کروپوتکین: همبستگی، همیاری و همدلی
دربارهی بردگی
حمید شورکایی

پیوتر کروپوتکین (1842-1921) جغرافیدان، زیستشناس، فیلسوف آنارشیست روسی و نظریهپرداز کمونیسم آزادیخواه یا همان آنارشیسم کمونیستی بوده است. کروپوتکین در یک خانوادهی اشرافی و اصیل روسی در مسکو به دنیا آمد. او در پانزده سالگی وارد برجستهترین مدرسهی نظامی روسیه تزاری آن زمان میشود و پس از پایان تحصیلات، با اینکه میتوانست در مسکو خدمت سربازی خود را بگذراند، درخواست میکند که به سیبری شرقی اعزام شود.
او در حین گذراندن خدمت سربازی در سرزمینهای دوردست سیبری، به حیات وحش علاقمند میشود و پژوهش دربارهی زندگی و بافت و ساختارهای اجتماعی مردمان دورافتاده از تمدن شهری را میآغازد و تجربههای ارزشمندی میاندوزد. پس از شورش مردم لهستان در سال 1863 و سرکوبی وحشتناک آن به دست نیروهای ارتش امپراتوری روسیه، از ارتش تزاری استعفا میدهد.
سپس، در شهر سن پترزبورگ مستقر میشود و به تحصیل در رشتهی ریاضی و جغرافیا میپردازد. شاهزاده کروپوتکین در سال 1871 نخست به بلژیک و سپس سوئیس سفر میکند و در این کشور پس از دیدار با چند تن از اعضای فدراسیون ژوراسی و همچنین آشنایی با اندیشههای هممیهن شوریدهسر خود، میخائیل باکونین، به عضویت مکتب آنارشیسم در میآید. پس از بازگشت به روسیه، فعالیت سیاسی خود را آغاز میکند و به جنبش جوانان روشنفکر میپیوندد که سودای بیداری تودهی کارگران روسی برای برپایی انقلاب اجتماعی را در سر میپروراندند. در سال 1874 دستگیر و زندانی میشود. در زندان خود را به دیوانگی میزند و در بیمارستانی بستری میشود و از آنجا فرار میکند و نخست به انگلستان، سپس به سوئیس میرود. در سال 1879 روزنامهی آنارشیستی «شورشی» را تأسیس و در آن نظریههای آنارشیستی خود را تبلیغ میکند.
در سال 1883 در شهر لیون فرانسه به اتهام عضویت در «انجمن بینالمللی کارگران» دستگیر و به پنج سال زندان محکوم میشود. پس از گذراندن سه سال حبس، به مدد مداخلهی بسیاری از شخصیتهای برجستهی علمی، فرهنگی و ادبی از جمله هربرت اسپنسر آلمانی و ویکتور هوگو فرانسوی بخشوده و آزاد میشود. کروپوتکین یک سال پس از آزادی از زندان، یعنی در سال 1887، کتابی تحت عنوان «در زندانهای روسیه و فرانسه» مینویسد و در آن حبس مجرمان و بزهکاران را بدترین راهکار برای اصلاح و بازگشت آنان به اجتماع میداند. او سپس در لندن اقامت میگزیند و تا سال 1917 در این شهر میماند. اندکی قبل از انقلاب اکتبر 1917 به روسیه باز میگردد و دیری نمیپاید که از انقلاب سرخورده میشود و شخصیت لنین، کژرویهای بلشویکهای اقتدارگرا و طبیعت سرکوبگرایانهی رژیم بلشویکی را به نقد میکشد. او در سال 1921 در هفتاد و هشت سالگی درگذشت. در مراسم خاکسپاری او، مردم مسکو پرچمهای سیاه در دست داشتند که بر روی آن نوشته شده بود: « در جایی که اقتدار هست، آزادی نیست». کروپوتکین بین سالهای 1880 تا 1910 آثار و جستارهای سیاسی متعددی نوشت که مهمترین آنها عبارتند از: «اخلاق آنارشیستی» (1889)، «فتح نان» (1892)، «دولت: نقش تاریخیاش» (1896)، «پیرامون یک زندگی» (1899)، «همیاری، عامل تکامل» (1902)، کمونیسم و آنارشی (1903) و «انقلاب بزرگ» (1909).
