویب مجلس شورای ملی و تأیید سنا، صنعت نفت ملی شد و آن گاه نوبت به این بحث رسید که آیا به شرکت نفت ایرانوانگلیس به عنوان دارندهٔ سرقفلی غرامتی پرداخت شود، و به چه میزان. به بیان دیگر، تأسیسات نفت فقط ملی شده یا مصادره هم شده است.
روش مصدق گویی ترکیبی بود از دو چرخفلک افقی و عمودی. مسافتی بالا میرفت، دور که برمیداشت پائین میآمد، قدری دور خودش میچرخید، سر جای اول برمیگشت، باز اوج میگرفت و حرکت از نو.
خواست مصرّانهٔ امروز خیلی زود جایش را به درخواستی متفاوت و حتی متضاد میداد. آنچه را پریروز رد کرده بود حالا مطالبه میکرد اما وقتی حریفان موافقت میکردند از آن هم دست میکشید. فیصله با مصالحه را پایان زندگی سیاسی و خوشنامی خویش میدید.
سفر به شورای امنیت سازمان ملل و به دیوان دادگستری بینالمللی ظاهراً برای به کرسی نشاندن حرفی بود که نه در آن روزگار معنی واقعی داشت و نه امروز دارد: شرکت نفت انگلیسی غیر از دولت بریتانیاست. به این میماند که کسی بکوشد ثابت کند کمپانی بوئینگ ربطی به دولت آمریکا ندارد و شرکت ایران خودرو منفک از دولت ایران است.
در گیرودار مذاکره در نیویورک، به جرج مکگی، معاون وزیر خارجهٔ آمریکا، حرفی میزند که او را مات و مبهوت میکند: پالایشگاه آبادان ملی نشده است و گرچه از مالک آن خلع ید شده مشمول قانون ملیکردن نفت نیست. مرد آمریکایی بیدرنگ تقاضا میکند این را بنویسد. مصدق به فرانسه مینویسد و مکگی به انگلیسی و هر دو در حضور مترجم وزارت خارجهٔ آمریکا امضا میکنند.
مصدق این حرف را به هیچیک از همراهانش نگفته بود و بعداً هم هیچگاه در هیچجا به زبان نیاورد و ننوشت. مقامهای آمریکایی دستنوشتهٔ مصدق، در واقع تعهد به پسدادن تأسیسات آبادان بزرگترین پالایشگاه جهان آن روزگار، را به انگلیسیها نشان دادند.
انگلیسیها رد کردند. حرف و قول مصدق به فرانسه، به انگلیسی، به فارسی، به اردو، به عربی، به خط میخی، به خط کوفی، کمترین اعتباری نزد آنها نداشت. مصمم بودند مطلقاً وارد بازی سازش با مصدق نشوند و تا سرنگونی او پیش بروند.
اگر میپذیرفتند و موافقت خود را اعلام میکردند مصدق آن گاه چه میکرد؟ لابد گریه و زاری و از حالرفتن و قسم به قرآن که منظورش این نبود و اجانب میخواهند سر ملت بزرگ ایران کلاه بگذارند.
و اگر پالایشگاه آبادان ملی نشده پس چه چیزی ملی شده و دعوا بر سر چیست؟ گریزی نیست از اینکه نتیجه بگیریم مصدق هیچ چیز را به اندازهٔ کافی جدی نمیگرفت درعین آنکه هر فکری را با جدیتی حماسی تا بینهایت ادامه میداد.
باید به اطلاع مشاورانش و هیئت همراه میرساند که کتباً و عملاً پشت در بستهٔ اتاقش درهتل نیویورک قانون ملیکردن نفت را یکتنه لغو کرده است. معجزه بود که دستخطش به مطبوعات آمریکا درز نکرد وگرنه با اعتبار دولت جبههٔٔ ملی بازی مرگبار و بیبازگشتی کرده بود ـــــ و البته با آبروی خودش در پیشگاه ملت و تاریخ که آن همه برایش اهمیت داشت.
توصیفی برای شخصیت مصدق شاید نبوغ شیطانی ِ یک آنارشیستـ نیهیلیست باشد. جلودار و پیشوا شدن او با روحیهٔ خودویرانگری در انسان آریاییـاسلامی تطابق دارد.
آن بهاصطلاح قانون ملیکردن نفت بدون چند جملهای هم که مصدق به فرانسه نوشت فقط حرف بود. کشور ایران در شرایطی قرار نداشت و ندارد و نخواهد داشت که اموال شرکتی خارجی را با قیاموقعود و گرداندن گلدان رأیگیری بین یک مشت آدم شدیداً متوسط موسوم به وکیل مجلس مصادره کند.
ملتهای غرب، برخلاف مردمان دیگر قارهها، در پانصد سال گذشته هر هجمهای به یک گوشه از اروپا از داخل یا خارج آن را تهدیدی مستقیم و فوری به خویش تلقی کردهاند. چه پای تمامیت ارضی بلژیک یا منافع شرکتی انگلیسی مدعی مالکیت بزرگترین پالایشگاه جهان در میان باشد و چه منافع کارخانهٔ کوچک واشرسازی اسپانیایی، و مهاجم چه ناپلئون باشد یا رایش سوم یا مصدق یا قذافی یا عیدی امین یا جمهوری اسلامی، غرب به مثابهٔ ید واحده عمل میکند. در ایران اسم این استراتژی تاریخی را گذاشتهاند توطئه و خیال خودشان را راحت کردهاند.
فکر قرارداد پنجاهـ پنجاه و حتی ملیکردن صنعت نفت از چندین سال پیشتر مطرح بود. مصدق در یک ضرب با تصویب مادهٔ واحده با سر در شکم حریف رفت و پیروزمندانه او را خلع ید کرد و به گوشهٔ رینگ راند. اما در فروش و صدور نفت فتیلهپبچ شد و دو سال در پی یافتن راهی برای خروج از بنبست بود.
پس از پایان تسلط بر هند حتی میتوانست این مملکت را تجزیه کند و کشور نفتی کوچکی به میل خویش تشکیل دهد. ورود آمریکا به دعوای نفت راه چنین اقدامی را بست.
بحث شیرین آجیل و مناصب
لایهٔ چهارم ماجرا دیانت بود. ابوالقاسم کاشانی را که پس از تیراندازی به شاه در ۱۵ بهمن ۲۷ به لبنان تبعید شده بود به ایران بازگرداندند و رئیس مجلس کردند. هیچ گاه پا به جلسهٔ صحن علنی نگذاشت اما در بدترین شرایط مالی مملکت که دولت به هر ریال درآمدش نیاز داشت، برای راضیکردن فدائیان اسلام قانون ممنوعیت رسومات (کارخانههای تولید مشروبات الکلی) گذراند. مصدق هم بهروشنی میدید برگرداندن آیتالله ترفند دربار برای کاستن از ادعاهای او در نبرد نفت و برای کارشکنی است.
نیروهای بریتانیا کاشانی را سی سال پیشتر از بینالنهرین که در حال تبدیل به بخشی از کشور جدید عراق بود اخراج کرده بودند و او به مخالفت با انگلستان شهرت داشت. اما احساسات سیاسی ممکن است زمین تا آسمان با نتیجهٔ عمل سیاسی تفاوت داشته باشد.
در دهههای بیست و سی، مراجع تقلید میدیدند نخستین قربانی پرخاشهای امثال نواب صفوی خودشان خواهند بود و از دخالت در سیاست پرهیز میکردند. کاشانی کوشید وانمود کند سرنخ همه کس و همه چیز، از جمله چاقو و هفتتیر فدائیان اسلام، را در دست دارد.
در پایان ماجرا، کاشانی که با دریافت مبالغی از داخل و خارج علناً طرف مخالفان مصدق را گرفته بود از نظر اجتماعی بازنده و طرد شد. تبلیغات تلویزیون وطنی در سه دههٔ گذشته برای سرپوشگذاشتن بر این سؤال از سوی جامعه که پیشنماز اصلاً چرا در موضوعی مانند نفت دخالت کند، با حالتی تهاجمی کاشانی را یکی از ارکان و حتی رهبر ملیشدن نفت معرفی میکند که مصدق به حرفش گوش نکرد. مصدق به حرف تقریباً هیچکس گوش نکرد اما صرف بیاعتنایی او دلیل حقانیت کاشانی نیست.
رقابتهای تلخ بین همراهان نهضت ملی بر سر پست و ریاست، خصوصاً در تشکیلات نفت که کارکنان خارجی آن رفته بودند، دردسر بزرگی برای دولت مصدق بود و یکی از اسباب ناکامی آن شد. کاشانی هم از راه نرسیده و هنوز ثمری از ملیشدن نفت به دست نیامده انتظار داشت در عزلونصب وزیران و مقامهای اداری اِعمال نفوذ کند و حتی اختیار مناصبی در شرکت نفت با او باشد، تا بدان حد که استاندار خوزستان دستور داد مطلقاً به توصیهنامههایش ترتیب اثر ندهند.
اصول، اگر واقعاً اصولی در کار باشد، در درجهٔ بعدی است. احتشام نزد پیروان و رقابت با سایر گیرندگان وجوهات است که اهمیتی حیاتی دارد. همین انگیزه بود که فضلالله نوری را به ستیز با مشروطهخواهان واداشت و سبب شد حسن مدرس با قوامالسلطنه و وثوقالدوله همدست شود. حرف مشهور مستوفیالممالک، ”من آجیل نمیدهم و آجیل نمیگیرم“، اشاره به وعدهٔ قوام بود برای گماشتن آدمهای مورد تأیید مدرس در مناصب مهم چنانچه برای انداختن کابینهٔ مستوفی به او کمک کند.
حاصل ۲۸ مرداد برای نهاد دیانت: نبرد را باخت اما سرانجام پس از ربع قرن در فرصتی بیمانند که با عزیمت نهایی شاه پیش آمد جنگ را بـُرد.
دربار

شاه و ثریا در اقامت کوتاه مرداد ۳۲ در رم: ملکه با نخستوزیر موافق بودکه همسرش بهتر است در ایران زندگی نکند.
وارونهٔ آن حرف را میتوان در مورد دربار زد: نبرد را برد اما جنگ را سرانجام به بدترین شکل باخت.
این بحث شصتساله که آیا شاه حق داشت مصدق را برکنار کند به نتیجهای همهپسند نخواهد رسید. موقعیتی بود از هر نظر استثنایی و از ملاحظات مبتنی بر رویـّهٔ سیاسی و قانونی و پارلمانی برهانی قاطع بیرون نمیآید. مصدق مجلسی را که انتخابات نصفهنیمهٔ آن به دست دولت خودش برگزار شده بود با ترفندی غریب (رفراندمی با چادرهای جداگانه برای آرای مثبت و منفی) منحل کرد.
برای درک برداشت جامعهٔ آن روزگار از مجلس کافی است به امروز نگاه کنیم: این اشخاص نمایندهٔ چند نفرند، چه میگویند و جز منافع شخصی چه میخواهند؟
اما همان مجلس به او اختیارات فوقالعاده برای ادارهٔ کشور داده بود. اگر مجلس بیاعتبار بود چگونه اختیارات ویژه اعتبار داشت و میتوانست پس از تعطیل آن معتبر بماند؟ و تا کی؟
سلطنت قاجار طی فــَترت مجلس در سالهای جنگ جهانی اول هم رئیسالوزرا عزل و نصب کرده بود و مصدق و هیچ حقوقدان دیگری اعتراضی نداشت. بر پایهٔ آن پیشینه، غیاب مجلس حق عزلونصب را از شاه سلب نمیکرد.
مدافعان مصدق بازداشت افسری که نامهٔ عزل از طرف شاه آورد و کندن پاگون او را نشانهٔ حضور ذهن و سرعت عمل حقوقدان سالخورده میدانند. دفاعی است صرفاً عاطفی و جای بحث دارد. هر پیکی از مصونیت برخوردار است. خلع درجه در محکمهٔ نظامی طی روندی قانونی انجام میگیرد نه سرپایی در مکانی که حتی دفتر نخستوزیر هم نیست. یعنی مصدق رئیس گارد شاه را گروگان گرفت و در زیرزمین خانهاش حبس کرد تا رقیب حساب کار دستش بیاید.
اما بخش دوم پرسش حتی پیچیدهتراست: فروریختن دولت مصدق فقط نتیجهٔ توطئهٔ جواسیس بود؟
مأموران سازمانهای اطلاعاتی خارجی دست به اقدام برای سرنگونی او زدند اما تلاششان به جایی نرسید. حرکت بعدی علیه مصدق نتیجهٔ دستور خود او بود دائر به سرکوبی تظاهرات علیه شاه که از دو روز پیش شدت میگرفت و پیدا بود قدرتمندانه از سوی حزب توده سازماندهی میشود.
