در گرامیداشت زندگی و مبارزات النور مارکس: “چگونه باید سازمان یابیم؟”
از: زهره مهرجو
۱۶ ژانویه ۲۰۱۴
۱۶ ژانویه ۲۰۱۴
مقدمه:
۱۶ ژانویه ۲۰۱۴ مصادف با صد و پنجاه و نهمین سالگرد تولد مبارز بزرگ سوسیالیست، و دختر کوچک کارل مارکس “النور مارکس” می باشد.
او تنها ۴۳ سال زندگی کرد، اما در عمر کوتاه خود فعالیتهای بسیاری در جهت دستیابی به اهداف انساندوستانه و سوسیالیستی خود انجام داد، و آثار متعدد و مفیدی به جا گذاشت که برای همیشه زنده خواهند ماند.
اثر او با عنوان “چگونه باید سازمان یابیم؟” که در اینجا می خوانید؛ سالها پیش نوشته شد. اما امروز پس از گذشت بیش از صد و بیست سال از اولین انتشار این مقاله، هنوز ارکان و بسیاری از نکات مطرح شده در آن همچنان به قوه خویش باقی می مانند؛ و بنابراین لازم به تعمق کردن و آگاهی یافتن از آنهاست.
در این مقاله ابتدا بطور خلاصه می پردازم به زندگی و کارهای النور مارکس، و سپس ترجمه بخش هایی از مقاله “چگونه باید سازمان یابیم؟” را که توسط او در سال ۱۸۹۲ میلادی خطاب به “جنبش زنان سوسیالیست” کشور اتریش نوشته شده بود، حضور خوانندگان علاقمند ارائه خواهم داد.
لازم به یادآوری است که “فردریش انگلس” در کار نوشتن این نوع مقاله ها، که بخشی از یک پروژه مشترک النور، خواهرش لورا مارکس و لوئیز کائوتسکی، در جهت “درست کردن” گرایشات زنان سوسیالیست اتریش نسبت به فمنیسم بورژوازی بود؛ مستقیما النور را تشویق می کرد.
در اوائل دهه نهم قرن نوزدهم میلادی، جنبش زنان سوسیالیست آغاز به شکل گیری کرده بود. با وجود نفوذ “کلارا زتکین” در رهبری این جنبش، سایر بخشهای آن در زمینه آگاهی مارکسیستی دچار ضعف بودند. متاسفانه بسیاری از این زنان تازه سازمان یافته، همانطور که انتظار هم می رفت؛ به اندازه زیادی تحت تاثیر محفلهای فمنیستی بورژوازی قرار گرفته بودند. ضعف زنان در زمینه شناخت مارکیسسم و گرایشات فمنیستی در میان آنها در واقع دلائل مهم توسعه رویزیونیسم در این جنبش، و در حزب به رهبری افرادی چون “لیلی براون” گشت. اگرچه در هنگام نوشتن مقاله زیر، گرایش به رویزیونیسم هنوز آشکار نگشته بود.
تاسیس “گلایش هایت”Gleichheit یا “برابری” در سال ۱۸۹۱ میلادی در آلمان یک گام به پیش بود. زنان سوسیالیست اتریشی نیز تصمیم به شکل دادن سازمان خود تا پائیز همان سال گرفتند، اما اولین نشر “ژورنال زنان کارگر” تا ژانویه سال بعد طول کشید. یکی از افرادی که در ماههای آماده سازی سازمان همکاری می کرد “لوئیز کائوتسکی” همسر سابق “کارل کائوتسکی” بود که بعنوان مباشر کل انگلس در خانه او در شهر لندن سکنی داشت. لوئیز بهمراه فردریش انگلس بغیر از نوشتن برای ژورنال زنان کارگر، در کار هماهنگ کردن کمکهای دریافتی به ژورنال از کشورهای خارج نیز همکاری می کردند.
در ماههای مذکور لوئیز کائوتسکی جهت دریافت کمک برای کار ژورنال با دو دختر مارکس: النور در لندن و لورا در پاریس، در تماس بود. در نامه ای که از جانب لوئیز به انگلس نوشته شده بود، هدف این سه نفر در استفاده کردن از کمکهای دریافتی برای شکل دادن ارتباط با “روزنامه اتریش”، از طریق ارسال نظرات خود به آن و در برابر قرار دادن نظرات فمنیسم سوسیالیستی و فمنیزم بورژوازی؛ جهت مبارزه با نفوذ عقاید فمنیسم بورژوایی در میان جنبش زنان اتریش بود.
انگلس در نامه ای به تاریخ دوم اکتبر ۱۸۹۱ عنوان کرد که “مقالات شما در میان جنبش حقوق زنان آلمان و اتریش بسیار تاثیر گذار خواهند بود، زیرا سئوال واقعی و پاسخ به آن؛ تا کنون هیچگاه به صراحتی که شما سه نفر آنها را بیان کرده اید مطرح نشده اند. زنان کارگر آلمان، طبق گزارشات “بِبِل” با اشتیاق بسوی جنبش سوسیالیزم “هجوم” می آوردند، و اگر اینگونه باشد، متفکرین کهنه حقوق زن خرده-بورژوازی بزودی به عقب رانده خواهند شد.”
سه همکار نام برده در این پروژه: النور مارکس، لورا مارکس (لافارگ) و لوئیز کائوتسکی در طول سال ۱۸۹۲ میلادی بطور مرتب برای “روزنامه اتریش” مقاله می نوشتند. برجسته ترین موضوعی که هر سه نفر به اشکال متفاوت به آن اشاره می کردند، موضوع “خصومت فمنیستهای بورژوا نسبت به قوانین حمایت کننده از زنان کارگر” بود. موضوعی که منجر به مطرح شدن مسئله مهم “اختلاف طبقاتی” در جنبشهای مدافع حقوق زنان گشت، و به آن موجودیتی واقعی بخشید که از آن زمان تا به امروز همچنان زنده می ماند: “کدامین زنان؟ کدامین حقوق ..؟”
مقاله های مذکور عمدتا به شکل رپرتاژ – گزارشی – و نه برنامه ریزی شده و تحلیلی، می باشند و بنابراین بهتر است که بصورت قطعه های منتخب و گلچین از آنها استفاده کرد. از میان آنها، امروزه نوشته های النور مارکس به دلیل نحوه نگارش و بیان روشن ماهیت آنها می توانند بخصوص برای ما ارزشمند باشند.
