به ياد دکتر ترابی – فریبرز سنجری

از طريق رفيقی مطلع شدم که دکترعلی اکبر ترابی يکی از استادان مردمی دانشگاه تبريزدرگذشته است. من با دکتر ترابی در سال 1350 دربازداشتگاه اوين آشنا شدم. مسلماً شنيدن خبرمرگ کسانی که دردورانی اززندگی با آنها هم زنجیر بوده ای بیشک دردناک است. اما ابعاد اين درد موقعی بيشترمی شود که می بینی به دلیل اوضاع و احوالی که رژيم دار و شکنجه جمهوری اسلامی در 37 سال گذشته برکشورحاکم کرده است حتی نمی توانی درمراسم ياد بود آشنای قديمی ات شرکت داشته باشی. البته اگرچه دیکتاتوری حاکم با وحشیگری های سرکوبگرانه اش چنين امکانی را ازما گرفته است اما واقعیت اين است که سرکوب هرگزنمی تواند ما را از گرامی داشت یاد وخاطره عزيزانمان باز دارد.
دکترترابی استاد جامعه شناسی دانشگاه تبريز بود. استادی مردمی که معروف بود با کمونیستهای بزرگی چون رفقا صمد بهرنگی، کاظم سعادتی و بهروز دهقانی آشنائی داشته است. در دهه چهل فعاليت های فرهنگی وآگاهگرانه اين رفقا يکی از مشحصه های تاریخی آن دوره درآذربایجان بود که با استقبال روشنفکران به خصوص نیروهای چپ و مردمی نه فقط در آذربایجان بلکه درخارج ازآن منطقه نیزمواجه بود. به دلیل وجود روابط گسترده ای که این رفقا درهمه سطوح اجتماعی ایجاد کرده بودند دکترترابی نیزبه عنوان یکی ازدوستان آنان شناخته می شد.
با آغازمبارزه مسلحانه وآشکار شدن نقش رفقا بهروز دهقانی، کاظم سعادتی وعلیرضا نابدل دراین مبارزه بطورطبيعی ساواک بنا به ماهیت سرکوبگرانه اش شروع به دستگيری دوستان و آشنایان این رفقا نمود. در جريان يورش ددمنشانه ساواک شاه به ياران وآشنايان اين رفقا درآذربایجان دکترترابی هم دستگير شد. دررابطه با این دستگیری بود که او را نیز جهت ادامه بازجوئی، به اوين منتقل کرده بودند .
در آن زمان، يعنی در تابستان سال 50، دراوين قديم واتاق شماره 5 تعدادی بيش از 25 نفر محبوس بودند که البته اين تعداد گاه بيشتروگاه کمترمی شد. وقتی که من را به اين اتاق بردند دکترترابی يکی اززندانیان دربند آن اتاق بود. روشن است که زندانی چه به خاطر شرايط شکنجه و اذیت و آزاربازجو ها وچه وضعیت تغذیه بد وعدم تحرک با مشکلاتی مواجه بود. به همین دلیل هم يکی از نياز های زندانیان دارو بود که دراين زمينه هميشه با کمبود مواجه بوديم. به خصوص يکی از نياز های زندانيان پمادی به نام الجزاربود که برای کف پای زندانيانی که شکنجه شلاق برکف پايشان اعمال شده بود هم ضد التهاب بود وهم تا حدی مسکن. این پماد باد پا را که بر اثرشلاق ایجاد می شد می خواباند و به زندانی شکنجه شده امکان تخفیف درد و تا حدودی راه رفتن طبيعی می داد وچون تقریبا روزی نبود که کسی را به بازجوئی نبرند ومورد شکنجه قرار ندهند نيازبه اين دارو نیز هميشگی بود.
زمانی که حسينی (محمد علی شعبانی) مسئول بازداشتگاه اوین به اتاق ما سر می زد زندانیان از او درخواست دارو می کردند. او هم تا وقتی که دکتر ترابی در آن اتاق بود هميشه به گروهبانی که همراهش بود رو کرده و می گفت با آقای دکتر برو دفتر و مقداری دارو برای اتاق به او بده. حسينی که سطح فهمش به او اجازه نمی داد که فرق پزشک با دکتر جامعه شناس را بفهمد فکر می کرد چون دکتر ترابی دکتر است پس منطقا پزشک هم هست. اين موضوع يکی از شوخی های رفقا در آن اتاق و به خصوص با دکتر ترابی بود. دکتر ترابی هم که همچون بقيه زندانيان مشکلات را می دانست هر بار که برای آوردن دارو می رفت به هر ترتیبی بود با جعبه ای مملو از کرم الجزا و مسکن های مختلف و قرص های ضد يبوست و شربت سينه باز می گشت. او با دارو هائی که می آورد کلی کمبود دارو هم اتاقی های خود را بر طرف می نمود.