آیا اگر جاسوس و خرابکار به تهران فرستاده نشده بود و پولی پخش نشده بود یورش شهربانی به تظاهرات ضدشاه ممکن بود به شورش علیه دولت و حمله به خانهٔ نخستوزیر بینجامد؟ به احتمال بسیار زیاد بلی. خروج شاه هراسان و بیتصمیم از ایران زیر فشار شدید مصدق ورق را یکسره به زیان نخستوزیر برگرداند.
این قصه از فرط تکرار تبدیل به حقیقت مسلـّم شد که مصدق را شعبان جعفری ساقط کرد. خود یکهبزن که پس از حمله به خانهٔ مصدق در ۹ اسفند ۳۱ زندانی بود سالها بعد گفت ساعت دو بعدازظهر ۲۸ مرداد وقتی رئیس زندان به او چلوکباب داد و آزادش کرد دولت مصدق سرنگون شده بود.
مصدق افکارش را با احدی در میان نمیگذاشت و هرگز نخواهیم دانست دقیقاً چه تصوری از ایران پس از شاه داشت. شاید هیچ تصوری نداشت و کینه نسبت به خانوادهٔ پهلوی او را در مسیر ماجرا پیش میراند. شاید هم حسین فاطمی میتوانست نظر بدهد مصدق خیال میکرد وقتی عدهای بریزند مجسمههای شاه را پائین بکشند بعد در تهران و بختیاری و خراسان و آذربایجان چه خواهد شد.
درهرحال، در فشار آوردن به شاه برای ترک ایران یک همدست ناخواسته داشت: ثریا نمیتوانست به فضای پردسیسهٔ دربار و به کل محیط ایران عادت کند. گذشته از مداخلهٔ مادر آدابندان شاه در زندگی عروس فرنگی و حضور دائمی خواهرانش در تمام امور، زن جوان آلمانی تاب تحمل طرز زندگی مردم ایران نداشت. در خاطراتش مینویسد در راه سفر به شمال پیش پای او و شاه، گاو و گوسفند و شتر سر میبریدند، حیوان با چشمهای از حدقه درآمده نعره میزد و گاه خون روی لیموزین سلطنتی میپاشید. صحنههای کابوسمانند برای او ”به طرز وصفناپذیری وحشتناک بود.“
نتیجهٔ مغزفرسای ماجرا این بود که مصدق در شرایطی میتوانست زمامدار مقتدر بماند و نفت ملی کند که شاه در رأس سیستمی باشد که به مصدق قدرت و اختیارات تفویض میکند. بدون شاه، قدرتْ خیابانی میشد و در تنازع خیابانی، دکترمهندسهای جبههٔ ملی نه تنها کسی و کارهای نبودند بل هر لحظه جانشان در خطر بود.
اگر آن تجربه کافی نبود، آزمون مغزفرسای غیرقابل حل ربع قرن بعد تکرار شد: شاه تن به چانهزنی با آزادیخواهان ِ ترقیخواه نمیدهد. بدون شاه، آدم مترقی اگر در غوغاسالاری قدرت خیابانی از حبس و مصادره و شکنجه و اعدام قسر در برود خوششانس است.
حتی انسانی به زیرکی مصدق محکوم به غافلگیرشدن در برابر نتایج پیشبینی نشدهٔ کردهها و گفتههای خویش است. منظرهٔ خانهٔ یکسر ویرانش در پی ایلغار رجاّله یادآور حرف خودش بود در ستایش قدرت عامّه در میدان بهارستان پس از ناامیدی از مجلس. اما او قدرتی میخواست که به شخص خودش بهعنوان مظهر ارادهٔ مردم تفویض شده باشد، نه قدرت لـُخم ِ ماهیچه و چماق. برای تفویض آن قدرت و درامان نگهداشتن خواص از شرّ عوام، حضور آمرانهٔ شاه لازم بود.
تیمسار ِ ضدبوق

طعنهٔ رزمآرا در مجلس شاید مرگ او را جلو انداخت
کسی که یحتمل میتوانست مذاکرات نفت را به سرانجامی کموبیش معقول برساند علی رزمآرا بود. اما در زمانهٔ کارهای قهرمانانه و قرارداد پارهکردن و ترور مخالفان، کمتر کسی به پنجاهــپنجاه یا هر نوع قرارداد دیگری علاقه داشت. کاشانی و فدائیان اسلام دشمن خونی او بودند. شاه از جاذبه و نفوذش سخت میهراسید و گمان میرود با ترورش همراهی کرد. مصدق از پشت تریبون مجلس خطاب به او فریاد کشید: ”اگر شما نظامی هستید من از شما نظامیترم. میکشم، همین جا شما را میکشم.“چند دانشجوی انگلیسی که برای تحقیق دربارهٔ ماهیان قنات به کرمان رفته بودند اسفند ۲۹ در راه بازگشت به وطن خویش از کنسرت شادمانهٔ بوقها در خیابانهای تهران خبر میدهند زیرا نخستوزیر تازهمقتول دستور داده بود زدن بوق نالازم پنجاه ریال جریمه دارد.
مخالفت بخشی از افکار عمومی با رزمآرا فقط نتیجهٔ بوقستیزیاش نبود. پیشاپیش در ردّ فکر مصادرهٔ اموال شرکت نفت ایرانوانگلیس و پالایشگاه آبادان بدون پرداخت غرامتی که در توان دولت ایران نبود، در مجلس گفت ما که قادر به ساختن لولهنگ نیستیم چگونه میتوانیم صنعت نفت اداره کنیم. آن واژهٔ عامیانه زمانی برای آفتابه به کار میرفت و رزمآرا با تحقیر وسیلهای که در آداب دینی جایگاهی والا دارد مرگ خویش را جلو انداخت ـــــ گرچه تعبیرش را جماعتی پسندیدند و همچنان در جامعه شنیده میشود.
پس از شصت سال، لولهنگ به تاریخ پیوسته و فناوری شستشو به گونهای دیگر است. اما برخی انواع اتومبیل که از کارخانههای ایران بیرون میآید در حد لولهنگ آن روزگار است و از نظر کیفیت نازل در جهان همانند ندارد. سبب را باید در روحیهٔ آماتوری و فقدان مربـّی، یا مربـّیناپذیری، ملتی دید که دوست دارد فکر کند به برکت نبوغ ذاتیاش هر چیزی با پهنکردنْ بیل خواهد شد و با درازکردنْ میل میشود. تعجبی ندارد کار صنعت نفت ایران از رکود گذشته و به سکون کامل کشیده است.
حزب توده
قربانیان بزرگ ۲۸ مرداد اعضای حزب توده بودند. دمار از روزگار تکتکشان در آوردند. تا اواخر دههٔ ۴۰ و اوایل ۵۰، افرادی از آنها پس از تحمل زندان اجازهٔ کار در محیطهای صنعتی و کارگری نزدیک شهرها نداشتند و برای رساندن نانی به خانوادهشان ناچار به تنهایی به مکانهای دورافتاده میرفتند.
دربارهٔ حزب توده اظهارنظرهای متضاد بیش از دیگر بازیگران آن ماجراست. کسانی نوشتهاند تندروی کرد و رفتن شاه را فوراً چنان با سروصدا و مجسمهشکنی جشن گرفت که مصدق به وحشت افتاد و به شهربانی دستور سرکوبی داد. برخی گفتهاند کوتاهی کرد و به مصدق خنجر زد؛ وظیفه داشت با اعضایش در ارتش و شهربانی جلو کودتا بایستد ـــــ یعنی دست به اسلحه ببرد. محمدعلی عموئی که ستوان زرهی بود میگوید شمار اعضای سازمان نظامی حزب در پادگان تهران بیش از هفدههجده نفر نبود. و همهٔ آنها در یکانهای رزمی نبودند.
دربار به نفوذ ادارهجاتیهای محافظهکار و حمایت ملاکها و به رأی رعیتها برای نمایندهسازی متکی بود. کمتر مردی که سرش به تنش بیرزد حاضر بود در خیابان بدود و داد بزند ’جاوید شاه‘، تا چه رسد به زن درسخواندهٔ شهری. کسانی هم که کاشانی به میدان میفرستاد معمولاً از قماش قمهزنها بودند. هر دو جناح وقتی میگفتند شاهدوست یا دیندار، منظورشان نیروی فیزیکی و ماهیچهٔ لاتها و جاهلها بود.
در مقابل، حزب توده نه ده نفر و صد نفر، که انبوه درسخواندههای شهری از مرد و زن با سر و وضع مرتب و آراسته و با نظموترتیبی که تا آن زمان سابقه نداشت به خیابان میآورد. دربار و کاشانی با خرجکردن هیچ پولی قادر به رقابت با چنان ضربشستهایی نبودند، تا چه رسد که دست بالا داشته باشند. تظاهراتی که حزب توده سازمان میداد بهمراتب گستردهتر و چشمگیرتر از تظاهرات جبههٔ ملی بود؛ خبرنگار نیویورک تایمز از تهران گزارش داد قابل مقایسه نیستند. کیفیت عکسهای مجلهٔ آمریکایی لایف از آن تظاهرات هم با عکسهایی که خود حزب توده انتشار میداد قابل مقایسه نیست.

حضور زنان درس خواندهٔ شهری در راهپیمایی اعضای حزب توده در خیابانهای تهران
حضور کفنپوش و قمهزن برای ارعاب و تهدید به خشونت و بیرونراندن دیگران از صحنه است؛ حضور زنان و مردان طبقهٔ متوسط در تظاهرات تأثیری دلگرمکننده و پیام دعوتی متمدنانه از جامعه به ورود در صحنهٔ سیاسی دارد. نوزده آذر ۵۷ شاه وقتی تظاهرات خاموش طبقهٔ متوسط را از هلیکوپتر به چشم دید برایش تردیدی نماند که باید رها کند و برود. بیستوپنج خرداد ۸۸ وقتی همان نوع آدمها بار دیگر در سکوت راهپیمایی کردند جمهوری اسلامی صاف به سر و سینهٔ تظاهرکنندهها شلیک کرد.
مصدق بعدها نوشت ”افراد چپ روی بانوان اسید میپاشیدند تا دولت را مجبور کنند از تظاهرات جلوگیری کند و مبارزه به نفع سیاست خارجی تمام شود.“ رئیس شهربانی حتماً به اطلاع نخست وزیر میرساند چه کسانی در تظاهرات سیاسی روی زنها اسید میپاشند.
و ادامه میدهد حزب توده در انتخابات مجلس هفدهم، که دولت خودش برگزار کرد، نتوانست حتی یک نماینده به مجلس بفرستد، و نتیجه میگیرد پس قدرتی نداشت و در واقع به حساب نمیآمد. روی کاغذ آوردن چنان حرفهایی به روشنی نشان میدهد مصدق حتی یک مشاور و همسخن محرم نداشت که نوشتههایش را بخواند و جرئت داشته باشد کنار آنها علامت بزند و محترمانه بپرسید: به این فرمایشاتی که مرقوم فرمودهاید صددرصد اطمینان دارید آقای دکتر؟
در داستان همینگوی، مرد ماهیگیر صید عظیمالجثه را به کنار قایقش میبندد اما متوجه میشود عملاً قایق کوچک را به طعمهای بسیار بزرگتر از خودش بسته است که کوسهها تا کلک آن را نکنند ولکن نیستند. مصدق مینویسد ”تا استالین فوت نکرده بود دول استعمار از او ملاحظه مىکردند و ملت مىتوانست تا حدى اظهار حیات کند و روى همین احساسات بود که من ظرف دو روز قانون ملىشدن صنعت نفت را از تصویب دو مجلس گذرانیدم. . . . بعد از استالین چون قائممقام او شخصیتى نداشت ملاحظات دول استعمار از آن دولت از بین رفت.“ یعنی طی دو روز زورق خویش را پیروزمندانه به یدککش ارباب حزب توده وصل میکند. آن گاه دو سال دستوپا میزند تا وقتی که ماهی بزرگ طعمهٔ کوسهها شود و او تنها و یتیم بماند.