در این مقاله تنها به اولین نوشته النور به روزنامه اتریش تحت عنوان “چگونه باید سازمان یابیم؟” اشاره خواهم کرد. اما قصد دارم که در مقاله ای در آینده همچنین به نوشته های بعدی او از این سری مقالات بپردازم.
او تنها ۴۳ سال زندگی کرد، اما در عمر کوتاه خود فعالیتهای بسیاری در جهت دستیابی به اهداف انساندوستانه و سوسیالیستی خود انجام داد، و آثار متعدد و مفیدی به جا گذاشت که برای همیشه زنده خواهند ماند.
اثر او با عنوان “چگونه باید سازمان یابیم؟” که در اینجا می خوانید؛ سالها پیش نوشته شد. اما امروز پس از گذشت بیش از صد و بیست سال از اولین انتشار این مقاله، هنوز ارکان و بسیاری از نکات مطرح شده در آن همچنان به قوه خویش باقی می مانند؛ و بنابراین لازم به تعمق کردن و آگاهی یافتن از آنهاست.
در این مقاله ابتدا بطور خلاصه می پردازم به زندگی و کارهای النور مارکس، و سپس ترجمه بخش هایی از مقاله “چگونه باید سازمان یابیم؟” را که توسط او در سال ۱۸۹۲ میلادی خطاب به “جنبش زنان سوسیالیست” کشور اتریش نوشته شده بود، حضور خوانندگان علاقمند ارائه خواهم داد.
لازم به یادآوری است که “فردریش انگلس” در کار نوشتن این نوع مقاله ها، که بخشی از یک پروژه مشترک النور، خواهرش لورا مارکس و لوئیز کائوتسکی، در جهت “درست کردن” گرایشات زنان سوسیالیست اتریش نسبت به فمنیسم بورژوازی بود؛ مستقیما النور را تشویق می کرد.
در اوائل دهه نهم قرن نوزدهم میلادی، جنبش زنان سوسیالیست آغاز به شکل گیری کرده بود. با وجود نفوذ “کلارا زتکین” در رهبری این جنبش، سایر بخشهای آن در زمینه آگاهی مارکسیستی دچار ضعف بودند. متاسفانه بسیاری از این زنان تازه سازمان یافته، همانطور که انتظار هم می رفت؛ به اندازه زیادی تحت تاثیر محفلهای فمنیستی بورژوازی قرار گرفته بودند. ضعف زنان در زمینه شناخت مارکیسسم و گرایشات فمنیستی در میان آنها در واقع دلائل مهم توسعه رویزیونیسم در این جنبش، و در حزب به رهبری افرادی چون “لیلی براون” گشت. اگرچه در هنگام نوشتن مقاله زیر، گرایش به رویزیونیسم هنوز آشکار نگشته بود.
تاسیس “گلایش هایت”Gleichheit یا “برابری” در سال ۱۸۹۱ میلادی در آلمان یک گام به پیش بود. زنان سوسیالیست اتریشی نیز تصمیم به شکل دادن سازمان خود تا پائیز همان سال گرفتند، اما اولین نشر “ژورنال زنان کارگر” تا ژانویه سال بعد طول کشید. یکی از افرادی که در ماههای آماده سازی سازمان همکاری می کرد “لوئیز کائوتسکی” همسر سابق “کارل کائوتسکی” بود که بعنوان مباشر کل انگلس در خانه او در شهر لندن سکنی داشت. لوئیز بهمراه فردریش انگلس بغیر از نوشتن برای ژورنال زنان کارگر، در کار هماهنگ کردن کمکهای دریافتی به ژورنال از کشورهای خارج نیز همکاری می کردند.
در ماههای مذکور لوئیز کائوتسکی جهت دریافت کمک برای کار ژورنال با دو دختر مارکس: النور در لندن و لورا در پاریس، در تماس بود. در نامه ای که از جانب لوئیز به انگلس نوشته شده بود، هدف این سه نفر در استفاده کردن از کمکهای دریافتی برای شکل دادن ارتباط با “روزنامه اتریش”، از طریق ارسال نظرات خود به آن و در برابر قرار دادن نظرات فمنیسم سوسیالیستی و فمنیزم بورژوازی؛ جهت مبارزه با نفوذ عقاید فمنیسم بورژوایی در میان جنبش زنان اتریش بود.
انگلس در نامه ای به تاریخ دوم اکتبر ۱۸۹۱ عنوان کرد که “مقالات شما در میان جنبش حقوق زنان آلمان و اتریش بسیار تاثیر گذار خواهند بود، زیرا سئوال واقعی و پاسخ به آن؛ تا کنون هیچگاه به صراحتی که شما سه نفر آنها را بیان کرده اید مطرح نشده اند. زنان کارگر آلمان، طبق گزارشات “بِبِل” با اشتیاق بسوی جنبش سوسیالیزم “هجوم” می آوردند، و اگر اینگونه باشد، متفکرین کهنه حقوق زن خرده-بورژوازی بزودی به عقب رانده خواهند شد.”
