درآمدی بر اوضاع جهان
عصرجدیدی درپیش است . وضع موجود و نظم
موجود ، حتی پیش از آنکه عصر نوین ِ درحال انکشاف ، مستقر شود ، به دوران
گذشته وروزگاری سپری گشته تعلق یافته است . واقعیتی که هم منادیان وحافظان آن – سرمایه داری جهانی – برآن معترف اند و به آن اذعان دارند ؛ و
هم کارگران وزحمتکشان و اکثریت مطلق مردم جهان ، نسیم آن طوفان بزرگ را از
هم اکنون برجان خود حس میکنند . ادامه ی وضع موجود دیگرممکن نیست .
درست درهنگامه ای که سرمایه داری به یگانه
صورتبندی مسلط اجتماعی مبدل شد و سرتاسر جهان را درنوردید و اتحاد شوروی وبلوک شرق را به تاریخ سپردو پشت سر گذاشت وبه یکه تازی و از آن بیشتر به
ترکتازی پرداخت واز لیبرالیسم به نو لیبرالیسم و تسلط بی چون چرای سرمایه
داری مالی گذر کرد وپایان تاریخ را اعلام نمود ؛ به بن بستی ازدیوار های
بلند و قطوربرخورد وبه پایان عصرخویش رسید . اتحادیه اروپا، جهان تک
قطبی، یکه تازی آمریکا ، ناتو، صندوق بین المللی پول ، سازمان تجارت
جهانی -گات – شورای امنیت سازمان ملل …همه وهمه دیری ست که دیگ زیرسوال
رفته اند و آینده ی نامعلومی یافته اند . مفاهیم و برساخته ها و روبناهای
ایدئولوژیک ِ آن مناسبات هم نظیر: «لیبرالیسم » و «دموکراسی» و « حقوق بشر »
و « انتخابات آزاد »وغیره از این دست ؛ در برابر توحش و درندگی و تجاوز و
کشتار های امپریالیستی به افغانستان و عراق و لیبی و یمن و تسلیح دسته جات
آدمکش و آدمخوار و انداختنشان به جان خاورمیانه ی مجروح ، رنگ ِ رُخ باخته
اند . اتحاد و اتفاق منادیان و صاحبان بخش مسلط ِسرمایه داری جهانی با
مرتجع ترین و بی قانون ترین دول و نیمچه دول منطقه نظیر عربستان و قطر و
امارات ؛ و با فاشیست ها و نازیست ها در اکراین و حمایت و تقویت دولت
کودتایی و جنایتکاران به آتش کشنده ی کارگران اودسا و زنده زنده سوزاندن
صد ها تن از کارگران آنجا ؛ دیری ست که آن روبناها و مفاهیم سیاسی را دراذهان زحمتکشان ِجهان وافکارعمومی دنیا بمزخرفات بورژوازی وترّهات ِامپریالیستی مبدل ساخته است .
ایالات متحده آمریکا که خود رهبری و سردمداری
« نظم نوین جهانی » را بر عهده داشت و نیروی محافظ این نظم به شمار می
رفت ؛ دیگر تاب تحمل عوارض ناشی از کتمان تناقضات وبه تعویق انداختن ِ
معضلات داخلی و جهانی را ندارد و روند و نتایج انتخابات 45 امین ریاست
جمهوری آن نشان داد که اوضاع به چنان دل دردی انجامیده است که از شدت و
حدّت ِ آن طبقات حاکمه همچون شتر خسته ی کف بر آورده بر دهان ، به اسرار
مگو دهان گشوده اند ! طبقه ء حاکم آمریکا در مواجهه با واقعیت ِ سهمگین ِ
شکست نولیبرالیسم و افزایش غیر قابل تحمل فاصله ی طبقاتی و تبعیض نژادی و
نارضایتی عمومی سه طرح و سه جایگزین را درخلال این انتخابات مطرح ساخت :
یک – هیلاری کلینتون ؛ که معنا و مفهوم آن
تداوم وضع موجود و تعلیق زمان و ادامه ی شرایط کنونی ست . مدافع حقوق زنان و
همجنس گرایان ؛ اما ، در جایی که سر سوزنی منافع انحصارات در معرض خطر
قرار گیرد ، با بی رحمی هر چه تمامتر از منافع انحصارات دفاع و بر علیه
محیط زیست و کارگران قد علم می کند !