برخورد دوگانه و چندگانهٔ حزب توده با تحولات سیاسی آن روزگار موضوع بحث اهل تحقیق بوده است. در ایران شاید علیه هیچکس و هیچ چیز به اندازهٔ حزب توده کتاب و مطلب و مقاله و تعریض و پانویس و پاورقی نوشته نشده باشد. درهرحال، هیچ خطمشیی نمیتوانست حزب را در امان نگه دارد. پس از پنج سال رسماً منحلهبودن اما عملاً فعالیت کردن، مشت آهنین دیر یا زود ـــــ بیشتر زود تا دیر ــــ فرود میآمد. بهعنوان بزرگترین حزب کمونیست بیرون از قدرت جهان پس از ایتالیا، اگر دولت تشکیل نمیداد پس باید سرکوبی میشد. همتایان کمتر قدرتمندش در مصر و عراق و اندونزی و آمریکای جنوبی هم قلعوقلمع شدند. بخت بقا نداشت.
تبلیغات حزب توده دربارهٔ فقر مردم آبادان جامعه را بیش از پیش علیه شرکت نفت ایران و انگلیس برمیانگیخت. شرکت استدلال میکرد این قبیل ادعاها تمامی نخواهد داشت و درهرحال بالابردن سطح زندگی مردم محلی وظیفهٔ دولت ایران است.
خانههای زیبای ویلایی و فروشگاه و سینمای شرکت نفت که همه از آن حرف میزدند و بعدها در رمانهای ایرانی به تصویر کشیده شد حسرتانگیز بود اما این تصور که سراسر انگلستان به برکت درآمد نفت ایران بریم و بوارده شده است واقعیت نداشت. محلهٔ مهندسیساز کارکنان خارجی شرکت نفت نشاندهندهٔ نوع زندگی کارمندان و کارگران خود بریتانیا در کشورشان نبود. آنها هم سهمی بیش از ردیف خانههای دلگیر نداشتند.
و خود توده
اینکه برای مردم ایران نتیجهٔ ۲۸ مرداد چه بود بستگی دارد که کدام افراد و کدام طبقه را در نظر داریم.
از جنبهٔ عایدات ملی، اتهام غارت نفت ایران که دربارهٔ آن مقالهها و کتابها نوشتند و حتی شعر گفتند (به بیان مهدی اخوان ثالث، ”و بردنها و بردنها و بردنها/ و کشتیها و کشتیها و کشتیها/ و گزمهها و گشتیها“) دیر زمانی است به تاریخ پیوسته و ”هفت خواهران نفتی“، لقب کمپانیهای بزرگ استخراج نفت، مانند بسیاری شعارهای دیگر فراموش شده است.
امروز اگر از موافقان کاشانی، فدائیان اسلام یا حتی شیفتگان مصدق بپرسیم قرارداد الحاقی چه بود و آنچه از اواخر دههٔ ۴۰ اجرا شد چه فرقی با پنجاهــپنجاه داشت و چه تفاوتی با بیع متقابل در جمهوری اسلامی دارد، پاسخی نخواهیم گرفت و پیداست سؤال کمترین اهمیتی ندارد. آن روز هم اهمیتی نداشت چون برای آدم غیرمتخصص قابلفهم نبود.
پاسخ در این مایه خواهد بود که چه کسی چه کسی را زمین زد، کشت، بیآبرو کرد. نبرد میان خردهفرهنگها و دستهبندیهای سیاسی در داخل کشور بود، نه به قصد رونقدادن به کسب و کاری بینالمللی به سود کل کشور. حریف و رقیب داخلی است که نباید پیروز شود. نفت بالاخره، دو قران کم یا دو قران زیاد، فروش میرود.
از سیواندی سال پیش حکومت اسلامی ایران امور نفت کشور را به دلخواه خود اداره میکند. از اواخر دههٔ چهل، رژیم سابق سیستم مشارکت به اجرا گذاشت و کسی حرفی از غارت کلان طی آن دوره نزده است زیرا رقابتی از نظر سیاسی وجود نداشت و از نظر اقتصادی وضع همه خوب بود.
تا پبش از ملیشدن نفت و طی فاصلهٔ ایجاد کنسرسیوم در سال ۳۳ تا ۴۶ که دولت ایران اداره و استخراج نفت را به دست گرفت ایران کلاً چه مقدار نفت تولید و صادر کرد، چه درصدی را کمپانیها زیر قیمت بردند و مقدار غارت احتمالی چقدر بود تا صورتحسابی روی میز رؤسای دولت بریتانیا و آمریکا بگذاریم و درخواست غرامت کنیم.
دریافت چند ده میلیارد برای تسویهٔ ادعاهای رایج در ایران دربارهٔ چپاول ِ نفت هم سودی پایدار برای مملکت نخواهد داشت. در چاه ویل سیستمی که پیش چشم همگان صدها میلیارد را به تاراج میدهد و غیب میکند، مانند ریختن سطلی آب در شنزار است.
مشکل ایران پول نیست؛ این است که سیل درآمد خارجی تا چه حد حیفومیل میشود، چه تأثیری در جامعه میگذارد و به سود چه کسانی.
عذرخواهی شفاهی که سودی نداشت. آیا با پرداخت غرامت و دیه از سوی نفتخواران پروندهٔ ۲۸ مرداد مختومه خواهد شد و طرفین به علامت آشتی روبوسی خواهند کرد؟
اکثریت قاطع مردم ایران به مصدق نظر مثبت دارند و لازم نمیبینند برای احساسشان دنبال دلیل بگردند. دشمنانش جهان را ترک میکنند و درصد کسانی که حاضرند علناً علیه او حرفی بزنند احتمالاً در حد همان ۱٪ مخالف در رفراندم خودش و رفراندم شاه و رفراندم جمهوری اسلامی خواهد ماند.
طی دههٔ ۸۰، شمار امامزادههای ایران از زیر دوهزار به نزدیک ۱۲۰۰۰ رسید و حتی ”امامزاده بیژن“ وارد فولکلور مذهبی کردهاند.
در این سو، امامزادهٔ غیردینی ایران مصدق است که نفت و بنزین و گازوئیل را هم تبدیل به حماسه و مرثیه کرد. زیارت دستهجمعی آرامگاه او و جایی که میزیست اگر هم ممکن باشد دردسرهای جدی در پی دارد. اگر به سبب اکثریت عظیم هواداران نبود خانهاش (و آرامگاه فردوسی) را قاعدتاً باید تاکنون، به سیاق خانقاه دراویش و جاهای دیگر، با بولدوزر صاف کرده باشند تا شلغم بکارند. درهرحال، روی سنگ گورها میخوانیم: ”بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی/ در سینههای مردم عارف مزار ماست.“
”پایان سخن شنو که ما را چه رسید“
حاصل پایدار آن وقایع برای مردم ایران چه بود؟ به گفتهٔ ادبا، شگفتا و اسفا و حیرتا. در شصتمین سال واقعهٔ بزرگ، ملت باز در گِل مانده است و مملکت بار دیگر سر خانهٔ اول برگشته. همان قصهٔ ملالآور اقتصاد بدون نفت و نیل به خودکفایی با صدور خشکبار و قالی و ریشهٔ شیرین بیان و مقاومت جانانه در برابر قدرتهای بزرگ. با این تفاوت که آن بار اوضاع از نظر صدور نفت خیلی زود عادی شد. این بار سر خمره تا سالها در گاو گیر خواهد ماند.
ملت ایران با این فکر دلخوش بوده است که جهان صنعتی حول محور نفت کشورش میگردد و چنانچه شیر را ببندد دنیا به هم میریزد و جهان از حرکت بازمیماند. در زمان نوشتهشدن این سطور، نفت ایران از بازار جهانی یکسره حذف میشود و تنها ملت ایران و نسلهای آیندهٔ آن است که زیان میبیند.
عجیبتر از میل مزمن یک ملت به آنارشی (به گفتهٔ نیمایوشیج، ”وقت است نعرهای به لب آخر زمان کشد“) در نتیجهٔ عادت به بیثباتی و بارها برگشتن ورق، این است که از نتایج افکار و کردار خویش تعجب کند.
آینده نشان خواهد داد تحولات روزگار ما در زمینهٔ ”نفت غلیظ و سیاهی“، به گفتهٔ اخوان ثالث، ”آن پارههای جگر، تکههای دلم“ که اکنون دیگر خریدار ندارد چگونه فهمیده خواهد شد و با چه تعبیری در خاطرهٔ جمعی ملت خواهد ماند. و اینکه آیا وجود ایران با چاههای نفت درگوشهای از آن بیشتر مرهون غریو حماسی شاهنامه است یا موازنهٔ قوای جهانی و بدهبستانها در مرزبندی دنیا.
مصدق نگران بود سپردن مذاکرات نفت، تا چه رسد قرارداد جدید، حتی به صالحترین اشخاص مهار را از دست او خارج کند و زیرمیزی باب شود. تا حدی حق با او بود. امروز میبینیم حقوحساب گرفتن نمازشبخوانهایی که خدا را همواره حاضر و ناظر میدانند، از جمله، در معاملات چربوشیرین نفت به آدمربایی و قتل و پرونده در دادگاههای داخل و خارج کشیده است.
اما راه پیشگیری از بهجیبزدن پورسانت غیرقانونی، سیستم دقیق مالیات است که در تشخیص درآمد و دارایی افراد مو را از ماست بکشد. دولت مصدق به اقدامهایی اصلاحی در زمینهٔ قانون مالیات بر درآمد و بسیاری زمینهها دست زد که در هیاهوی بزرگ نادیده ماند.
وقایع منتهی به ۲۸ مرداد تجلی آرزوهای بزرگ و ارادهٔ متعالی ”کشوری بیمار“ بود در شکلی پرسروصدا، مصیبتبار و، از نظر اقتصادی، نالازم. میگویند اگر تمام مردها یک مرد، تمام تبرها یک تبر، تمام درختها یک درخت و تمام رودخانهها یک رودخانه شوند و آن مرد با آن تبر آن درخت در آن رودخانه بیفکند چه شالاپـّی خواهد کرد. مرداد ۳۲ نتیجهٔ آن شالاپّ تاریخی با طنینی جاودانه بود.
تئاتر پیشــــــــــــرو ایران زیر پای کودتاگـــــــــران
دوشنبه 19 اوت 2013 - 28 مرداد 1392

مردان از راست: انتظامی، جعفری، صادق شباویز، کیمرام
خانم ها از راست: ایرن، لرتا و توران مهرزاد
در جریان کودتای ۲۸ مرداد "تئاتر
سعدی" یکی از اولین اهداف بود که در نخستین ساعات بعد از ظهر به آتش کشیده
شد. این تئاتر مجهز و مدرن والاترین دستاوردی بود که هنر نمایش ایران تا آن
روز به آن رسیده بود.
از آغاز زمامداری رضاشاه پهلوی کسانی مانند سید
علی نصر، محمود ظهیرالدینی، علی اصغر گرمسیری و رفیع حالتی برای پیریزی
تئاتری جدی و آبرومند کوشیده بودند، اما با وجود زحمت و تلاش آنها، تئاتر
واقعی، آن گونه که در دنیای غرب رواج داشت، هنوز در کشور شکل نگرفته بود.از شهریور ۱۳۲۰ فضای نسبتا آزادی در ایران پدید آمد و میدانی کمابیش باز در برابر هنرمندان نوگرا قرار گرفت. عبدالحسین نوشین، دوست نزدیک بزرگ علوی و صادق هدایت، با شور و شوقی بیمانند به کار حرفهای در تئاتر روی آورد. به نظر بسیاری از پژوهشگران همانگونه که میتوان نیما یوشیج را "پدر شعر نو ایران" خواند، نوشین را نیز باید پایهگذار تئاتر نو در ایران دانست.
نوشین از هنر تئاتر، آن گونه که در اروپا شناخته شده بود، شناختی ژرف داشت. او در فرانسه بنیادهای هنر تئاتر را به شیوه ای شایسته فرا گرفته بود. پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۱۱ در همکاری با گروههای تئاتری، به فعالیت نمایشی پرداخت و چند کار پراکنده به روی صحنه برد، اما تنها در دهه ۱۳۲۰ بود که به تلاشی بزرگ در زمینه تئاتر دست زد که حاصل آن دگرگونی فضای نمایشی کشور بود.