اندیشههای سیاسی کروپوتکین
کروپوتکین، همچون هموطن و استاد فکری خود باکونین، بر این عقیده است که کارل ماکس در فلسفهی دیالکتیکی خود برای توضیح فرایند از خودبیگانگی انسان در گذر تاریخ، نقش و کارکرد عوامل اقتصادی را بیش از اندازه پررنگ جلوه میدهد و بر نقش عوامل اجتماعی و حاکمیت سیاسی، نظیر نقش انکارنشدنی دولت، آنگونه که باید و شاید، تأکید نمیورزد. او در کتاب «دولت: نقش تاریخیاش» با الهام گرفتن از اندیشههای باکونین، بر جوهرهی و اساس دولت میتازد و آن را زایندهی جنگ و نزاع میداند و یگانه شرط برپایی کمونیسم را نابودی دولت و اقتدار دولتی میانگارد. او که منتقد سرسخت هرگونه بیعدالتی اجتماعی است، هم بر ماتریالسم اقتصادی، هم بر داروینیسم اجتماعی (نظریهی بقای شایستهترین) و هم بر مالتوزیانسم میتازد. در واقع، او بسط و کاربست نظریهی تنازع بقا داروین بر جوامع انسانی را مردود میداند و بر این باور است که در این نظریه، نقش مقتدرانه و سرکوبگرایانه دولت و سازوکارهای دولتی در زایش جنگ و نزاع در اجتماع انسانی نادیده انگاشته شده است. وانگهی، به عقیدهی کروپوتکین، انتخاب طبیعی نه به رقابت و تنازع بقا، بلکه به همیاری متقابل میان اعضای گونههای مختلف میانجامد. با کندوکاو و ژرفش در طبیعت میتوانیم نمونههای فراوانی از همیاری متقابل و همبستگی نوعدوستانه را در میان اعضای گونههای مختلف جانوری بازشناسیم. مورچهها، موریانهها، پرندگان، ماهیان و پستانداران با هم همکاری میکنند بیآنکه هیچ سلسله مراتب اجتماعی تبعیضآمیز و هیچ قدرت جدالآفرینی بر آنان حکمروایی کند. او چنین استنباط میکند که همبستگی موجود در بین اعضای یک گونه، برآمده از یک غریزهی طبیعی و یک قانون زیستشناسانه است. کروپوتکین در تقابل با نظریهی داروینیسم اجتماعی و تنازع بقا، نظریهی همبستگی را پی میافکند و کاربست آن را به انسانها پیشنهاد میکند. به باور او، در یک جامعهی آنارشیستی و خودگردان، انسانها از چنبر استبداد دولتی وا رهیده، از بردگی به در آمده، آزادانه در کنار هم و در کمال همبستگی، همیاری و همدلی خواهند زیست.
«اخلاق آنارشیستی» کروپوتکین
«اخلاق آنارشیستی» یکی از مهمترین نوشتههای کروپوتکین است. او در این جستار این عقیده را شرح و بسط میدهد که روحانیون، قضّات و حاکمان از سادگی مردم سوء استفاده کرده و اخلاقی برساخته و دروغین را بر آنان تحمیل کردند. در نظر کروپوتکین، اخلاق راستین طبیعی است و حتی در نزد جانوران نیز یافت میشود. خاستگاه اخلاق در طبیعت است و هیچ پیوند و پیوندگاهی با دین ندارد. دین در جوهرهی و ذات خود عاری از اخلاق است و اخلاق را همچون زیوری بر تن میکند تا در نزد مردم مقدس جلوه نماید. بنابراین درهمتنیدگی اخلاق و دین نه جوهری بلکه ساختگی و تحمیلی است. کروپوتکین دیدگاههای اخلاقی توماس هابز (استقرار حکومت مرکزی مقتدر برای جلوگیری از نزاع همیشگی میان شهروندان)، جرمی بنتام (اخلاق خودخواهانه یا فردگرایانه)، کانت (اخلاق مبتنی بر الزام بنیادین، Kategorischer Imperativ)، آدام اسمیت (اخلاق فایدهگرایانه) را به نقد میکشد و بر این عقیده است که اخلاق طبیعی در جستحوی تحقق نفع همگانی و خیر بشری است. او انکار نمیکند که خودخواهی در طبیعت انسان است و انگیزهی نخست آدمی از انجام کارهای نیک، بهرهمندی از شادی یا دوری جستن از درد و محنت است، اما دگردوستی و همبستگی نیز در طبیعت بشری وجود دارد. کروپوتکین اخلاقی را پیشنهاد میکند که به ما میگوید: « «با دیگران چنان رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند» و میافزاید: «خوشبختی هرکس با خوشبختی همهی کسانی که در اطراف او میزیند ارتباط تنگاتنک دارد.» پس:
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
ترجمهی فارسی قسمت کوتاهی از کتاب «اخلاق آنارشیستی» کروپوتکین در پی میآید:
حس اخلاقی یک توانمندی طبیعی است که همچون حس بویایی و حس لامسه در ما وجود دارد.