سه همکار نام برده در این پروژه: النور مارکس، لورا مارکس (لافارگ) و لوئیز کائوتسکی در طول سال ۱۸۹۲ میلادی بطور مرتب برای “روزنامه اتریش” مقاله می نوشتند. برجسته ترین موضوعی که هر سه نفر به اشکال متفاوت به آن اشاره می کردند، موضوع “خصومت فمنیستهای بورژوا نسبت به قوانین حمایت کننده از زنان کارگر” بود. موضوعی که منجر به مطرح شدن مسئله مهم “اختلاف طبقاتی” در جنبشهای مدافع حقوق زنان گشت، و به آن موجودیتی واقعی بخشید که از آن زمان تا به امروز همچنان زنده می ماند: “کدامین زنان؟ کدامین حقوق ..؟”
مقاله های مذکور عمدتا به شکل رپرتاژ – گزارشی – و نه برنامه ریزی شده و تحلیلی، می باشند و بنابراین بهتر است که بصورت قطعه های منتخب و گلچین از آنها استفاده کرد. از میان آنها، امروزه نوشته های النور مارکس به دلیل نحوه نگارش و بیان روشن ماهیت آنها می توانند بخصوص برای ما ارزشمند باشند.
در این مقاله تنها به اولین نوشته النور به روزنامه اتریش تحت عنوان “چگونه باید سازمان یابیم؟” اشاره خواهم کرد. اما قصد دارم که در مقاله ای در آینده همچنین به نوشته های بعدی او از این سری مقالات بپردازم.
۱) خلاصه ای از زندگی و کارهای “النور مارکس
“جِنی
جولیا النور مارکس” (۱۶ ژانویه ۱۸۵۵ – ۳۱ مارس ۱۸۹۸ میلادی) که بعدها بنام
“النور مارکس اِوِلینگ” شناخته شد، در بامداد یک روز برفی زمستان در
خیابان “داون استریت” در منطقه ی “سوهو”ی شهر لندن به دنیا آمد. او فرزند
ششم و آخرین فرزند کارل مارکس ۳۷ ساله، و جنی وُن وِستفالن ۴۱ ساله بود.
النور تنها فرزند این زوج بود که در انگلستان متولد شد، در همانجا زندگی و
با آنها برای دستیابی به اهداف انسان دوستانه کار و مبارزه کرد.
او از همان دوران کودکی از خود علاقه زیادی به مسائل اجتماعی و سیاسی نشان می داد. بعنوان مثال برای شخصیتهای سیاسی آنزمان نامه می نوشت و به آنها از دید و با بیان خودش پیشنهاداتی برای تغییر وضع موجود می کرد. در دوازده سالگی، اعدام فدائیان شهر منچستر او را به وحشت انداخت و تحت تاثیر آن تا آخر عمرش با گروه “فِنیان ها”* همدردی می کرد.
هنگامیکه النور خیلی کوچک بود، پدرش برای او داستان می گفت، و از آنرو او بتدریج علاقه زیادی به ادبیات پیدا کرد. در سه سالگی می توانست نوشته های شاعر و نمایشنامه نویس مشهور انگلیسی “ویلیام شکسپیر” را از بر بخواند. عشق النور به ادبیات و کارهای شکسپیر موجب تشکیل دادن کلوب “داگبِری” در سنین نوجوانی وی شد. در این کلوب النور بهمراه خانواده خود و خانواده دوستش “کلارا کولِت” نوشته های شکسپیر را با صدای موزون می خواندند، و پدرش کارل مارکس در حین انجام اینکار تماشایشان می کرد.
النور در سن شانزده سالگی معاون پدرش شد، و او را بطور مرتب در کنفرانس هایش در مسافرتهای خارج از کشور همراهی می کرد.
تجربه عشقی
در هفده سالگی النورعاشق خبرنگار فرانسوی بنام “لیساگاری” شد، که پس از شکست انقلاب کمون پاریس به دلیل فعالیتهایش ناگزیربه خروج از کشورشده وبه لندن پناه آورده بود. کارل مارکس اگرچه لیساگاری را که در آنزمان ۳۴ ساله بود؛ به لحاظ سیاسی قبول داشت، ولی به دلیل اختلاف سن برای دخترش مناسب نمی دانست وبا زوج بودن آنها مخالفت می کرد.
بهرحال، النوردرهمانسال خانه پدررا ترک گفت وبرای زندگی کردن به شهر “برایتون” رفت. اودر آنجا بعنوان معلم مدرسه کارمی کرد. یکسال بعد، با لیساگاری درکارنوشتن کتاب “تاریخ کمون ۱۸۷۱” همکاری، وبعد آنرا به زبان انگلیسی ترجمه کرد.
پدرش با آنکه این نوشته را پسندید و ازاین کارآنها خشنود شده بود، هنوزبا ارتباط این زوج قلبا موافقت نمی کرد. اما بتدریج نظرش را دراینباره تغییرداد وبالاخره درسال ۱۸۸۰ با ازدواج آنها موافقت کرد. اما دراین هنگام النور خود دراینباره دچارتردید شده بود، ودوسال بعد به دوستی اش با لیساگاری خاتمه داد.
تجربه مرگ در خانواده
در سالهای اول دهه هشتاد میلادی، النورناگزیر به نگهداری ازپدرومادر ضعیف وبیمارش گشت. متاسفانه مادرش دردسامبر سال ۱۸۸۱ درگذشت. یکسال ویک ماه بعد در ماه ژانویه ۱۸۸۲ خواهرش “جنی مارکس لونگِت” در اثربیماری سرطان مثانه درگذشت، وپس از آن پدرش کارل مارکس نیزدرماه مارس همانسال زندگی را بدرود گفت.
کارل مارکس پیش از مرگ خود، کار اتمام و انتشاردست نوشته های کتاب “کاپیتال” ونیزترجمه انگلیسی آن را به النور واگذارنمود.
فعالیتهای سیاسی
یکسال بعد از مرگ پدر، در سال ۱۸۸۴ میلادی؛ النوربه “فدراسیون سوسیال دمکرات – SDF” که بوسیله “هِنری هیندمَن” رهبری می شد پیوست، ودر آن به مقام ریاست انتخاب شد.
اودرحین فعالیتهایش دراین گروه با “ادوارد اَوِلینگ” آشنا شد ودوستی اش با اوتا آخرعمرادامه یافت.