تربیت نسلی از تئاتریهای حرفهای
نوشین به خوبی میدانست که هنر جمعی تئاتر، پیش از هر چیز به بازیگرانی ورزیده نیاز دارد که با اصول پایهای نمایش و آداب هنرنمایی بر صحنه تئاتر آشنا باشند. از این رو پیش از هر کار به سال ۱۳۲۱ "هنرکده هنرپیشگی" را پایه گذاشت و به آموزش گروهی از جوانان مستعد و علاقهمند پرداخت. کلاس هنرپیشگی نوشین هم از نظر هنر بازیگری و هم از نظر فن بیان در سطحی بسی بالاتر از فهم و برداشت روزگار بود. از کلاسهای نوشین برخی از بهترین هنرمندان تئاتر ایران بیرون آمدند: از محمدعلی جعفری و عزتالله انتظامی تا ایرن و نصرت کریمی. پس از آن که گروهی از بازیگران به سطح حرفهای مناسبی دست یافتند، نوشین نخستین گروه تئاتری خود را به سال ۱۳۲۳ در "تئاتر فرهنگ" در خیابان لالهزار تشکیل داد. گشایش این سالن با نمایش "وِلپِن" اثر بن جانسون، درامنویس انگلیسی، را میتوان آغاز دورانی تازه در تئاتر ایران به شمار آورد.در تماشاخانه فرهنگ، در مدتی اندک نمایشهای دیگری به روی صحنه رفت، مانند "مردم" (یا توپاز)، اثر مارسل پانیول، "میرزا کمالالدین"، همان نمایش "تارتوف"، اثر معروف مولیر با ترجمه ذکاءالملک فروغی، "تاجر ونیزی" اثر ویلیام شکسپیر و...
با این نمایشها هم نوشین و هم بازیگرانش تجارب زیادی کسب کردند و ورزیدهتر شدند. عزتالله انتظامی گفته است که "بهترین تجربیات" او در بازیگری با راهنمایی نوشین شکل گرفته است. به گفته انتظامی، فعالیت نوشین "بر تئاترهای دیگر هم تأثیر گذاشت و فضای تئاتری کشور را دگرگون کرد."
"عصر طلایی" تئاتر ایران

"تئاتر فردوسی" برای آن روزگار امکانات تکنیکی مناسبی داشت. گروه بازیگران نوشین نیز بزرگتر شده بود. ظرف تنها چند سال دهها هنرمند تئاتر با نوشین همکاری کردند، از جمله: لرتا هایرپتیان (همسر نوشین)، حسین خیرخواه، صادق شباویز، صادق بهرامی، جلال ریاحی، مهدی امینی، مهین دیهیم، ایران قادری، توران مهرزاد، محمدعلی جعفری، حسن خاشع، نصرتالله محتشم، پرخیده، مهین طاقانی و همسرش مصطفی اسکویی، عطاءالله زاهد، نصرت کریمی، ایرن، اصغر تفکری، محمدتقی کهنمویی و... خود نوشین نیز معمولا در نمایشها نقشی ایفا میکرد.
دستاوردهای "تئاتر فردوسی" تا امروز شگفتانگیز است. گروه نوشین طی تنها ۱۶ ماه یعنی از مهرماه ۱۳۲۶ تا نیمه بهمن ۱۳۲۷ چندین نمایش به روی صحنه برد، که تئاتر را به عنوان یک هنر معتبر در جامعه ایران جا انداخت.
نوشین تئاتر خود را به گونهای سنجیده و با تکنیکهای پیشرفته سامان داد. در کارهای او همه چیز در خدمت متن نمایشنامه و جان گرفتن آن بر صحنه بود.
نوشین استانداردهای جهانی را به تئاتر آورد. تماشاگران با نظم و ترتیب وارد تئاتر میشدند و کارکنان با احترام از آنها استقبال میکردند.
برای اولین بار بروشور در اختیار تماشاگران قرار گرفت تا پیش از اجرا با درونمایه هر نمایش و ایفاگران نقشها آشنا شوند. پس از شروع نمایش درها بسته میشد و کسی حق ورود به سالن را نداشت. در سالن خوراکی و سیگار قدغن بود. تماشاگران باید خاموش مینشستند و تنها نمایش را تماشا میکردند.
پیدایش فرهنگ تئاتری نو
نوشین به تئاتر حرمت میگذاشت و همکاران خود را مسئول و متعهد بار آورد. معتقد بود که حتی در کشوری مانند ایران، هنر تئاتر نباید به بهانه کمبود امکانات، به بیمایگی و ابتذال آلوده شود.
با تلاشهای نوشین، هنر تئاتر حرمت و اعتبار بیسابقهای در جامعه پیدا کرد، و این به زنان مستعد جرأت داد که بدون هراس از نام و ننگ به روی صحنه بروند. بسیاری از نخستین بازیگران زن، هنرنمایی را با کارهای نوشین شروع کردند، از جمله عصمت صفوی، مهین دیهیم، توران مهرزاد، ایرن، اعلم دانایی و...
نکته مهم در کار نوشین، برتری دادن به هنر است. او با این که در چارچوب رهبری حزب توده ایران فعالیت داشت، دیدگاه سیاسی خود را به ندرت در کار هنری یا انتخاب همکاران دخالت میداد. گفتهاند که برخی از رهبران متعصب حزب از کار نوشین ناخرسند بودند و به او خرده میگرفتند که کارهای او زیاده "غربی" است و در آنها از "تعهد اجتماعی" خبری نیست.
در غیاب نوشین
نوشین در دادگاه نظامی از عقاید خود دفاع کرد و به سه سال زندان محکوم شد. او چندی بعد به همراه سایر سران حزب از زندان گریخت و حدود یک سال بعد مخفیانه به "اتحاد شوروی" (سابق) رفت.
اما نوشین گروه بازیگران خود را با چنان نظم و ترتیبی پرورش داده بود، که آنها پس از دستگیری او نیز به کار خود ادامه دادند. نزدیک ۲۰ ماه پس از تعطیلی "تئاتر فردوسی"، موقعی که فضای سیاسی کشور اندکی آرام شد، یاران نوشین در پاییز ۱۳۲۹ "تئاتر سعدی" را با نمایش "بادبزن خانم وندرمیر"، نوشته اسکار وایلد، افتتاح کردند.
فعالیت این تئاتر با تجهیزات مدرن، سنِ گردان و سالنی با ظرفیت بیش از ۵۰۰ تماشاگر، با استقبال فراوان روبرو شد. هزاران نفر از هنردوستان، حتی از شهرهای دیگر، برای تماشای نمایشهایی مانند "چراغ گاز"، شنل قرمز و اوژنی گرانده، در برابر گیشه "تئاتر سعدی" در خیابان شاهآباد تهران، صف میبستند.
اداره "تئاتر سعدی" به طور رسمی با لرتا، همسر نوشین، و حسین خیرخواه، از همکاران نزدیک او بود؛ اما تا وقتی که نوشین در ایران بود، مدیریت هنری تئاتر با خود او بود، که پیوسته با شاگردان خود تماس داشت و از سلول زندان اجراهای تئاتری را هدایت میکرد.
آخرین نمایشی که یاران نوشین پیش از کودتای ۲۸ مرداد به روی صحنه بردند، پیس "مونتسرا" نوشته امانوئل روبلس، درامنویس فرانسوی، بود که نخست در اصفهان و سپس در "تئاتر سعدی" تهران به روی صحنه رفت. در این نمایش، که با ترجمه مهدی امینی اجرا شد، پایداری شهروندان در برابر دیکتاتوری نظامیان تصویر شده است. در اجرای یادشده محمدعلی جعفری نقش مونتسرا، یک افسر مبارز، را ایفا میکرد و در کنار او صادق شباویز، منوچهر کیمرام، توران مهرزاد، ایرن و عدهای دیگر هنرنمایی داشتند.
بعد از ظهر ۲۸ مرداد جمعی از اوباش به تئاتر سعدی حمله بردند و آن را به آتش کشیدند. کارکنان و بازیگران تئاتر به دشواری از محاصره مهاجمان گریختند.
بدین سان "تروپ هنری نوشین" برای همیشه از هم پاشید. از جمع هنرمندان برخی مانند محمدعلی جعفری به زندان کودتاگران گرفتار شدند و بسیاری به خارج گریختند و مانند حسین خیرخواه و حسن خاشع و صادق شباویز به حال تبعید در کشورهای اردوگاه شرق زیستند. در این میان شاید خوشبختترین آنها کسانی بودند که از این فرصت در خارج برای تحصیل در زمینه تئاتر سود جستند، مانند نصرت کریمی، مهین و مصطفی اسکویی.
پایان کار
هنرمندانی که از چنگ کودتا سالم جسته بودند، در "تروپ تئاتری جعفری" گرد آمدند، از عطاءالله زاهد و ایرن تا شهلا و جلال ریاحی، کهنمویی و... آنها در دهه ۱۳۳۰ بیشتر کارهای نوشین را در تئاترهای گوناگون به روی صحنه بردند.
جعفری از آخرین دیدار خود با نوشین با شور و شعف فراوان یاد میکرد. او که با سازندگان فیلم "ساحل انتظار" در سال ۱۹۶۴ برای شرکت در جشنواره سینمایی مسکو به شوروی (سابق) رفته بود، با تلاش فراوان به دیدار استاد خود شتافت که در بیمارستانی در مسکو بستری بود.
نوشین در این دیدار به شاگرد وفادار خود گفته بود که سرانجام دو زخم بزرگ او را از پای خواهد انداخت: غم دوری از وطن و اندوه دوری از صحنه. نوشین در سال ۱۳۵۰ برابر ۱۹۷۱ در مسکو درگذشت.
جعفری در ایران به کارگردانی تئاتر و بعدها سینما ادامه داد. پس از انقلاب ضدسلطنتی سال ۱۳۵۷ بار دیگر به فعالیت سیاسی روی آورد. او در اردیبهشت سال ۱۳۶۲ در جریان دومین یورش "سپاه پاسداران" به حزب توده دستگیر شد.
جعفری در زندان زیر فشار زیادی قرار گرفت. او تنها چند ماه پس از آزادی، بر اثر ضربات سختی که بر جسم و جان او وارد آمده بود، در مهرماه ۱۳۶۵ در تهران درگذشت. برخی از بستگان جعفری تا امروز مرگ او را "مشکوک" میدانند.

محمد علی جعفری در نقش مونتسرا، در میان اکیپ بازیگران تئاتر سعدی در سال ۱۳۳۲
کرمیت روزولت، نوه تئودور روزولت رئیس
جمهوری پیشین آمریکا، چهره اصلی کودتای ۲۸ مرداد بود. او در آن زمان افسر
بلندپایه سیا و از طراحان اصلی و فرمانده این عملیات بود. وی در سالهای
۱۹۸۰ در مصاحبه ای نادر با جان آیدینا، خبرنگار بیبیسی صحبت کرد. متن
صحبت های او در این مصاحبه در زیر آمده است:
برادران دالاس ، آلن و فاستر، طرح کودتا را پیشنهاد کردند. آلن معاون سی آی ای بود و این طرح را وقتی با من در میان گذاشت که انتخابات آمریکا تازه برگزار شده بود ولی مراسم تحلیف هنوز انجام نشده بود. یعنی بحث و بررسی این طرح با همکاران بریتانیایی من درست در برهه زمان بین انتخابات و مراسم تحلیف رئیس جمهور جدید آمریکا انجام گرفت. فکر می کنم نوامبر سال ۱۹۵۲ بود.
اگر یادتان باشد، آن موقع بریتانیایی ها از ایران اخراج شده بودند. شرکت نفت ایران و انگلستان، در اکتبر ۱۹۵۱ از ایران اخراج شد. سفارت بریتانیا هم سپتامبر ۱۹۵۲ بسته شد.
دو مسئله مهم یکی نفت ایران بود و دیگری به دور نگاه داشتن ایران از سلطه شوروی که اولی برای بریتانیا بسیار مهم بود و دومی برای آمریکا. آمریکا نگرانی اصلی بریتانیا را که نفت بود کاملا درک می کرد اما فاستر دالاس برای درگیرشدن آمریکا در چنین عملیاتی آن را دلیلی کافی نمی دانست. از نظر او، دلیل اصلی مشارکت آمریکا در این عملیات باید در واقع تهدید شوروی باشد.