دو- برنی سندرز که ظهور اش به خودی خود
تائیدی ست بر معضل بزرگی که اکثریت مردم آمریکا و بویژه طبقه ی کارگر این
کشور با آن روبرو هستند : کار ِ هرروز بیشتر و بیشتر و درآمد هر روز کمتر و
کمتر ؛ فقدان کمترین تعادلی فیمابین کارو فراغت ؛ کشتار سیاهپوستان به
توسط پلیس و استیلای عملی و واقعی نژادپرستی و حمایت دستگاه قضایی ِ آمریکا
از این وضع از طریق تبرئه ی پلیس ؛ و طغیانی که به اشکال گوناگون و بویژه
به صورت پلیس کُشی ِ متقابل در حال شکلگیری ست .
طبقه ی حاکم حتی راه حل چپی از نوع برنی
سندرز و برنامه و پلاتفرم او را هم برنتافت و به او تنها به هیئت اسب
تروایی نگریست که میبایست به درون کارگران و جوانان فرستاد و به هنگام
مناسب از آن استفاده ای مناسب کرد . اینست که وقتی اسب تروای برنی سندرز به
گردهم آیی حزب دمکرات رسید دیگر از آن برنامه های محیط زیستی و کارگری
خبری نبود زیرا که پیشاپیش از طرف حزب مردود شده بودند و این سوسیالیست ِ
حزب دمکراتی ِ آمریکا اکنون مبلّغی بود که از پشت تریبون کنگره ی این حزب ،
هیلاری کلینتون را بهترین و مناسب ترین گزینه برای ریاست جمهوری اعلام می
کرد که تاکنون در عمر سیاسی اش میشناخته است !
سه- و سر انجام دونالد ترامپ همچون آلترناتیو
بغایت راست سرمایه داری آمریکا بود که با اخراج مکزیکی ها و الغاءقرارداد
نفتا و ترانس پاسیفیک ، وعده ی تغییر اوضاع اقتصادی و قول ایجاد اشتغال می
داد و از ضرورت ِ نگاهی دیگر بار به سیاست جهانی و ناتو و همکاری با روسیه و
مالاً بازگشت و نگاه به درون سخن می راند و با اظهار اینکه « در خیابانها
دارند پلیس ما را می کشند » به شرایط طغیانی یی اشاره میکرد که بخشهای دیگر
طبقه ی حاکم و کل هیئت حاکمه ی کنونی تظاهر به ندیدن آن می کنند .
برنی سندرز یک هفته پس از انتخابات ریاست
جمهوری آمریکا و اعلام پیروزی دونالد ترامپ در مصاحبه ای رادیویی گفت : «
میلیونها نفربا وجود انزجار از دیدگاههای دونالد ترامپ در باره ی زنان و
اقلیت ها ، به او رآی دادند چون او وعده ی بهبود زندگی خانواده های کارگر
را داده بود . بیایید رک و صریح باشیم . ترامپ به عنوان کاندیدایی که
کمترین محبوبیت را در تاریخ آمریکا داشته به کاخ سفید رسید و عدم محبوبیت
او بسیار بالا بود . اما کاری که او کرد جلب نظر مردم ِ ناراضی ، خشمگین و
ناراحت آمریکا و دست گذاشتن روی اتفاقاتی بود که برای خانواده های کارگر رخ
داده بود . در آمریکا میلیونها خانواده کارگر وجود دارند که در آنها افراد
در دو یا سه شغل مشغول به کار هستند و باز هم استطاعت مراقبت از
فرزندانشان را نداشته و یا نمیتوانند آنها را به کالج بفرستند ».