درهمانسال درفدراسیون انشعابی انجام گرفت ودرپی آن النورگروه را ترک کرده، وبهمراه “ادوارد اولینگ” گروه مخالفی بنام “اتحاد سوسیالیست – Socialist League” را بنیانگذاری کرد. یکی ازمشهورترین افرادی که به این گروه پیوست “ویلیام موریس” بود.
انشعاب مذکوربه دودلیل عمده انجام گرفت:
او از همان دوران کودکی از خود علاقه زیادی به مسائل اجتماعی و سیاسی نشان می داد. بعنوان مثال برای شخصیتهای سیاسی آنزمان نامه می نوشت و به آنها از دید و با بیان خودش پیشنهاداتی برای تغییر وضع موجود می کرد. در دوازده سالگی، اعدام فدائیان شهر منچستر او را به وحشت انداخت و تحت تاثیر آن تا آخر عمرش با گروه “فِنیان ها”* همدردی می کرد.
هنگامیکه النور خیلی کوچک بود، پدرش برای او داستان می گفت، و از آنرو او بتدریج علاقه زیادی به ادبیات پیدا کرد. در سه سالگی می توانست نوشته های شاعر و نمایشنامه نویس مشهور انگلیسی “ویلیام شکسپیر” را از بر بخواند. عشق النور به ادبیات و کارهای شکسپیر موجب تشکیل دادن کلوب “داگبِری” در سنین نوجوانی وی شد. در این کلوب النور بهمراه خانواده خود و خانواده دوستش “کلارا کولِت” نوشته های شکسپیر را با صدای موزون می خواندند، و پدرش کارل مارکس در حین انجام اینکار تماشایشان می کرد.
النور در سن شانزده سالگی معاون پدرش شد، و او را بطور مرتب در کنفرانس هایش در مسافرتهای خارج از کشور همراهی می کرد.
تجربه عشقی
در هفده سالگی النورعاشق خبرنگار فرانسوی بنام “لیساگاری” شد، که پس از شکست انقلاب کمون پاریس به دلیل فعالیتهایش ناگزیربه خروج از کشورشده وبه لندن پناه آورده بود. کارل مارکس اگرچه لیساگاری را که در آنزمان ۳۴ ساله بود؛ به لحاظ سیاسی قبول داشت، ولی به دلیل اختلاف سن برای دخترش مناسب نمی دانست وبا زوج بودن آنها مخالفت می کرد.
بهرحال، النوردرهمانسال خانه پدررا ترک گفت وبرای زندگی کردن به شهر “برایتون” رفت. اودر آنجا بعنوان معلم مدرسه کارمی کرد. یکسال بعد، با لیساگاری درکارنوشتن کتاب “تاریخ کمون ۱۸۷۱” همکاری، وبعد آنرا به زبان انگلیسی ترجمه کرد.
پدرش با آنکه این نوشته را پسندید و ازاین کارآنها خشنود شده بود، هنوزبا ارتباط این زوج قلبا موافقت نمی کرد. اما بتدریج نظرش را دراینباره تغییرداد وبالاخره درسال ۱۸۸۰ با ازدواج آنها موافقت کرد. اما دراین هنگام النور خود دراینباره دچارتردید شده بود، ودوسال بعد به دوستی اش با لیساگاری خاتمه داد.
تجربه مرگ در خانواده
در سالهای اول دهه هشتاد میلادی، النورناگزیر به نگهداری ازپدرومادر ضعیف وبیمارش گشت. متاسفانه مادرش دردسامبر سال ۱۸۸۱ درگذشت. یکسال ویک ماه بعد در ماه ژانویه ۱۸۸۲ خواهرش “جنی مارکس لونگِت” در اثربیماری سرطان مثانه درگذشت، وپس از آن پدرش کارل مارکس نیزدرماه مارس همانسال زندگی را بدرود گفت.
کارل مارکس پیش از مرگ خود، کار اتمام و انتشاردست نوشته های کتاب “کاپیتال” ونیزترجمه انگلیسی آن را به النور واگذارنمود.
فعالیتهای سیاسی
یکسال بعد از مرگ پدر، در سال ۱۸۸۴ میلادی؛ النوربه “فدراسیون سوسیال دمکرات – SDF” که بوسیله “هِنری هیندمَن” رهبری می شد پیوست، ودر آن به مقام ریاست انتخاب شد.
اودرحین فعالیتهایش دراین گروه با “ادوارد اَوِلینگ” آشنا شد ودوستی اش با اوتا آخرعمرادامه یافت.
درهمانسال درفدراسیون انشعابی انجام گرفت ودرپی آن النورگروه را ترک کرده، وبهمراه “ادوارد اولینگ” گروه مخالفی بنام “اتحاد سوسیالیست – Socialist League” را بنیانگذاری کرد. یکی ازمشهورترین افرادی که به این گروه پیوست “ویلیام موریس” بود.
انشعاب مذکوربه دودلیل عمده انجام گرفت:
۱. مشکلات شخصیتی، به “هِنری هیندمَن” اعتراض شد که فدراسیون را به روش دیکتاتورها رهبری می کند.
۲. عدم موافقت بر سرموضوعات بین المللی. النور بهمراه عده ای دیگر در گروه، هیندمَن را متهم به گرایشات ناسیونالیستی نمودند. این امربخشا از آنجا سرچشمه می گرفت که هیندمَن عقیده النور را مبنی بر نیاز به فرستادن نمایندگانی به فرانسه جهت همکاری با “حزب کارگران” آن کشوررد کرد، و چون خواهرالنور “لورا” و همسرش “پُل لافارگ” درهمان حزب عضو بودند؛ آن را یک “مانور خانوادگی” نامید.