در زمان تغییر دولت، شرایط برای مطرح کردن کودتا به هیچ وجه مساعد نبود. علاوه بر آن من می خواستم لااقل یک بررسی دقیق و سنجیده در محل انجام بدهم تا مطمئن شویم که توان لازم و زمینه مساعد برای این عملیات مهیا است. اولین تحقیق مفصلم را فکر کنم ماه مارس ۱۹۵۳ انجام دادم. با ماموران اصلیمان تماس برقرار کردم. ماموران بریتانیایی را آن وقت ندیدم. آنها را وقتی ژوئیه آن سال دوباره به ایران سفر کردم دیدم. ولی به من قول داده شده بود که آنها هم در اختیار من خواهند بود. راستش را بخواهید واقعا اسم مامورانمان را به یاد نمی آورم. چون تنها آنها را به اسم رمز می شناختم. آنها با ما تماس برقرار کرده بودند و گفته بودند مایلند در سرنگونی مصدق کمک کنند، و این حتی قبل از آن بود که ما به این نتیجه برسیم که برکناری مصدق برای ادامه سلطنت شاه لازم است. آنها آینده نگری بهتری از ما داشتند. البته جای تعجب نداشت چون روزنامه نگارهای ایرانی بودند. به محض این که تحقیقاتم تمام شد و به این نتیجه رسیدم که در صورت گزینه انتخاب بین شاه و مصدق، مردم و ارتش ایران از شاه حمایت خواهند کرد، انجام عملیات هم قطعی شد.
دستور نهایی برای انجام عملیات در یک جلسه در دفتر فاستر دالاس صادر شد. فکر می کنم که اواخر ماه ژوئن ۱۹۵۳ بود و نمایندگان بریتانیا هم در این جلسه حضور داشتند.
فاستر دالاس گفت که رئیس جمهوری را در جریان این طرح گذاشته است و وقتی ما در حال ترک دفترش بودیم تلفن را برداشت تا با کاخ سفید تماس بگیرد. اما تا چه اندازه رئیس جمهوری از مراحل اولیه این طرح آگاهی داشت، من اطلاع نداشتم اما وقتی کار را شروع کردیم، او کاملا در جریان بود.
شروع کار مشکل بود چون شاه فوق العاده نسبت به نیت واقعی آمریکا و بریتانیا در مورد خود بدبین بود.
در اولین مرحله، توافق شد که شاهزاده اشرف، خواهر دوقلوی شاه، به تهران برود و با او در مورد این طرح صحبت کند. سرویس اطلاعاتی بریتانیا با اشرف در سوئیس تماس برقرار کرد. ولی آلن دالاس با او شخصا ملاقاتی نداشت. یک افسر بریتانیایی با شاهزاده اشرف ملاقات کرد و او موافقت کرد به تهران برود. اواخر ژوئن یا اوایل ژوئیه بود که شاهزاده اشرف قبل از اینکه من به آنجا برسم به تهران پرواز کرد و به کاخ شاه رفت. شاه نگران بود که مبادا در کاخ دستگاه شنود گذاشته باشند. به باغ رفتند. شاه حتی از درختهای باغ هم مطمئن نبود. گفت و گوی بسیار ناموفقی بود. در آن زمان، مصدق به خون اشرف تشنه بود. به همین دلیل او خاک ایران را ترک کرد و به سوئیس برگشت.
ما دوباره به تلاش های خود ادامه دادیم و سعی کردیم از طریق کسانی که شاه آن ها را می شناخت با او ارتباط برقرار کنیم.
ژنرال شوارتسکوف که در اواخر جنگ جهانی دوم رئیس طرح آموزش پلیس در ایران بود، شاه را می شناخت. او در مسیر سفرش به دور دنیا به ملاقات شاه رفت. اما در این دیدار هم شاه مطمئن نبود که بتواند با اطمینان با او گفت و گو کند. فکر می کنم که شاه در مورد اختیارات ژنرال شوارتسکوف برای مذاکره با خود مطمئن نبود.
من شانس آوردم که شاه من را شناخت. می دانست که روزولت نیامده تا به او دروغ بگوید. ما ترتیبی داده بودیم که آیزنهاور در سخنرانی اش در سان فرانسیسکو، بیانیه ای بگنجاند، و از سوی دیگر هم قرار شد که چرچیل تغییری در سیگنال برنامه نیمه شب بی بی سی بدهد. وقتی این برنامه را به شاه اطلاع دادم شاه گفت که قانع شده و لزومی به اجرای آن نیست. ولی من گفتم که بهتر است بگذارد کاری را که می خواهند انجام دهند.
بنابراین آیزنهاور در سخنرانیش آن کلمات را گفت، و چرچیل هم ترتیب دست کاری در سیگنال نیمه شب بی بی سی را داد.
برنامه خیلی ساده بود. شاه گارد محافظی داشت که به او بسیار وفادار بود. تحقیقات ما هم نشان می داد که ارتش هم به شاه وفادار است. قرار بود شاه رئیس گارد سلطنتی اش را به خانه دکتر مصدق در مرکز شهر بفرستد تا او را بازداشت کنند.
اما درست شب انجام این عملیات، یکی از افسرانی که قرار بود در آن شرکت داشته باشد در صحبت با یک افسر دیگر بی احتیاطی می کند یا احتمالا نظرش را تغییر می دهد و خبر به تیمسار ریاحی میرسد. تیمسار ریاحی را مصدق به سمت رئیس ستاد مشترک ارتش منصوب کرده بود و او از مهرههای شاه نبود. او به سرعت خود را به خانه مصدق می رساند. بنابراین وقتی سرهنگ نصیری با چند تانک به خانه مصدق می رسد، با شمار زیادی از نیروهای ارتش روبرو می شود که در انتظار او بودند. البته آنها اصلا نمی دانستند ماجرا از چه قرار است. به او اجازه می دهند که فرمان شاهنشاهی را به دکتر مصدق ابلاغ کند. و بعد هم دستگیرش می کنند و او را به نزد تیمسار ریاحی می برند. تیمسار ریاحی به او می گوید که فرمان شاه برای عزل مصدق و جانشینی سرلشگر زاهدی هر دو فاقد اعتبار است و او را به زندان میاندازد. آقای نصیری دو روز و نیم در زندان ماند تا این که ما پیروز شدیم و بعد از آن بدون این که دستوری صادر شود چند افسر جوان او را اززندان آزاد کردند.
نقش خود من، هماهنگ کردن عملیات بود. ما دو مامور قابل و درجه یک داشتیم که داوطلب خدمت بودند و خیلی خوب می دانستند چه کاری می باید انجام دهند. آنها می دانستند چطور بازار را بشورانند، علیه مصدق راهپیمایی خیابانی راه بیاندازند و ارتش را به حمایت از راهپیمایی و مخالفت با مصدق ترغیب کنند. و در این کار خیلی هم موفق بودند. آن روزها من در تهران بودم. اوایل منزلم در ارتفاعات شمال شهر بود اما در مرحله آخر در نزدیکی سفارت اقامت کردم. به محض این که مصدق اعلام کرد که سرلشگر زاهدی را دستگیر خواهند کرد، ما توانستیم او را فراری بدهیم. من از محل اقامت سرلشگر زاهدی مطلع بودم. ما او را از آپارتمانش خارج کرده و در زیرزمین خانه یکی از افراد خود پنهان کردیم. او آنجا ماند تا وقتی زمانش رسید که بیرون بیاید و هدایت نیروهای ارتش را به سمت خانه مصدق به عهده بگیرد.
به دلایل امنیتی، در واقع ما فرمان را تنظیم کردیم و نوشتیم. ماموری داشتیم که به زبان فارسی تسلط کامل داشت. پیش نویس را تهیه کردیم و قرار شد که شب قبل از سفر شاه به شمال به دست او برسد اما متاسفانه مامورانی که باید فرمان را به دستش می رساندند خنگ بازی درآوردند و کار به روز بعدش افتاد و شاه به شمال رفت. بنابراین سرهنگ نصیری با هواپیما این فرمان را برای شاه برد اما به دلیل مه نتوانست بازگردد و در نتیجه اوایل بامداد روز پنجشنبه این فرمان باز گردانده شد. ماموران ایرانی گفتند که باید تا روز شنبه صبر کرد. چون پنجشنبه و جمعه روزهای تعطیل بود. ما می گفتیم که این زمان زیادی است و ممکن است که همه چیز لو برود و یا کسی در این میان خیانت کند ولی آنها قانع نشدند. و البته نگرانی، به جا بود چون عملیات لو رفت و کار ما سه روز به تعویق افتاد.
شاه از من پرسیده بود که اگر مشکلی پیش بیاید چه باید کرد؟ شاه می خواست به شیراز برود. ولی این سفر خطرناک بود. چون قشقاییها دشمن شاه بودند. ممکن بود سرش را از تنش جدا کنند. ما راههای دیگری را هم بررسی کردیم. من به شاه پیشنهاد کردم به تبریز برود ولی او گفت آنجا به مرز شوروی خیلی نزدیک است. مشهد بسیار دور بود و باز خیلی نزدیک مرز شوروی. سرانجام تصمیم گرفتیم که اگر اتفاقی روی داد شاه از شمال به بغداد برود. او هم قبول کرد. اما وقتی شاه به بغداد رفت سفیر ایران در عراق که از حامیان مصدق بود، حاضر نشد اجازه ورود شاه را به بغداد صادر کند. و با این که پادشاه عراق از طرفداران شاه بود، در نهایت سفیر ایران حرفش را پیش برد و در نتیجه شاه سر از رم درآورد.
کلا پول ناچیزی برای عملیات خرج شد. ما معادل یک میلیون دلار پول به ریال داشتیم که کوچکترین اسکناس آن زمان فکر کنم ۵۰۰ ریالی بود. ما یک گاو صندوق تا سقف پر از اسکناس ریال داشتیم. اما فقط معادل ۷۰ هزار دلارش خرج شد. مقداری به ماموران اصلیمان دادیم. آن ها می گفتند که به پول زیادی نیاز نیست. روی هم ۷۰ هزار دلار خرج شد. فکر می کنم کمی از این پول به زورخانه ها و به پهلوان های آن داده شد. آنها تظاهرات را سازمان دهی می کردند. نمی دانم دیگر کجا خرج شد ولی مبلغ چندانی خرج نشد.
من در راه بازگشت در لندن توقف کردم تا به سازمان اطلاعاتی بریتانیا گزارش بدهم. به من گفتند که آقای چرچیل بسیار مشتاق دیدن من است. به دیدن او رفتم که بسیار جالب بود. آقای چرچیل بیمار بود فکر کنم سکته کرده بود. خیلی علاقه داشت که از همه اتفاقات با خبر شود اما حال خوبی نداشت و در بین صحبت های من چرت میزد و من مجبور می شدم صحبت هایم را از جایی که او خوابش برده بود از سر بگیرم. این ملاقات بیشتر از دو ساعت طول کشید. اول مرا کنار تختش آن سمتی نشانده بودند که گوشش ناشنوا بود، بعد مرا سمت دیگر نشاندند و ما مدت زیادی صحبت کردیم.
از انقلاب مشروطه که بگذریم کم تر حادثه ای در تاریخ معاصر ایران چندان بر شعر و داستان نویسی فارسی اثر نهاد که کودتای ۲۸ مرداد.
نهضت ملی شدن نفت، انقلاب ۵۷، سرکوب های سال ۶۰ و کشتارهای پیایند آن در سال های ۶۰ و ۶۷ ، اگر از منظر دامنه و عمق، گسترده تر و مهم تر از کودتای ۲۸ مرداد نبودند از آن کم نداشتند اما این کودتا ۲۸ مرداد بود که زمینه ساز بسیاری آثار ماندگار در هنر و ادب معاصر ما شد و چرا؟
مورخان ارزیابی های متفاوتی از کودتا و شخصیت های سیاسی آن روزگار به دست داده و خواهند داد اما تصویری که آثار هنری و ادبی از کودتا و از شخصیت های سیاسی آن روزگار به دست دادند چندان عمیق بر زبان فارسی و بر حافظه فرهنگی و جمعی ایرانیان حک شده است که راه را بر ارزیابی های دیگر می بندند و چرا؟
ارزیابی های مثبت و منفی امروزی ها و فردائی ها درباره شخصیت های سیاسی آن روزگار در کتب تاریخی ثبت می شوند اما تصویری را که شعر و داستان فارسی از این شخصیت ها به دست دادند خدشه دار نمی کنند.
هم بر این بستر است که تا زبان فارسی برجای است «مرتضی کیوان» شاملو نماد حقانیت شکست در «سال بد» تاریخ مردم است و «وارطان» او، نماد مقاومت در برابر شکنجه و «ستاره» ائی که «یک دم در این ظلام، بدرخشید و مرد و رفت»،
«آرش» سیاوش کسرائی نه فقط خسرو روزبه که «فرزند رنج و کار» است که «جان در تیر» می کند تا «آتشگه زیبای زندگی» را بیفروزد،
«شهزاده شهر سنگستان» اخوان، نه فقط مصدق در تبعید احمدآباد، که «نعش عزیزی» است که «روی دست و دل ما،چون نگاه ناباوری، به جا مانده است»،
«طاق نصرت» فررویخته اسماعیل شاهرودی در «زمستان» اخوان همان «سقف بلند آرزوهای نجیب ما» است «که ویران شد» و «سرهنگ سیامک رمان «داستان یک شهر» احمد محمود، نماد همه انسان هائی که برای خوشبختی مردمان مبارزه می کنند و..