اعلام تجدید نظر درروابط آمریکا با ناتو ،
لغو قرارداد نفتا و ترانس پاسفیک و ضرورت توافق و همکاری باروسیه در باره
سوریه ، از سوی رئیس جمهور جدید آمریکا صرفنظر از اینکه تا چه حد و چگونه
عملی شوند و امکانپذیر باشند ؛همه گی مبین آنند که حاکمان و حکمرانان ِ این
مناسبات و نظام جهانی هم ، ادامه استیلاء و سلطه و حکومت به شکل کنونی و
تحت قواعد و در چارچوب های موجود را ناممکن می دانند . همزمان از سَمت
اذهان و خودآگاهی ِاکثریت ِ توده های محروم جهان – کارگران و فرو دستان و
تهیدستان وهمان 99درصدی ها – هم ؛ نشانه های آغاز فروریختن مبانی توجیهی،
نظری ،و ایدئولوژیک ِ این نظم ناعادلانه و ستمگرانه هویداست . نظمی که تا
همین دیروز مبلغین و کارگزارانش آن را ابدی و حتی ازلی می «نمود» ند و آن
را پایان تاریخ می دانستند . ظهورو زایش ِ عصر جدید ، هم واقعیتی جاری و
هم ضرورتی تاریخی ست .
خاورمیانه و بدیل ِ ما
امروزخاورمیانه بطن زایمان عصرجدید و
انکشاف دوران نوین ؛ و سوریه ، گره گاه اصلی ِ چنین زایمانی است . خطوط چندی
دراین میانه درگیراند :
1- آمریکا و اروپا یعنی امپریالیسم ترانس
آتلانتیک به همراهی کانادا و استرالیا و بطور کلی بخش تاکنون مسلط بورژوازی
جهانی ، استراتژی ِ ترسیم و تحکیم ِ « نظم نوین جهانی » با تجدید سازمان
خاورمیانه بر اساس انحلال و نابودی حاکمیت ملی کشورهای منطقه و تبدیل آنها
به واحد های کوچک ِ فاقد هر گونه ظرفیت تولیدی برای حتی بازارهای داخلی خود
؛ و ممتنع از هر گونه امکان تصمیم گیری و تاثیر گذاری بین المللی و حتی
منطقه ای ؛ و به طرزی بی پایان درگیر منازعات قومی و مذهبی ؛ و پذیرش نقش
دو گانه در لفظ و یگانه در معنای: بازار تولیدات انحصارات بین المللی و
تامین کننده ی صُم ٌ بُکم ِ نفت و گاز و مواد خام ؛ را برای خروج از این
بن بست تاریخی در پیش گرفته اند و در این راه از هیچ جنایت وکشتار و
خونریزی و رذالت و بی شرمی فرو گذار نیستند .
تجاوزامپریالیسم ترانس آتلانتیک به خاورمیانه
، مطلقاً منادای نظمی پیشروو به ارمغان آورنده ی وضعی بهتر نیست .مابا
هجوم وپیشروی های امپریالیستی درخاورمیانه مخالفیم و رو در روی آنیم .
اضمحلال حاکمیت ِ ملی ؛ تکه پاره کردن سرزمینها و کشورهای منطقه و تبدیل
آنها به واحدهای کوچک و متخاصم و اصطلاحاً بالکانیزه سازی خاورمیانه ؛
فروپاشی ِ ساختار ِاجتماعی ؛ و آوار ِ مخاصمات قومی و مذهبی برسرتاسرمنطقه ؛
و ایجاد حاشیه ای امن و بلامنازع برای پایگاه نظامی خود – اسرائیل –
؛…همه و همه در مرکز اهداف و عمق استراتژی نوین ِامپریالیستی قراردارند .