۲. عدم موافقت بر سرموضوعات بین المللی. النور بهمراه عده ای دیگر در گروه، هیندمَن را متهم به گرایشات ناسیونالیستی نمودند. این امربخشا از آنجا سرچشمه می گرفت که هیندمَن عقیده النور را مبنی بر نیاز به فرستادن نمایندگانی به فرانسه جهت همکاری با “حزب کارگران” آن کشوررد کرد، و چون خواهرالنور “لورا” و همسرش “پُل لافارگ” درهمان حزب عضو بودند؛ آن را یک “مانور خانوادگی” نامید.
النوربطورمنظم ستونی را تحت عنوان “سابقه
جنبش انترناسیونالیست انقلابی” درروزنامه ماهانه “اتحاد سوسیالیست” بنام
“کامانوِل” می نوشت ومنتشرمی شد.
درهمانسال، یعنی درسال ۱۸۸۴ میلادی؛ النورمارکس با یک زن نقاش وعضو “اتحادیه صنفی کارگران زن” بنام “کِلِمِنتینا بلَک” آشنا شد، و ازآن پس با مسائل این اتحادیه درگیرگشت. بعنوان مثال اواز اعتصابات متعدد آنها، نظیراعتصاب “بِریانت اند مِی” سال ۱۸۸۸، و نیز ازاعتصاب لنگرگاه “داک” درسال ۱۸۸۹ میلادی درشهرلندن حمایت کرد. النورهمچنین اتحاد صنفی کارگران شرکت گازرا سازماندهی کرد، وکتابها ومقالات متعددی نیز نوشت.
یکسال پس از آشنائی با کلمنتینا بلک، درسال ۱۸۸۵ میلادی، النورکنگره سوسیالیست پاریس را سازماندهی کرد. او درسال ۱۸۸۶ میلادی جهت جمع آوری پول برای “حزب سوسیال دمکرات آلمان” بهمراه “ادوارد اولینگ” و “ویلهِلم لیبکنِشت” – یکی از بنیانگذاران حزب سوسیال دمکرات آلمان – به آمریکا مسافرت کرد.
دراواخردهه ۸۰ میلادی، اتحاد سوسیالیست بین دوگروه مخالف تقسیم شده بود: طرفداران ومخالفین عمل سیاسی.
گروه مخالفین عمل سیاسی خود به دو گروه تقسیم می شد: یک گروه که “ویلیام موریس” آنرا همراهی می کرد، معتقد بود کمپین های پارلمانی به گونه اجتناب ناپذیری منجربه سازش وانحراف خواهند شد؛ ویک شاخه آنارشیست دیگرکه با همه سیاستهای مربوط به رأی گیری اصولا مخالف بود.
النورمارکس و ادوارد اولینگ بعنوان طرفداران محکم اصل مشارکت درکمپین های سیاسی؛ خود را دراقلیت کوچکی درحزب یافتند.
درچهارمین کنگره سالانه اتحاد سوسیالیست، از سوی شاخه “بلومزبری” – شاخه ای که النور و اولینگ به آن تعلق داشتند – پیشنهاد ملاقاتی به همه اعضا اتحادیه جهت تشکیل یک سازمان متحد داده شد. اما متاسفانه این پیشنهاد توسط اکثریت شرکت کنندگان به نفع مخالفین –هم دررأی گیری محلی، وهم درانتخابات پارلمانی – رد شد.
“اتحاد سوسیالیست” همچنین عضویت ۸۰ نفر از اعضای شاخه “بلومزبری” را با اظهاراینکه، این شاخه برعلیه سیاست حزب کاندیداهای مشترکی با “فدراسیون سوسیال دمکرات – SDF” دارد؛ معوق کرد. ازپی این تصمیم، شاخه بلومزبری “اتحاد سوسیالیست” را ترک کرد، و بطورموقت مستقلاً با عنوان “جامعه سوسیالیست بلومزبری” به فعالیتهای خود ادامه داد.
درسال ۱۸۹۳ میلادی، “حزب کارگر مستقل – ILP” توسط “کی یِر هاردی” بنیانگذاری شد. النورمارکس در کنفرانس افتتاحیه آن بعنوان نظاره گر، و“ادوارد اولینگ” بعنوان یکی از نمایندگان حزب شرکت کردند.
متاسفانه به دلیل نفوذ قوی مسیحیت در“حزب کارگرمستقل” ، هدف پیشبردن مواضع آن به سمت مارکسیزم ناموفق ماند.
پی آمد آن درسال ۱۸۹۷ میلادی، النورمارکس و ادوارد اولینگ این حزب را ترک کرده، وبهمراه بیشتراعضای قدیمی مجددا به “فدراسیون سوسیال دمکرات – SDF” پیوستند.
درهمانسال، یعنی درسال ۱۸۸۴ میلادی؛ النورمارکس با یک زن نقاش وعضو “اتحادیه صنفی کارگران زن” بنام “کِلِمِنتینا بلَک” آشنا شد، و ازآن پس با مسائل این اتحادیه درگیرگشت. بعنوان مثال اواز اعتصابات متعدد آنها، نظیراعتصاب “بِریانت اند مِی” سال ۱۸۸۸، و نیز ازاعتصاب لنگرگاه “داک” درسال ۱۸۸۹ میلادی درشهرلندن حمایت کرد. النورهمچنین اتحاد صنفی کارگران شرکت گازرا سازماندهی کرد، وکتابها ومقالات متعددی نیز نوشت.
یکسال پس از آشنائی با کلمنتینا بلک، درسال ۱۸۸۵ میلادی، النورکنگره سوسیالیست پاریس را سازماندهی کرد. او درسال ۱۸۸۶ میلادی جهت جمع آوری پول برای “حزب سوسیال دمکرات آلمان” بهمراه “ادوارد اولینگ” و “ویلهِلم لیبکنِشت” – یکی از بنیانگذاران حزب سوسیال دمکرات آلمان – به آمریکا مسافرت کرد.
دراواخردهه ۸۰ میلادی، اتحاد سوسیالیست بین دوگروه مخالف تقسیم شده بود: طرفداران ومخالفین عمل سیاسی.