پاسخ را می توان در فرایند«همذات پنداری» یافت که در روند استحاله رخداد اجتماعی و سیاسی ـ واقعیت عینی ـ به اثر هنری و ادبی ـ واقعیت ذهنی ـ رخ می دهد.
دگردیسی عینیت به ذهنیت و استحاله واقعیت به اثر هنری و ادبی، نه روندی مستقیم و بی واسطه، که فرآیندی است با واسطه و غیرمستقیم .
این روند دیالکتیکی از نفی نهاد و برابرنهاد(تز و آنتی تز) عین و ذهن به خلق هم نهاد( سنتز)، اثر هنری و ادبی، فرامی رود.
عینیت در این فراروی از صافی روان شناسی فردی و جمعی، نظام ارزشی، ذهنیت، خلاقیت هنری، تخییل و اندیشه خالق اثر می گذرد و در این گذار دگرگون شده و رنگ ذهنیت خالق اثر را به خود می گیرد.
بازتاب رخداد سیاسی و اجتماعی در ذهنیت هنری با واسطه زبان، تکنیک های بازآفرینی هنری و ادبی، مفاهیم، تصاویر، اسطوره ها، استعاره، تمثیل و نماد، به آثار ادبى و هنرى استحاله می شود و آثار هنری و ادبی با هربار خوانده یا دیده شدن و در هر بار ارتباط با مخاطب از نوبازآفرینی می شوند.
اما این همه بی «همذات پنداری» خالق اثر با تمامی یا وجهی از وجوه رخداد سیاسی و اجتماعی به خلق اثر ماندگار بر نمی کشد.
زمینه خلق اثرماندگارومتعالی هنری وادبی تنها آن گاه فراهم میشود که رابطه و نسبت خالق اثربا رخداد اجتماعى یا سیاسى از واکنشهائی چون مخالفت یا موافقت، محبت یا نفرت وهمدردى یا ضدیت برگذشته وبه «همذات پندارى» خالق اثربا رخداد فرارود.
شکست خوردگان شکست را به آثار خود بردند، موجى از درد و دریغ و اندوه و سرخوردگى بر دل و ذهن شکست خوردگان آوار شد، فاجعه سیاسى ۲۸ مرداد، که می توانست گریزپذیر باشد، در شعر اخوان کلیت یافت و به سرنوشت محتوم و تراژدى گریزناپذیر بشرى فرارفت.
این دوران با کودتاى ۲۸ مرداد ۳۲ و با شعر تراژیک پس از کودتا آغاز شد و با شکل گیرى فصاى ذهنى جنبش مبارزه مسلحانه در اواخر دهه چهل و با شعر دوره حماسى شاملو و شعر متفاوت فرخ زاد به پایان رسید.
کودتا در شعر برجسته ترین شاعران این دوران، به جز نیما، به مرگ آرزوها، آرمان ها و امیدهاى انسانى تعبیرمی شود و در شعر اخوان از فاجعه اى جزئى، سیاسى، تاریخى و مقطعى به تراژدیکى، فرا تاریخى و عمومی فرا می رود و از یاس و سرخوردگى برآمده از شکستى مشخص به یاسى فلسفى، کلى و به سرنوشت گریزناپذیر بشرى استحاله می یابد.
برخى شعرهاى مجموعه «هواى تازه » شاملو در فضاى شکست و با نگاه تراژیک غالب بر فضاى پس از کودتا خلق می شوند. شاملو یکى از تکان دهنده ترین تصویرهاى ایران پس از کودتا را در شعرى به دست می دهد که با« سال بد، سال اشک، سال شک، سال درد،» آغاز می شود.
اما شعر او در آن سال ها در دو سوى حماسه و تراژدى، در حماسه مقاومت «وارطان» و در شکست « استقامتهاى کم» معلق می ماند و شاعر « نه از امید» رسته است و « نى زغم».
شاملو چند سال پس از شکست، روحیه حماسی خود را باز
می یابد، دامن شعر خود از شکست «سالی که غرور گدائی کرد» رها می کند و به
دامنه سبز ستایش عشق انسانی در قالب معشوق مجسم منفرد عینی پناه می برد تا
حماسه چپ نو در اواخر دهه ۴۰ فرارسد و «یک شاخه از سیاهی جنگل» با طلب نور
«بچه های اعماق» را تا «شیرآهنکوه مرد» های میدان نبرد برکشد.
اسماعیل شاهرودی،آینده، که در فضاى پرشور پیش از ۲۸ مرداد «طاق نصرت کهکشان های آرزوی» اش را «برای خاطر این دل که سرخ است»، « بر سر راه» رهائی « می بندد «تا آینده از آن گذر کند» چند روز پس از کودتا در ادامه همین شعر می نویسد:
«خون آینده را
از سنگفرش جاده ی انتظار
شستند
و صلیب دردها را
شکستند،
و برچیدند طاق نصرت آرزوها را از کهکشان ها»
نصرت رحمانى کودتا را «تیغ سکوتى» توصیف می کند که «دوخت لبان امید را». «اشکى فتاد و شمع فرو خفت و ماه مرد»«کفتار خورد لاشه مردى شهید را». رحمانی بعدتر می نویسد «ما هرچه را که باید از دست داده باشیم از دست داده ایم».
رحمانى چند سال بعد در یکى از زیباترین شعرهاى خود پیروزمندان کودتا را «شهردارانى» می خواند که «کفن رسمى بر تن کردند».«هدیه شان قفل زرینى بود» .«شهرداران گفتند نسل در تکوین است».«نعش ها نعره کشیدند: فریب است، فریب، مرگ در تمرین است».«ماهیان مى دانند، عمق هر حوض به اندازه دست گربه است».
شعر «دل فولادم» از نخستین واکنش های نیما به کودتا، تصویری ماندگار از ساعت رنج و شکست او به دست می دهد « منم از هر که در این ساعت غارت زده تر، همه چیز از کف من رفته به در، دل فولادم با من نیست."
نیما که ذهنیتی انتقادی تر از دیگران دارد و پیش از کودتا تجربه شکست های مشروطه و جنبش آذریابجان را زیسته است، پس از چند شعر در فضای شکست، به ذهنیت دیالتیکی خود بازمی گردد.
نیما از ۲۸ مرداد ۳۲ تا مرگ خود در سال ۱۳۳۸ سیزده شعر سرود. دستکم هفت شعر از این ۱۳ شعر از بهترین، ماندگارترین و زیباترین شعرهاى او است.
تنها سه شعر از این ۱۳ شعر: شعرهاى دل فولادم، روى بندرگاه و هست شب، در فضاى مسلط شکست و یاس سروده شده اند اما از شعر« برف» به بعد فضاى یاس و نومیدى کم رنگ می شود تا جائی که در شعر «پیش کومه ام» «یک مرغ دل نهاده دریا دوست» «با نغمه هایش دریایی» «سکوت» خانه نیما را مى شکند و در شعر بعدى، «قایق بانى» «در شب پر حادثه» آرزوى ساحل امن دارد اما به هنگامی که «از دهشت دریاى توفانى» رها مى شود، «ناشکیباتر بر مى شود از او فریاد»«کاش بازم ره بر خطه دریاى گران مى افتاد».
اخوان تا پایان عمر خلاق شاعرى خود در نگاه تراژیک
خود می ماند و اغلب شعرهاى سه مجموعه زمستان، آخر شاهنامه و از این اوستاى
او، که از ماندگارترین شعرهاى زبان فارسى به شمار مى روند، روایت شعرى
فاجعه اى را به دست مى دهند که در شعر اخوان به تراژدى فرا تاریخى و محتوم
فرا رفته است.
در شعر زیبا و درخشان «آنگاه پس از تندر» شاعر بازى را مى بازد و آن گاه «باران جر جر بود و ضجه ناودان ها بود» «و سقف هایی که فرو مى ریخت»
«افسوس آن سقف بلند آرزوهاى نجیب ما، که ویران شد
وآن باغ بیدار و برومندى که اشجارش
در هر کنارى ناگهان مى شد صلیب ما»
شعر«کتیبه» اخوان، سوگنامه تلاش عبث براى رهایی است و شعر «نوحه» او، نه فقط سوگنامه او که غمنامه ما و غمنامه «نعشی» است که در جشن پیروزی فاتحان بر دست و دل سوگواران شکست خورده سنگینی می کند.
مخاطبان آن روزگار ترانه معروف «مرا ببوس» را به صبح اعدام سرهنگ سیامک، ترانه «مینای شکسته» معینی کرمانشاهی با صدای مرضیه را به درهم شکستن حزب توده و «لالائی» یدالله رویائی را، که بعدتر با صدای محمد نوری خوانده شد، به اعدام شدگان نسبت می دهند.
ق. داوود در داستان های کوتاه خود و امیر گل آرا در داستان بلند «نکبت» نیز همین درون مایه را به عالم داستان برمی کشند.
احمد محمود با رمان « داستان یک شهر» یکی از زیباترین رمان های زبان فارسی را خلق می کند تا مصائب اعدام، شکنجه، تبعید و زندان افسران حزب توده و دیگران را پس از کودتا روایت کند. محمود بعدتر در ۳ داستان مجموعه پرارزش « دیدار» فضای بعد از کودتا و تراژدی ناهمگنی آرمان خواهی را با واقعیت روزمره به تصویر می کشد.
بهرام صادقی در مجموعه «سنگر و قمقه های خالی»، و
به ویژه در داستان« هفت گیسوی خونین»، طنزی برنده را در ساختارهای منسجم به
خدمت می گیرد تا سنگینی فضای سرکوب، زخم شکست و مضحکه عبت پیروزی فاتحان
را تصویر کند.
جلال آل احمد در«سرگذشت کندوها» و «نون القلم» وچند اثر دیگرمی کوشد تا روایتی داستانی ازشکست ۲۸ مرداد به دست دهد.
انقلاب مشروطه و نهضت های پس از آن ناکام ماندند، تلاش روشنفکران دوران رضا شاه مانع از دیکتاتوری او نشد، جنبش چپ و ملی دهه سی با کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ به خون کشیده شد، جنبش مبارزه مسلحانه ره گشود اما از ۵۷ به بعد با لغزیدن به چپ سنتی به بی راهه رفت، آزادی های برآمده از انقلاب ۵۷ بیش از یک سال اندی نپائید، حرکت های دوم خرداد و سبز با پیروزی این و آن جناح حکومت رام و دست آموز شدند و انگار این سرنوشت همه نسل ها است که در «کتیبه» اخوان زندگی کنیم، «نعش شهید عزیز» مان «بر دست و دل ما بماند» و در پیروزی فاتحان شعر «نوحه» اخوان را بخوانیم که «ای شما به جای ما پیروز، این شکست و پیروی خوش به کامتان اما، نعش این شهید عزیز ما را هم به خاک بسپارید.»
کودتای ۲۸ مرداد به روایت کرمیت روزولت
چهارشنبه 21 اوت 2013 - 30 مرداد 1392

برادران دالاس ، آلن و فاستر، طرح کودتا را پیشنهاد کردند. آلن معاون سی آی ای بود و این طرح را وقتی با من در میان گذاشت که انتخابات آمریکا تازه برگزار شده بود ولی مراسم تحلیف هنوز انجام نشده بود. یعنی بحث و بررسی این طرح با همکاران بریتانیایی من درست در برهه زمان بین انتخابات و مراسم تحلیف رئیس جمهور جدید آمریکا انجام گرفت. فکر می کنم نوامبر سال ۱۹۵۲ بود.
اگر یادتان باشد، آن موقع بریتانیایی ها از ایران اخراج شده بودند. شرکت نفت ایران و انگلستان، در اکتبر ۱۹۵۱ از ایران اخراج شد. سفارت بریتانیا هم سپتامبر ۱۹۵۲ بسته شد.
دو مسئله مهم یکی نفت ایران بود و دیگری به دور نگاه داشتن ایران از سلطه شوروی که اولی برای بریتانیا بسیار مهم بود و دومی برای آمریکا. آمریکا نگرانی اصلی بریتانیا را که نفت بود کاملا درک می کرد اما فاستر دالاس برای درگیرشدن آمریکا در چنین عملیاتی آن را دلیلی کافی نمی دانست. از نظر او، دلیل اصلی مشارکت آمریکا در این عملیات باید در واقع تهدید شوروی باشد.