مهیب ترین و سهمگین ترین نتیجه ی فاجعه باری که تحقق این استراتژی به همراه
دارد همانا سلب کامل هر گونه امکان برون رفتی از این وضعیت از مردم خاور
میانه است . اگر طبقه ی کارگر عراق و سوریه و مصر و تمام خاورمیانه در سطحی
از خودآگاهی و سازمانیافتگی ِ طبقاتی نیست که حضور تعیین کننده ای داشته
باشد و شرائط را به سمت منویات خویش پیش بَرَد ؛ استیلای استراتژی
امپریالیستی در منطقه ، اما ، به معنای محو هر گونه امکان سازمانیابی
طبقاتی و به محاق بردن مبارزه طبقاتی تا آینده ای دراز وبس نامعلوم است .
عراق و سوریه و بویژه لیبی خود گواه آنند که این نه یک فرضیه بلکه واقعیتی
جاری ست ! لازم است و میبایست این شبیخون امپریالیستی در همینجا و پشت
دیوارهای سوریه شکست بخورد و هرچه این شکست ، محرزتروسنگین تروکامل تر ،
نتایج برای برای خاورمیانه ی فردا وفردای خاورمیانه ، بهتروبا هوده
تر. ما برآنیم که حتی شکست طرحهای امپریالیستی درخاورمیانه برای کل جهان
ومردم رنج دیده ی جهان نتایج بسیار خوبی میتواند به همراه آورد .
2- روسیه و ایران – به همراهی ِ تا حدود معین و
لازمی – چین ؛ خط دومی را پیش می برند که اساس آن مبتنی بر حفظ وضع موجود و
دفاع از آرایش کنونی از طریق توقف ِ ماشین جنگی و ارابه ی تخریبی ِ
امپریالیسم غربی ست . ما مردم خاورمیانه و بویژه طبقه کارگر و فرودستان و
تهیدستان خاورمیانه ؛ سر سوزنی مدیون و بدهکار روسیه نیستیم . روسیه ،
همانگونه که بارها از زبان پوتین و لاوروف و همچنین طی بیانیه های رسمی
سیاسی نظامی خود بیان کرده است ، در سوریه برای منافع ملی و جغراسیاسی خود
می جنگد و قوای نظامی اش را برای متوقف ساختن امپریالیسمی بیرون کشیده است
که به سمت مرزهای او و منافع او در حال پیشروی ست ؛ و دسته جات مسلحی را
هدف قرار داده است که آشکارا روسیه را در چشم انداز اهداف خویش قرار داده
اند . ما ، اما ، همانگونه که همواره و از آغاز این شبیخون مغول وار معتقد
بوده ایم و اعلام کرده ایم ؛ بر آنیم که امپریالیسم ترانس آتلانتیک به هیئت
ِ تانکی در آمده است که از غرب تا شرق خاورمیانه از شمال آفریقا تا سواحل
یمن یعنی خاورمیانه ی بزرگ یا منطقه ی مینا را درمی نوردد در حالی که لوله ی
توپ اش را بسمت هر ساخت و زیرساخت ِ پیشارویش گرفته و به آن شلیک می کند و
منهدم می سازد و در مسیرش هرجنبنده و جاندار و هر ساختمان و ساختاری را له
می کند و پیش می رود ؛ از اینروست که می بایست این تانک به هر نحو ممکن و
مقدور و مطلوبی ، متوقف شود . اینست که بر خاستن و صف بستن روسیه در برابر
قوای امپریالیسم غربی و از کار انداختن آن تانک و متوقف ساختن ِ پیشروی آن
به نفع ما و مردم منطقه ی ما و همه کارگران وزحمتکشانی ست که در صورت
پیروزی نیروهای امپریالیستی وحاکمیت دسته جات آدمکش و بغایت مرتجع در سوریه
و عراق و خاورمیانه ، فاجعه ای غیر قابل توصیف را انتظار می کشند .