در آن زمان زندانيان امکان خريد نداشتند اما گاه گاهی وقتی حسينی به اتاق سر می زد زندانیان از او درخواست خريد می کردند و اگر آن روز اين شکنجه گر سفاک ساواک سر حال بود به کسی که قاعدتا همراهش بود دستور می داد که برای زندانیان خرید شود. البته پاسخ حسينی منوط بود به اینکه چه کسی اين موضوع را طرح می کند. به همین دلیل هم يکی از کسانی که زندانيان از او می خواستند که موضوع خرید را با مسئول زندان در ميان بگذارد دکتر ترابی بود. اولا او دکتر و استاد دانشگاه بود و در ثانی وی در آن زمان يکی از زندانيان مسن اتاق تلقی می شد و در آن زمان تقریبا دو برابر من سن داشت. درخواست زندانيان از دکتر ترابی برای طرح خواست خريد درست به اين دليل بود که آنها می دانستند که حسينی تحت تاثير موقعیت اجتماعی دکتر ترابی قرار دارد. به واقع، اگر دکتر ترابی مساله خريد را طرح می کرد تقريبا پاسخ منفی به او نمی داد. البته ترتيب خرید هم اين طور بود که يکی از زندانیان که خانواده اش در زمان ملاقات مبلغی برای او به دفتر زندان سپرده بود داوطلب می شد و می گفت که از مبلغ شخصی وی خريد شود. البته خريد هم به معنای امکان خرید هر کالائی نبود و تنها چند قلم مشخص را در بر می گرفت. مثل روغن زيتون، هندوانه و آبليمو و… که البته هر کدامشان در آن شرايط برای زندانی اهميت خودش را داشت. اولا به دلیل شرايط زندان مشکل هضم غذا خيلی از زندانيان را آزار می داد به همین دليل هم نياز به روغن زیتون زياد بود و در ثانی يکی از غذا های ما عدسی بود که به کمک روغن زيتون و آبليمو قابل خوردن می شد.
به هرحال زندگی در محدوده تنگ يک اتاق برای مدتی طولانی مشکلات خاص خودش را دارد وزندانيان با ابتکاراتی سعی می کنند بر کندی حرکت زمان وچالشهای وضع غلبه کنند . يکی از این برنامه ها آموزش زبان بود. دکترترابی برای تعدادی از زندانيان کلاس آموزش زبان ترکی گذاشت. جالب است که اولين کلمه ای که او در اين کلاس به شاگردانش که من هم يکی ازآنها بودم آموزش داد این جمله بود: «قور خان ئولدی«، که به فارسی می شود «ترسو مرد«. در سال 50 ودر اوين که در اتاق های بازجوئی صدای فرياد زندانيان درزيرشلاق قطع نمی شد در شرايطی که زندانی زير بازجوئی هر لحظه درانتظار اين بود که نگهبان نامش را برای بازجوئی صدا کند، خلاصه درآن فضای وحشت براثر سلطه شلاق و شکنحه، اين اولين کلمه درآن کلاس درس زبان ترکی درواقع درس مقاومت و پيام مقاومتی بود که از سوی دکتربه شاگردانش با زبان بی زبانی منتقل می شد.
متاسفانه با توجه به وضع آن زمان زندان اوين، نقل و انتقالات زندانيان امری تقريبا مدام بود به همین دليل مدت زمانی که زندانيان درکنارهم بودند خيلی زياد نبود . زندانیان جدیدی را می آوردند و بعضی ها را هم به زندانهای ديگرمنتقل می کردند. به همين دليل هم بعد ازمدتی دکترترابی را از آن اتاق بردند و ديگرامکان دیدن اودرزندان به من دست نداد. با این حال خاطره دکترترابی همیشه با من ماند وآن جمله ترکی ای که اودراولین جلسه آموزش زبان ترکی درترویج فرهنگ مخالفت با سرکوب واستبداد به ما ياد داد درذهنم مانده و خاطره او را برایم زنده نگهداشته است. مطمئن هستم زندانیان دیگر هم بند با دکترترابی خاطرات مشابه زیادی دارند که با نام این انسان نیک گره خورده و برغم فقدان وی، یاد اوودرس پایداری اش را در مبارزه با ستم برای آنها یادآوری می کند. فقدان دکترترابی عزیزرا به خانواده وبازماندگانش تسلیت می گویم. يادش گرامی باد.
شهريور
1395
Ei kommentteja:
Lähetä kommentti