در زمان تغییر دولت، شرایط برای مطرح کردن کودتا به هیچ وجه مساعد نبود. علاوه بر آن من می خواستم لااقل یک بررسی دقیق و سنجیده در محل انجام بدهم تا مطمئن شویم که توان لازم و زمینه مساعد برای این عملیات مهیا است. اولین تحقیق مفصلم را فکر کنم ماه مارس ۱۹۵۳ انجام دادم. با ماموران اصلیمان تماس برقرار کردم. ماموران بریتانیایی را آن وقت ندیدم. آنها را وقتی ژوئیه آن سال دوباره به ایران سفر کردم دیدم. ولی به من قول داده شده بود که آنها هم در اختیار من خواهند بود. راستش را بخواهید واقعا اسم مامورانمان را به یاد نمی آورم. چون تنها آنها را به اسم رمز می شناختم. آنها با ما تماس برقرار کرده بودند و گفته بودند مایلند در سرنگونی مصدق کمک کنند، و این حتی قبل از آن بود که ما به این نتیجه برسیم که برکناری مصدق برای ادامه سلطنت شاه لازم است. آنها آینده نگری بهتری از ما داشتند. البته جای تعجب نداشت چون روزنامه نگارهای ایرانی بودند. به محض این که تحقیقاتم تمام شد و به این نتیجه رسیدم که در صورت گزینه انتخاب بین شاه و مصدق، مردم و ارتش ایران از شاه حمایت خواهند کرد، انجام عملیات هم قطعی شد.
دستور نهایی برای انجام عملیات در یک جلسه در دفتر فاستر دالاس صادر شد. فکر می کنم که اواخر ماه ژوئن ۱۹۵۳ بود و نمایندگان بریتانیا هم در این جلسه حضور داشتند.
فاستر دالاس گفت که رئیس جمهوری را در جریان این طرح گذاشته است و وقتی ما در حال ترک دفترش بودیم تلفن را برداشت تا با کاخ سفید تماس بگیرد. اما تا چه اندازه رئیس جمهوری از مراحل اولیه این طرح آگاهی داشت، من اطلاع نداشتم اما وقتی کار را شروع کردیم، او کاملا در جریان بود.
شروع کار مشکل بود چون شاه فوق العاده نسبت به نیت واقعی آمریکا و بریتانیا در مورد خود بدبین بود.
در اولین مرحله، توافق شد که شاهزاده اشرف، خواهر دوقلوی شاه، به تهران برود و با او در مورد این طرح صحبت کند. سرویس اطلاعاتی بریتانیا با اشرف در سوئیس تماس برقرار کرد. ولی آلن دالاس با او شخصا ملاقاتی نداشت. یک افسر بریتانیایی با شاهزاده اشرف ملاقات کرد و او موافقت کرد به تهران برود. اواخر ژوئن یا اوایل ژوئیه بود که شاهزاده اشرف قبل از اینکه من به آنجا برسم به تهران پرواز کرد و به کاخ شاه رفت. شاه نگران بود که مبادا در کاخ دستگاه شنود گذاشته باشند. به باغ رفتند. شاه حتی از درختهای باغ هم مطمئن نبود. گفت و گوی بسیار ناموفقی بود. در آن زمان، مصدق به خون اشرف تشنه بود. به همین دلیل او خاک ایران را ترک کرد و به سوئیس برگشت.
ما دوباره به تلاش های خود ادامه دادیم و سعی کردیم از طریق کسانی که شاه آن ها را می شناخت با او ارتباط برقرار کنیم.
ژنرال شوارتسکوف که در اواخر جنگ جهانی دوم رئیس طرح آموزش پلیس در ایران بود، شاه را می شناخت. او در مسیر سفرش به دور دنیا به ملاقات شاه رفت. اما در این دیدار هم شاه مطمئن نبود که بتواند با اطمینان با او گفت و گو کند. فکر می کنم که شاه در مورد اختیارات ژنرال شوارتسکوف برای مذاکره با خود مطمئن نبود.
من شانس آوردم که شاه من را شناخت. می دانست که روزولت نیامده تا به او دروغ بگوید. ما ترتیبی داده بودیم که آیزنهاور در سخنرانی اش در سان فرانسیسکو، بیانیه ای بگنجاند، و از سوی دیگر هم قرار شد که چرچیل تغییری در سیگنال برنامه نیمه شب بی بی سی بدهد. وقتی این برنامه را به شاه اطلاع دادم شاه گفت که قانع شده و لزومی به اجرای آن نیست. ولی من گفتم که بهتر است بگذارد کاری را که می خواهند انجام دهند.
بنابراین آیزنهاور در سخنرانیش آن کلمات را گفت، و چرچیل هم ترتیب دست کاری در سیگنال نیمه شب بی بی سی را داد.
برنامه خیلی ساده بود. شاه گارد محافظی داشت که به او بسیار وفادار بود. تحقیقات ما هم نشان می داد که ارتش هم به شاه وفادار است. قرار بود شاه رئیس گارد سلطنتی اش را به خانه دکتر مصدق در مرکز شهر بفرستد تا او را بازداشت کنند.
اما درست شب انجام این عملیات، یکی از افسرانی که قرار بود در آن شرکت داشته باشد در صحبت با یک افسر دیگر بی احتیاطی می کند یا احتمالا نظرش را تغییر می دهد و خبر به تیمسار ریاحی میرسد. تیمسار ریاحی را مصدق به سمت رئیس ستاد مشترک ارتش منصوب کرده بود و او از مهرههای شاه نبود. او به سرعت خود را به خانه مصدق می رساند. بنابراین وقتی سرهنگ نصیری با چند تانک به خانه مصدق می رسد، با شمار زیادی از نیروهای ارتش روبرو می شود که در انتظار او بودند. البته آنها اصلا نمی دانستند ماجرا از چه قرار است. به او اجازه می دهند که فرمان شاهنشاهی را به دکتر مصدق ابلاغ کند. و بعد هم دستگیرش می کنند و او را به نزد تیمسار ریاحی می برند. تیمسار ریاحی به او می گوید که فرمان شاه برای عزل مصدق و جانشینی سرلشگر زاهدی هر دو فاقد اعتبار است و او را به زندان میاندازد. آقای نصیری دو روز و نیم در زندان ماند تا این که ما پیروز شدیم و بعد از آن بدون این که دستوری صادر شود چند افسر جوان او را اززندان آزاد کردند.
نقش خود من، هماهنگ کردن عملیات بود. ما دو مامور قابل و درجه یک داشتیم که داوطلب خدمت بودند و خیلی خوب می دانستند چه کاری می باید انجام دهند. آنها می دانستند چطور بازار را بشورانند، علیه مصدق راهپیمایی خیابانی راه بیاندازند و ارتش را به حمایت از راهپیمایی و مخالفت با مصدق ترغیب کنند. و در این کار خیلی هم موفق بودند. آن روزها من در تهران بودم. اوایل منزلم در ارتفاعات شمال شهر بود اما در مرحله آخر در نزدیکی سفارت اقامت کردم. به محض این که مصدق اعلام کرد که سرلشگر زاهدی را دستگیر خواهند کرد، ما توانستیم او را فراری بدهیم. من از محل اقامت سرلشگر زاهدی مطلع بودم. ما او را از آپارتمانش خارج کرده و در زیرزمین خانه یکی از افراد خود پنهان کردیم. او آنجا ماند تا وقتی زمانش رسید که بیرون بیاید و هدایت نیروهای ارتش را به سمت خانه مصدق به عهده بگیرد.
به دلایل امنیتی، در واقع ما فرمان را تنظیم کردیم و نوشتیم. ماموری داشتیم که به زبان فارسی تسلط کامل داشت. پیش نویس را تهیه کردیم و قرار شد که شب قبل از سفر شاه به شمال به دست او برسد اما متاسفانه مامورانی که باید فرمان را به دستش می رساندند خنگ بازی درآوردند و کار به روز بعدش افتاد و شاه به شمال رفت. بنابراین سرهنگ نصیری با هواپیما این فرمان را برای شاه برد اما به دلیل مه نتوانست بازگردد و در نتیجه اوایل بامداد روز پنجشنبه این فرمان باز گردانده شد. ماموران ایرانی گفتند که باید تا روز شنبه صبر کرد. چون پنجشنبه و جمعه روزهای تعطیل بود. ما می گفتیم که این زمان زیادی است و ممکن است که همه چیز لو برود و یا کسی در این میان خیانت کند ولی آنها قانع نشدند. و البته نگرانی، به جا بود چون عملیات لو رفت و کار ما سه روز به تعویق افتاد.
شاه از من پرسیده بود که اگر مشکلی پیش بیاید چه باید کرد؟ شاه می خواست به شیراز برود. ولی این سفر خطرناک بود. چون قشقاییها دشمن شاه بودند. ممکن بود سرش را از تنش جدا کنند. ما راههای دیگری را هم بررسی کردیم. من به شاه پیشنهاد کردم به تبریز برود ولی او گفت آنجا به مرز شوروی خیلی نزدیک است. مشهد بسیار دور بود و باز خیلی نزدیک مرز شوروی. سرانجام تصمیم گرفتیم که اگر اتفاقی روی داد شاه از شمال به بغداد برود. او هم قبول کرد. اما وقتی شاه به بغداد رفت سفیر ایران در عراق که از حامیان مصدق بود، حاضر نشد اجازه ورود شاه را به بغداد صادر کند. و با این که پادشاه عراق از طرفداران شاه بود، در نهایت سفیر ایران حرفش را پیش برد و در نتیجه شاه سر از رم درآورد.
کلا پول ناچیزی برای عملیات خرج شد. ما معادل یک میلیون دلار پول به ریال داشتیم که کوچکترین اسکناس آن زمان فکر کنم ۵۰۰ ریالی بود. ما یک گاو صندوق تا سقف پر از اسکناس ریال داشتیم. اما فقط معادل ۷۰ هزار دلارش خرج شد. مقداری به ماموران اصلیمان دادیم. آن ها می گفتند که به پول زیادی نیاز نیست. روی هم ۷۰ هزار دلار خرج شد. فکر می کنم کمی از این پول به زورخانه ها و به پهلوان های آن داده شد. آنها تظاهرات را سازمان دهی می کردند. نمی دانم دیگر کجا خرج شد ولی مبلغ چندانی خرج نشد.
من در راه بازگشت در لندن توقف کردم تا به سازمان اطلاعاتی بریتانیا گزارش بدهم. به من گفتند که آقای چرچیل بسیار مشتاق دیدن من است. به دیدن او رفتم که بسیار جالب بود. آقای چرچیل بیمار بود فکر کنم سکته کرده بود. خیلی علاقه داشت که از همه اتفاقات با خبر شود اما حال خوبی نداشت و در بین صحبت های من چرت میزد و من مجبور می شدم صحبت هایم را از جایی که او خوابش برده بود از سر بگیرم. این ملاقات بیشتر از دو ساعت طول کشید. اول مرا کنار تختش آن سمتی نشانده بودند که گوشش ناشنوا بود، بعد مرا سمت دیگر نشاندند و ما مدت زیادی صحبت کردیم.
نعشی که بازهم روی دست و دل ما است
چهارشنبه 21 اوت 2013 - 30 مرداد 1392

اخوان و شاملو
نهضت ملی شدن نفت، انقلاب ۵۷، سرکوب های سال ۶۰ و کشتارهای پیایند آن در سال های ۶۰ و ۶۷ ، اگر از منظر دامنه و عمق، گسترده تر و مهم تر از کودتای ۲۸ مرداد نبودند از آن کم نداشتند اما این کودتا ۲۸ مرداد بود که زمینه ساز بسیاری آثار ماندگار در هنر و ادب معاصر ما شد و چرا؟
مورخان ارزیابی های متفاوتی از کودتا و شخصیت های سیاسی آن روزگار به دست داده و خواهند داد اما تصویری که آثار هنری و ادبی از کودتا و از شخصیت های سیاسی آن روزگار به دست دادند چندان عمیق بر زبان فارسی و بر حافظه فرهنگی و جمعی ایرانیان حک شده است که راه را بر ارزیابی های دیگر می بندند و چرا؟
ارزیابی های مثبت و منفی امروزی ها و فردائی ها درباره شخصیت های سیاسی آن روزگار در کتب تاریخی ثبت می شوند اما تصویری را که شعر و داستان فارسی از این شخصیت ها به دست دادند خدشه دار نمی کنند.