برغم همه ی اینها اما ، خط روسیه و ایران و
چین ، راه حل خاور میانه نیست . چرا که این خط به معنای استمرار همان
تناقضات و همان شکاف ها و همان معضلات پیشینی ست که زمین و زمینه ی شکلگیری
جریانات و دسته جاتی همچون داعش و چاه نمای طرح « خلافت » آن و جبهه
النصره و همسانان آنست .
3- خاورمیانه در گیر خط دیگری هم هست که اگر
چه درآثار ونتایج و روشها همسو و همردیف قوای امپریالیستی و اذناب وابسته
به دول منطقه مانند: ترکیه و قطر و عربستان عمل میکند ؛ اما در اهداف و
برنامه ها خط سومی را پیش می بَرَد که در طرح « خلافت » صورتبندی کرده است .
واقعیت اینست که نه دسته جات مزدور و وابسته و دست سازعربستان وترکیه و
قطر نظیر ارتش آزاد سوریه و احرارالشام ونورالدین زنکی و نه حتی جریان
القاعده ای همچون جبهه النصره ، پلاتفرم و برنامه ای ندارند که بر مبنای آن
« دعوت » و راه حلی منطقه ای ارائه دهند و پیش برند . از اینروست که طرح
خلافت ی که داعش پرچم آنرا درسوریه وعراق برافراشت بسیاری ازهمان دستجات مسلح راهم مجذوب خویش کرد وآنان را به پیوستن به داعش کشاند .
طرح خلافت مستلزم نفی کامل آرایش جغراسیاسی
منطقه و ایجاد دولت واحدی ست تحت لوای خلافت . الزامات بلاواسطه ی پیشبرد
چنین خطی عبارتنداز:عدم برسمیت شناختن مرزهای موجود ونیزعدم برسمیت
شناختن تنوعات قومی ومذهبی موجود .
براین اساس است که : نفی تمام رژیم های منطقه
و تلاش در جهت سرکوب و کشتار و به انقیاد درآوردن اقوام و گروهبندیهای
گونا گون ِ مذاهب ، از همان آغاز کار در دستور کار داعش قرار گرفت و این
اهداف میسر نبود و نیست مگر از طریق کشتار و قتل عام و ارعاب و شوک عظیم !
بعید نیست آنروزی که وقتی گرد و غبار فرو نشست و آب ها از آسیاب افتاد ،
کسانی در اینجا و آنجا علت شکست داعش و طرح خلافت آن را به شیوه هایی نسبت
دهند که در وحشی گری های داعش دیده ایم و می بینیم . و حتی بعید نیست که
بانیان این وحشی گری ها را به افراد و گرایشاتی تقلیل دهند ؛ اما ، چنین
تلاشهایی آب در هاون کوبین است چرا که امر ممتنع ، ممتنع است . امکان
استمرار سرمایه داری تجاری در قالب خلافت وابقاء استیلای بورژوازی عرب بدون
بازگشت شیوه ی حاکمیت اعصار و قرون ماضی و باز پس گیری تمام دستاوردهای
مدنی ِ مردم خاور میانه ، مطلقاً میسّر نیست . اینست که طرح خلافت ِ داعش –
ذاتاً و ماهواً – ملازم ِ استراتژی « النصرُ بالرعب » و شوک عظیم و کشتار
وسیع و آدمسوزی و به بردگی گرفتن زنان و پاکسازی قومی – مذهبی ست . داعش
شمشیر از نیام برکشیده ی بورژوازی واپسگرای عربی ست که دیریست صدای ناقوس ِ
مرگش را می شنود و «خلافت اسلامی» آلترناتیو دروغینی ست که بر بستر
تناقضات ساختاری و بن بست بدیل های پیشینی و نارضایتی های ژرف ِ موجود در
منطقه ی خاورمیانه و حتی آسیای میانه ؛ پیش نهاده است . خلافت ، طرح هیآت
ها ودولت های حاکمه نیست ؛ طرح ِ طبقات حاکمه درمنطقه ی عربیست .