گروه مخالفین عمل سیاسی خود به دو گروه تقسیم می شد: یک گروه که “ویلیام موریس” آنرا همراهی می کرد، معتقد بود کمپین های پارلمانی به گونه اجتناب ناپذیری منجربه سازش وانحراف خواهند شد؛ ویک شاخه آنارشیست دیگرکه با همه سیاستهای مربوط به رأی گیری اصولا مخالف بود.
النورمارکس و ادوارد اولینگ بعنوان طرفداران محکم اصل مشارکت درکمپین های سیاسی؛ خود را دراقلیت کوچکی درحزب یافتند.
درچهارمین کنگره سالانه اتحاد سوسیالیست، از سوی شاخه “بلومزبری” – شاخه ای که النور و اولینگ به آن تعلق داشتند – پیشنهاد ملاقاتی به همه اعضا اتحادیه جهت تشکیل یک سازمان متحد داده شد. اما متاسفانه این پیشنهاد توسط اکثریت شرکت کنندگان به نفع مخالفین –هم دررأی گیری محلی، وهم درانتخابات پارلمانی – رد شد.
“اتحاد سوسیالیست” همچنین عضویت ۸۰ نفر از اعضای شاخه “بلومزبری” را با اظهاراینکه، این شاخه برعلیه سیاست حزب کاندیداهای مشترکی با “فدراسیون سوسیال دمکرات – SDF” دارد؛ معوق کرد. ازپی این تصمیم، شاخه بلومزبری “اتحاد سوسیالیست” را ترک کرد، و بطورموقت مستقلاً با عنوان “جامعه سوسیالیست بلومزبری” به فعالیتهای خود ادامه داد.
درسال ۱۸۹۳ میلادی، “حزب کارگر مستقل – ILP” توسط “کی یِر هاردی” بنیانگذاری شد. النورمارکس در کنفرانس افتتاحیه آن بعنوان نظاره گر، و“ادوارد اولینگ” بعنوان یکی از نمایندگان حزب شرکت کردند.
متاسفانه به دلیل نفوذ قوی مسیحیت در“حزب کارگرمستقل” ، هدف پیشبردن مواضع آن به سمت مارکسیزم ناموفق ماند.
پی آمد آن درسال ۱۸۹۷ میلادی، النورمارکس و ادوارد اولینگ این حزب را ترک کرده، وبهمراه بیشتراعضای قدیمی مجددا به “فدراسیون سوسیال دمکرات – SDF” پیوستند.
فعالیت در تئاتر
درسالهای دهه ۸۰ میلادی، النورعلاقه بیشتری به تئاتر پیدا کرد وحرفه هنرپیشگی درآن را در پیش گرفت. اوبه هنربعنوان ابزاری برای دستیابی به اهداف سوسیالیستی خویش نگاه می کرد.
النورهمچنین آثارادبی متعددی را به زبان انگلیسی ترجمه کرد. ازجمله این کارها می توان به اولین ترجمه انگلیسی کتاب “مادام بوواری” اثر “گوستاو فلاوبرت”، وکتابهای “زن دریا” و“دشمن مردم” اثرهای “هنریک ایبسِن” اشاره کرد.
درسال ۱۸۸۶ میلادی النوربهمراه اولینگ در یک نمایش تئاتر بنام “خانه عروسک” اثر“هنریک ایبسن” بازی کردند. این نمایش به سبکی کاملا نواجرا شد، والنوردرآن نقش “نورا هِلمِر” را برعهده داشت.
درسالهای دهه ۸۰ میلادی، النورعلاقه بیشتری به تئاتر پیدا کرد وحرفه هنرپیشگی درآن را در پیش گرفت. اوبه هنربعنوان ابزاری برای دستیابی به اهداف سوسیالیستی خویش نگاه می کرد.
النورهمچنین آثارادبی متعددی را به زبان انگلیسی ترجمه کرد. ازجمله این کارها می توان به اولین ترجمه انگلیسی کتاب “مادام بوواری” اثر “گوستاو فلاوبرت”، وکتابهای “زن دریا” و“دشمن مردم” اثرهای “هنریک ایبسِن” اشاره کرد.
درسال ۱۸۸۶ میلادی النوربهمراه اولینگ در یک نمایش تئاتر بنام “خانه عروسک” اثر“هنریک ایبسن” بازی کردند. این نمایش به سبکی کاملا نواجرا شد، والنوردرآن نقش “نورا هِلمِر” را برعهده داشت.
بیماری اوِلینگ، مرگ النور
درسال ۱۸۹۷ میلادی، ادوارد اولینگ به بیماری سختی در ناحیه کلیه دچارشد، والنورناگزیرازاومراقبت می کرد. مدتی بعد در ۳۱ ماه مارس ۱۸۹۸، ضعیف و تحت تاثیر فشارهای روحی حاصل از بیماری ادوارد، و آگاهی یافتن ازماجرای بی وفایی اونسبت به خود؛ النورتاب نیاورد ومتاسفانه به زندگی خود خاتمه داد.
اما چگونگی مرگ النور، برای ما هرگزازاعتبارکارهای بزرگ، وآثارمفیدی که او ازخود برجای گذاشت؛ کم نخواهد کرد.
درسال ۱۸۹۷ میلادی، ادوارد اولینگ به بیماری سختی در ناحیه کلیه دچارشد، والنورناگزیرازاومراقبت می کرد. مدتی بعد در ۳۱ ماه مارس ۱۸۹۸، ضعیف و تحت تاثیر فشارهای روحی حاصل از بیماری ادوارد، و آگاهی یافتن ازماجرای بی وفایی اونسبت به خود؛ النورتاب نیاورد ومتاسفانه به زندگی خود خاتمه داد.
اما چگونگی مرگ النور، برای ما هرگزازاعتبارکارهای بزرگ، وآثارمفیدی که او ازخود برجای گذاشت؛ کم نخواهد کرد.