هم بر این بستر است که تا زبان فارسی برجای است «مرتضی کیوان» شاملو نماد حقانیت شکست در «سال بد» تاریخ مردم است و «وارطان» او، نماد مقاومت در برابر شکنجه و «ستاره» ائی که «یک دم در این ظلام، بدرخشید و مرد و رفت»،
«شهزاده شهر سنگستان» اخوان، نه فقط مصدق در تبعید احمدآباد، که «نعش عزیزی» است که «روی دست و دل ما،چون نگاه ناباوری، به جا مانده است»،
«طاق نصرت» فررویخته اسماعیل شاهرودی در «زمستان» اخوان همان «سقف بلند آرزوهای نجیب ما» است «که ویران شد» و «سرهنگ سیامک رمان «داستان یک شهر» احمد محمود، نماد همه انسان هائی که برای خوشبختی مردمان مبارزه می کنند و..
همذات پنداری یا چرا کودتای ۲۸ مرداد؟
چرا کودتای ۲۸ مرداد بیش از دیگر رخدادهای بزرگ اجتماعی و سیاسی، جز انقلاب مشروطه، بر شعر و داستان فارسی اثر نهاد؟پاسخ را می توان در فرایند«همذات پنداری» یافت که در روند استحاله رخداد اجتماعی و سیاسی ـ واقعیت عینی ـ به اثر هنری و ادبی ـ واقعیت ذهنی ـ رخ می دهد.
دگردیسی عینیت به ذهنیت و استحاله واقعیت به اثر هنری و ادبی، نه روندی مستقیم و بی واسطه، که فرآیندی است با واسطه و غیرمستقیم .
این روند دیالکتیکی از نفی نهاد و برابرنهاد(تز و آنتی تز) عین و ذهن به خلق هم نهاد( سنتز)، اثر هنری و ادبی، فرامی رود.
عینیت در این فراروی از صافی روان شناسی فردی و جمعی، نظام ارزشی، ذهنیت، خلاقیت هنری، تخییل و اندیشه خالق اثر می گذرد و در این گذار دگرگون شده و رنگ ذهنیت خالق اثر را به خود می گیرد.
بازتاب رخداد سیاسی و اجتماعی در ذهنیت هنری با واسطه زبان، تکنیک های بازآفرینی هنری و ادبی، مفاهیم، تصاویر، اسطوره ها، استعاره، تمثیل و نماد، به آثار ادبى و هنرى استحاله می شود و آثار هنری و ادبی با هربار خوانده یا دیده شدن و در هر بار ارتباط با مخاطب از نوبازآفرینی می شوند.
زمینه خلق اثرماندگارومتعالی هنری وادبی تنها آن گاه فراهم میشود که رابطه و نسبت خالق اثربا رخداد اجتماعى یا سیاسى از واکنشهائی چون مخالفت یا موافقت، محبت یا نفرت وهمدردى یا ضدیت برگذشته وبه «همذات پندارى» خالق اثربا رخداد فرارود.
اغلب روشنفکران، هنرمندان و نویسندگان ایران در سال های ۲۰ تا ۳۲
نه فقط دل و عقل با جنبش چپ یا جنبش ملی داشتند که با این جنبش ها و با چهره های آن همذات پنداری داشتند و بر بستر همین همذات پنداری بود که شکست جنبش از منظر آنان، نه فقط شکست یک حرکت سیاسى، که «فاجعه» نابودى آرمان ها، آروزها و امیدهاى شخصی و انسانی تلقی شد.شکست خوردگان شکست را به آثار خود بردند، موجى از درد و دریغ و اندوه و سرخوردگى بر دل و ذهن شکست خوردگان آوار شد، فاجعه سیاسى ۲۸ مرداد، که می توانست گریزپذیر باشد، در شعر اخوان کلیت یافت و به سرنوشت محتوم و تراژدى گریزناپذیر بشرى فرارفت.
شعر شکست
شاعران آن روزگار چون نیما، شاملو، اخوان، نصرت رحمانی، اسماعیل شاهرودی، م . آزاد، محمد زهری، فریدون توللی، منوچهر شیبانی، کارو، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرائی و فریدون مشیری بر بستر همذات پنداری با شکست و شکست خوردگان، دوره ای متمایز را در شعر فارسی پدید آوردند.این دوران با کودتاى ۲۸ مرداد ۳۲ و با شعر تراژیک پس از کودتا آغاز شد و با شکل گیرى فصاى ذهنى جنبش مبارزه مسلحانه در اواخر دهه چهل و با شعر دوره حماسى شاملو و شعر متفاوت فرخ زاد به پایان رسید.
کودتا در شعر برجسته ترین شاعران این دوران، به جز نیما، به مرگ آرزوها، آرمان ها و امیدهاى انسانى تعبیرمی شود و در شعر اخوان از فاجعه اى جزئى، سیاسى، تاریخى و مقطعى به تراژدیکى، فرا تاریخى و عمومی فرا می رود و از یاس و سرخوردگى برآمده از شکستى مشخص به یاسى فلسفى، کلى و به سرنوشت گریزناپذیر بشرى استحاله می یابد.
برخى شعرهاى مجموعه «هواى تازه » شاملو در فضاى شکست و با نگاه تراژیک غالب بر فضاى پس از کودتا خلق می شوند. شاملو یکى از تکان دهنده ترین تصویرهاى ایران پس از کودتا را در شعرى به دست می دهد که با« سال بد، سال اشک، سال شک، سال درد،» آغاز می شود.
اما شعر او در آن سال ها در دو سوى حماسه و تراژدى، در حماسه مقاومت «وارطان» و در شکست « استقامتهاى کم» معلق می ماند و شاعر « نه از امید» رسته است و « نى زغم».
اسماعیل شاهرودی،آینده، که در فضاى پرشور پیش از ۲۸ مرداد «طاق نصرت کهکشان های آرزوی» اش را «برای خاطر این دل که سرخ است»، « بر سر راه» رهائی « می بندد «تا آینده از آن گذر کند» چند روز پس از کودتا در ادامه همین شعر می نویسد:
«خون آینده را
از سنگفرش جاده ی انتظار
شستند
و صلیب دردها را
شکستند،
و برچیدند طاق نصرت آرزوها را از کهکشان ها»
نصرت رحمانى کودتا را «تیغ سکوتى» توصیف می کند که «دوخت لبان امید را». «اشکى فتاد و شمع فرو خفت و ماه مرد»«کفتار خورد لاشه مردى شهید را». رحمانی بعدتر می نویسد «ما هرچه را که باید از دست داده باشیم از دست داده ایم».
رحمانى چند سال بعد در یکى از زیباترین شعرهاى خود پیروزمندان کودتا را «شهردارانى» می خواند که «کفن رسمى بر تن کردند».«هدیه شان قفل زرینى بود» .«شهرداران گفتند نسل در تکوین است».«نعش ها نعره کشیدند: فریب است، فریب، مرگ در تمرین است».«ماهیان مى دانند، عمق هر حوض به اندازه دست گربه است».
شعر «دل فولادم» از نخستین واکنش های نیما به کودتا، تصویری ماندگار از ساعت رنج و شکست او به دست می دهد « منم از هر که در این ساعت غارت زده تر، همه چیز از کف من رفته به در، دل فولادم با من نیست."
نیما که ذهنیتی انتقادی تر از دیگران دارد و پیش از کودتا تجربه شکست های مشروطه و جنبش آذریابجان را زیسته است، پس از چند شعر در فضای شکست، به ذهنیت دیالتیکی خود بازمی گردد.
نیما از ۲۸ مرداد ۳۲ تا مرگ خود در سال ۱۳۳۸ سیزده شعر سرود. دستکم هفت شعر از این ۱۳ شعر از بهترین، ماندگارترین و زیباترین شعرهاى او است.
تنها سه شعر از این ۱۳ شعر: شعرهاى دل فولادم، روى بندرگاه و هست شب، در فضاى مسلط شکست و یاس سروده شده اند اما از شعر« برف» به بعد فضاى یاس و نومیدى کم رنگ می شود تا جائی که در شعر «پیش کومه ام» «یک مرغ دل نهاده دریا دوست» «با نغمه هایش دریایی» «سکوت» خانه نیما را مى شکند و در شعر بعدى، «قایق بانى» «در شب پر حادثه» آرزوى ساحل امن دارد اما به هنگامی که «از دهشت دریاى توفانى» رها مى شود، «ناشکیباتر بر مى شود از او فریاد»«کاش بازم ره بر خطه دریاى گران مى افتاد».
اوج تراژدی در شعر اخوان
در شعر زیبا و درخشان «آنگاه پس از تندر» شاعر بازى را مى بازد و آن گاه «باران جر جر بود و ضجه ناودان ها بود» «و سقف هایی که فرو مى ریخت»
«افسوس آن سقف بلند آرزوهاى نجیب ما، که ویران شد
وآن باغ بیدار و برومندى که اشجارش
در هر کنارى ناگهان مى شد صلیب ما»
شعر«کتیبه» اخوان، سوگنامه تلاش عبث براى رهایی است و شعر «نوحه» او، نه فقط سوگنامه او که غمنامه ما و غمنامه «نعشی» است که در جشن پیروزی فاتحان بر دست و دل سوگواران شکست خورده سنگینی می کند.
پاسخ به نیاز جامعه
جامعه نیز به بازآفرینی تراژیک کودتای ۲۸ مرداد نیازمند است تا شکست خود را در این آثار بگرید و هم بر این بستر است که آثار هنری را متناسب با نیاز خود تعبیر می کند حتی اگر اثر و خالق آن نسبتی با کودتا و درد شکست نداشتند.مخاطبان آن روزگار ترانه معروف «مرا ببوس» را به صبح اعدام سرهنگ سیامک، ترانه «مینای شکسته» معینی کرمانشاهی با صدای مرضیه را به درهم شکستن حزب توده و «لالائی» یدالله رویائی را، که بعدتر با صدای محمد نوری خوانده شد، به اعدام شدگان نسبت می دهند.
روایت داستانی شکست
داستان بلند «مردی که در غبار گم شد » نصرت رحمانی از نخستین آثاری است که فضای یاس و سرخوردگی پس از شکست ۲۸ مرداد را در قالب داستان روایت می کند.ق. داوود در داستان های کوتاه خود و امیر گل آرا در داستان بلند «نکبت» نیز همین درون مایه را به عالم داستان برمی کشند.
احمد محمود با رمان « داستان یک شهر» یکی از زیباترین رمان های زبان فارسی را خلق می کند تا مصائب اعدام، شکنجه، تبعید و زندان افسران حزب توده و دیگران را پس از کودتا روایت کند. محمود بعدتر در ۳ داستان مجموعه پرارزش « دیدار» فضای بعد از کودتا و تراژدی ناهمگنی آرمان خواهی را با واقعیت روزمره به تصویر می کشد.
جلال آل احمد در«سرگذشت کندوها» و «نون القلم» وچند اثر دیگرمی کوشد تا روایتی داستانی ازشکست ۲۸ مرداد به دست دهد.
ما اکنونیان و مرد عامی ۲۸ مرداد
عکسی منتشر شده از احمد عالی در مجله آرش ۱ تا ۱۳ «مردی عامی» را در کلاس اکابر ثبت می کند. مرد نوآموز رو به تخته سیاه و پشت به دوربین با خط معوج نوآموزان سطری می نویسد که در شرح عکس تکرار می شود « مرد عامی با سواد شد و نوشت: لشکر ما شهید شدند عده ای نیز در خیابان ها به خاک ... »انقلاب مشروطه و نهضت های پس از آن ناکام ماندند، تلاش روشنفکران دوران رضا شاه مانع از دیکتاتوری او نشد، جنبش چپ و ملی دهه سی با کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ به خون کشیده شد، جنبش مبارزه مسلحانه ره گشود اما از ۵۷ به بعد با لغزیدن به چپ سنتی به بی راهه رفت، آزادی های برآمده از انقلاب ۵۷ بیش از یک سال اندی نپائید، حرکت های دوم خرداد و سبز با پیروزی این و آن جناح حکومت رام و دست آموز شدند و انگار این سرنوشت همه نسل ها است که در «کتیبه» اخوان زندگی کنیم، «نعش شهید عزیز» مان «بر دست و دل ما بماند» و در پیروزی فاتحان شعر «نوحه» اخوان را بخوانیم که «ای شما به جای ما پیروز، این شکست و پیروی خوش به کامتان اما، نعش این شهید عزیز ما را هم به خاک بسپارید.»
Ei kommentteja:
Lähetä kommentti