خاورمیانه ی فردا ، و فردای خاورمیانه
شکست «خلافت اسلامی » و داعش ، قطعی ست و این
شکست پیش و بیش از آنکه شکستی تشکیلاتی – نظامی باشد ، شکستی استراتژیک و
ایدئولوژیک برای داعش بوده و پایانی ست بر نوزاد نامشروعی به نام طرح خلافت
. مردم سوریه و عراق و کل خاورمیانه به این « آلترناتیو» جعلی نه گفته اند
. آری شکست داعش قطعی ست اما خاورمیانه همچنان در آتش خواهد سوخت و در
خون غوطه ور خواهد شد اگر که آلترناتیو دیگری ورای آنچه که برشمردیم به
صحنه نیاید . ما بر آنیم که یگانه آلترناتیو مردمی و انسانی یی که میتواند
متضمن همزیستی مسالمت آمیز و با حقوق برابر و برادری طبقاتی باشد ،
خاورمیانه ای سوسیالیستی ست و بهترین و آسیب ناپذیرترین شکل تحقق آن هم
اتحادی از جمهوریهای سوسیالیستی است که پیوست ِ داوطلبانه وحقوق برابروآزادی زبانها و مذاهب برای همه ی ملل و اقوام تشکیل دهنده آن ، ارکان
وستونپایه های ساختمان آنند .
دوران ناسیونالیسم عربی چه درهیئت ناصریسم و
چه در اشکال بعث ایسم ، دیری ست که سپری شده است و اساساً ظهور داعش و
صعود پرچم « خلافت » – حتی برغم سقوط ِ محتوم اش – خود ، مبیّن آنست که
ناسیونالیسم عربی پاسخگوی مطالبات خاورمیانه و الزامات دگرگونی های آن نیست
. ناسیونالیسم ترکی هم اگر امروزه کارایی می داشت ، بورژوازی ترکیه سکان
مناسبات مسلط را به حزب عدالت و توسعه ی اسلام اردوغانی نمی سپرد .
ناسیونالیسم کُردی هم امروزه بر طبل جنگ می
کوبد وقتی که در این گیرو دار وهنگامه ، منافغ بورژوایی اش را دربُرش و
برداشتن تکه هایی ازاین منطقه ی مجروح جستجو می کند . ما بر آنیم که اکنون و
اینجا دم زدن از اصل « حق تعیین سرنوشت » ، یعنی واپسگرایی مطلق و بر
افروختن آتش جنگ بی پایانی که پیش و بیش از هرکسی خود مردم کرد را در زبانه
های یش خواهد بلعید و به خاکستر خواهد نشاند ! بیش از یکصد سال است که
خاورمیانه و بویژه ایران ما در گیر مبارزات مدنی و جنبش های اجتماعی و
انقلاب سیاسی ست . اکنون که به مرحله ای پا نهاده ایم که در انقلاب اجتماعی
ِ آتی به نتائج ایثار یکصد سال گذشته مان امیدوار شویم ؛ تبدیل این نبرد
تاریخی – طبقاتی ِ ما به جنگ ها و منازعات قومی ؛ عین واپسگرایی و حتی
جنایت علیه بشریت است !
خاورمیانه ی فردا در صورتی رنگ آرامش و آسایش
را به خود خواهد گرفت که با پذیرش و برسمیت شناختن تنوعات قومی و مذهبی
بربریت سرمایه داری را کنار زده و راهی به سمت آزادی و برابری بگشاید .
راهی که ما برانیم که از سمت وسوی سوسیالیسم می گذرد .
وزیر فتحی
شیکاگو
دسامبر 2016
برابر با 12 آذرماه 1395
Ei kommentteja:
Lähetä kommentti