۲) النور مارکس: “چگونه باید سازمان یابیم؟”
درروزپنجم فوریه سال ۱۸۹۲ میلادی، النور مارکس با نوشتن مقاله ای تحت عنوان
“چگونه باید سازمان یابیم؟” پروژه ای را در “روزنامه اتریش” آغازکرد. او
دراین پروژه که متشکل ازچهارمقاله بود، ابتدا به مشکل “چگونه سازمان
یافتن زنان” اشاره کرده، وسپس گزارشی را درباره چگونگی سازمان یابی زنان
کارگردراتحادیه های صنفی انگلستان مطرح وآن را بررسی نمود:
۴۰۰ نماینده “کنگره سوسیالیست بین الملل” درآخرین جلسه خود در بروکسِل (۱۸۹۱) راه حل زیررا برگزیدند:
“ما احزاب سوسیالیستیِ تمام کشورها را دعوت به اظهارقطعی برنامه های خود جهت تلاش برای دستیابی به برابری کامل هردوجنس، ومطالبات برای بدست آوردن احکام حقوق برابرزنان با مردان؛ درحیطه های حقوق مدنی وسیاسی می کنیم.”
“ما احزاب سوسیالیستیِ تمام کشورها را دعوت به اظهارقطعی برنامه های خود جهت تلاش برای دستیابی به برابری کامل هردوجنس، ومطالبات برای بدست آوردن احکام حقوق برابرزنان با مردان؛ درحیطه های حقوق مدنی وسیاسی می کنیم.”
این
تصمیم گیری واین موضع گیری درباره بدست آوردن حق رأی و مشارکت زنان در
انتخابات، برای ما ازآنجا معنی بهتری می یابد که دراولین جلسه کنگره
مذکور، بوضوح بیان شده بود که: یک کنگره کارگران سوسیالیست مطلقا با
طرفداران حقوق زنان هیچ رابطه ای ندارد.
همانگونه که کنگره درباره مسئله جنگ، برروی تفاوت میان اتحادیه معمولی صلح بورژوازی که فریاد “صلح، صلح” را درجایی که صلح نیست می زند، و حزب صلح اقتصادی – حزب سوسیالیست – که برآن است تا “دلائل جنگ” را ازمیان بردارد، تاکید می ورزد؛ دررابطه با “مسئله زنان” نیزبه همان روشنی، برتفاوت میان حزب “دادگستران زنان” که نه مبارزه طبقاتی، بلکه تنها یک نبرد میان جنسها را تشخیص می دهد، متعلق به طبقه داراست وخواهان کسب حقوقی است که بدست آوردن آنها درواقع بی عدالتی نسبت به خواهران کارگرشان خواهد بود – دریکسو، و درسوی دیگر– حزب واقعی زنان، حزب سوسیالیست، که ریشه های اقتصادی وضعیت ناسازگارزنان کارگررا می فهمد وزنان کارگررا دعوت به نبردی مشترک دست – در– دست مردان طبقه خودشان برعلیه دشمن مشترک: “مردان و زنان طبقه سرمایه دار” می کند، تاکید می ورزد.
تصمیم بروکسل درظرفیت “اظهارنامه اصول” عالی است – اما اجرای عملی آن چطور؟ زنان چگونه باید حقوق مدنی و سیاسی را که این بیانیه مطرح می کند بدست بیاورند؟ تا زمانیکه ما هوشیارانه و واقع گرایانه درنظر نگیریم که “چه باید بکنیم”؛ از بیانیه های تئوری درباره اینکه “چه – باید – باشد” هیچ بدست نخواهد آمد.
تنها اشاره کردن به نبرد طبقاتی کافی نیست. کارگران همچنین باید بیاموزند که چه سلاحی را لازم است بکار بگیرند وچگونه ازآن استفاده کنند؛ به چه موضع هایی حمله کنند و ازچه دستاوردهایی محافظت کنند. ازهمین روست که کارگران درحال حاضرمی آموزند که کِی ودرکجا باید دست به اعتصاب وبایکوت کردن بزنند، چگونه قوانین حمایت کننده ازکارگران را بدست آورند، وچه باید بکنند تا قوانینی که تا بحال بدست آورده اند؛ مثل اسناد از کارافتاده درگوشه ای باقی نمانند.
همانگونه که کنگره درباره مسئله جنگ، برروی تفاوت میان اتحادیه معمولی صلح بورژوازی که فریاد “صلح، صلح” را درجایی که صلح نیست می زند، و حزب صلح اقتصادی – حزب سوسیالیست – که برآن است تا “دلائل جنگ” را ازمیان بردارد، تاکید می ورزد؛ دررابطه با “مسئله زنان” نیزبه همان روشنی، برتفاوت میان حزب “دادگستران زنان” که نه مبارزه طبقاتی، بلکه تنها یک نبرد میان جنسها را تشخیص می دهد، متعلق به طبقه داراست وخواهان کسب حقوقی است که بدست آوردن آنها درواقع بی عدالتی نسبت به خواهران کارگرشان خواهد بود – دریکسو، و درسوی دیگر– حزب واقعی زنان، حزب سوسیالیست، که ریشه های اقتصادی وضعیت ناسازگارزنان کارگررا می فهمد وزنان کارگررا دعوت به نبردی مشترک دست – در– دست مردان طبقه خودشان برعلیه دشمن مشترک: “مردان و زنان طبقه سرمایه دار” می کند، تاکید می ورزد.
تصمیم بروکسل درظرفیت “اظهارنامه اصول” عالی است – اما اجرای عملی آن چطور؟ زنان چگونه باید حقوق مدنی و سیاسی را که این بیانیه مطرح می کند بدست بیاورند؟ تا زمانیکه ما هوشیارانه و واقع گرایانه درنظر نگیریم که “چه باید بکنیم”؛ از بیانیه های تئوری درباره اینکه “چه – باید – باشد” هیچ بدست نخواهد آمد.
تنها اشاره کردن به نبرد طبقاتی کافی نیست. کارگران همچنین باید بیاموزند که چه سلاحی را لازم است بکار بگیرند وچگونه ازآن استفاده کنند؛ به چه موضع هایی حمله کنند و ازچه دستاوردهایی محافظت کنند. ازهمین روست که کارگران درحال حاضرمی آموزند که کِی ودرکجا باید دست به اعتصاب وبایکوت کردن بزنند، چگونه قوانین حمایت کننده ازکارگران را بدست آورند، وچه باید بکنند تا قوانینی که تا بحال بدست آورده اند؛ مثل اسناد از کارافتاده درگوشه ای باقی نمانند.
ما زنان چه
باید بکنیم؟ دریک چیزشکی نیست: ما خود را سازمان خواهیم داد – سازمانیابی
نه بعنوان “زنان” بلکه بعنوان پرولتاریا؛ نه بعنوان رقیب های زنِ مردان
کارگرمان، بلکه بعنوان رفقای آنان درمبارزات درپیش رو.
جدی ترین سئوال این است: چگونه باید سازمان بیابیم؟ من فکر می کنم که درحال حاضر، ما باید با سازمان یافتن دراتحادیه های صنفی آغاز کنیم، وازنیروی حاصل ازاین اتحاد بعنوان وسیله ای برای دستیابی به هدف نهایی – که آزادی طبقه ماست – استفاده کنیم.
این کارآسان نخواهد بود. شرایط کارگران زن، درواقع بگونه ای است که غالبا دستیابی به هرپیشرفتی را سخت وغم انگیزمی سازد. اما کارما روز بروزآسانترخواهد شد، ومشکلات به تدریج که زنان ومردان کارگر، نیروی نهفته دراتحاد را مشاهده می کنند؛ به نظرکوچکتروکوچکترخواهند رسید.
زنان کارگر اتریش “چرا دانستن چگونه سازمان یابی” را به ما نشان می دهند، اما آنها می توانند از چیزهایی که خواهران شان درکشورهای دیگرانجام می دهند بیاموزند. ازیک سری مقاله های گزارشی درباره فعالیتهای اتحادیه های زنان درانگلستان، سه نتیجه گیری آشکارمی گردد:
جدی ترین سئوال این است: چگونه باید سازمان بیابیم؟ من فکر می کنم که درحال حاضر، ما باید با سازمان یافتن دراتحادیه های صنفی آغاز کنیم، وازنیروی حاصل ازاین اتحاد بعنوان وسیله ای برای دستیابی به هدف نهایی – که آزادی طبقه ماست – استفاده کنیم.
این کارآسان نخواهد بود. شرایط کارگران زن، درواقع بگونه ای است که غالبا دستیابی به هرپیشرفتی را سخت وغم انگیزمی سازد. اما کارما روز بروزآسانترخواهد شد، ومشکلات به تدریج که زنان ومردان کارگر، نیروی نهفته دراتحاد را مشاهده می کنند؛ به نظرکوچکتروکوچکترخواهند رسید.
زنان کارگر اتریش “چرا دانستن چگونه سازمان یابی” را به ما نشان می دهند، اما آنها می توانند از چیزهایی که خواهران شان درکشورهای دیگرانجام می دهند بیاموزند. ازیک سری مقاله های گزارشی درباره فعالیتهای اتحادیه های زنان درانگلستان، سه نتیجه گیری آشکارمی گردد:
۱. هرکجا که زنان سازمان یابند، موقعیت بهتری را کسب خواهند کرد – درآمدها بالا
می روند، ساعتهای کار کاهش خواهند یافت، شرایط کاری بهترخواهند شد.
۲. هنگامیکه زنان سازمان می یابند ودرنتیجه مزد آنها بعنوان مزد کارگران واقعی، ونه بعنوان مکمل کوچکی به درآمد کلی خانواده، شمرده می شود؛ کارگران مرد نیز – حداقل به همان اندازه زنان – سودمند خواهند شد.
۳. بجزازموارد شغل های کاملا خاص، وبخصوص در مورد کارگران غیرحرفه ای، ضروری است که مردان و زنان به اتحادیه های صنفی مشترک بپیوندند، همانگونه که بودنِ آنها دریک حزب واحد کارگران؛ ضروری است.
۲. هنگامیکه زنان سازمان می یابند ودرنتیجه مزد آنها بعنوان مزد کارگران واقعی، ونه بعنوان مکمل کوچکی به درآمد کلی خانواده، شمرده می شود؛ کارگران مرد نیز – حداقل به همان اندازه زنان – سودمند خواهند شد.
۳. بجزازموارد شغل های کاملا خاص، وبخصوص در مورد کارگران غیرحرفه ای، ضروری است که مردان و زنان به اتحادیه های صنفی مشترک بپیوندند، همانگونه که بودنِ آنها دریک حزب واحد کارگران؛ ضروری است.
سایرمنابع:
النورمارکس: چگونه باید سازمان یابیم؟
http://www.marxists.org/archive/draper/1976/women/5-emarx.html
درباره زندگی و کارهای النور مارکس:
http://en.wikipedia.org/wiki/Eleanor_Marx
http://www.marxists.org/archive/draper/1976/women/5-emarx.html
درباره زندگی و کارهای النور مارکس:
http://en.wikipedia.org/wiki/Eleanor_Marx
توضیح:
* گروه “فینیان ها” یاFenians یک سازمان ایرلندی بود، که بین قرنهای ۱۹ و ۲۰ میلادی برای یک جمهوری مستقل در کشور ایرلند مبارزه می کرد.
* گروه “فینیان ها” یاFenians یک سازمان ایرلندی بود، که بین قرنهای ۱۹ و ۲۰ میلادی برای یک جمهوری مستقل در کشور ایرلند مبارزه می کرد.
Ei kommentteja:
Lähetä kommentti