اما دربارهی قانون و دین که آنها هم این اصل را موعظه میکردند، میدانیم که آنها آن را ربودند تا با آن کالاهایشان یعنی احکامشان به نفع فاتحان، استثمارگران و روحانیون را بپوشانند. آنها چگونه میتوانستند بدون اصل همبستگی که حقانیت آن به طور کلی پذیرفته شده است، اذهان مردم را زیر سیطرهی خود نگه دارند؟ قانون و دین، هرکدامشان، اخلاق را چون زیوری، بر تن خود پوشاند، به مانند اقتدار که او نیز خود را حامی مستضعفان در برابر قدرتمندان جا زده، اینچنین توانست میخ خود را محکم بکوبد.
با دور انداختن قانون، دین و اقتدار، بشریت اصل اخلاقی به یغما رفته را باز میستاند، آن را به تیغ نقد میسپارد و از جعلیاتی که روحانیون، قضّات و حاکمان با آنها آن را زهرآگین کرده و میکنند، میپالاید.
اما نفی اصل اخلاقی به این دلیل که کلیسا و قانون از آن بهرهکشی کردهاند، به همان اندازه کمخردانه است که بگوییم هرگز خود را نخواهیم شست، گوشت خوکِ کرمآلود را خواهیم خورد و مالکیت اشتراکی زمین را نخواهیم خواست، چونکه قرآن به شستوشوی روزانهی تن حکم کرده، چونکه موسای پاکیزهخواه خوردن گوشت خوک را بر عبریان حرام کرده، یا چونکه در شریعت اسلامی هر زمینی که به مدت سه سال بایر بماند، مالکیت آن باید به امت مسلمان بازگردانده شود.
وانگهی، این اصل که «با دیگران چنان رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند» مگر چیزی جز همان اصل برابری، اصل اساسی آنارشیسم است؟ و چگونه انسان میتواند خود را آنارشیست بداند بیآنکه آن را به کار بندد؟
ما نمیخواهیم که بر ما حکومت شود، اما آیا، بر همین اساس، نباید اعلام کنیم که ما خودمان خواهان حکومت بر هیچ کس نیستم؟ ما نمیخواهیم فریب بخوریم، و میخواهیم که همواره جز حقیقت چیز دیگری به ما گفته نشود. اما آیا، بر همین اساس، نباید اعلام کنیم که ما خودمان خواهان فریب دادن هیچ کس نیستیم و عهد میبندیم که همیشه حقیقت، هیچ چیز جز حقیقت و تمام حقیقت را بگوییم؟ ما نمیخواهیم که از دسترنج کار ما دزدی شود، اما آیا، بر همین اساس، نباید اعلام کنیم که حرمتگزار دسترنج دیگران هستیم؟
به راستی، به کدامین حق خواهان آنیم که با ما به گونهای رفتار شود و حال آنکه برای خود این حق را محفوظ میداریم که با دیگران به گونهای کاملاً متفاوت رفتار کنیم؟ آیا قضا را ما همچون آن اشرافزادهی «استخوان سفید» قرقیزیان خواهیم بود که میتواند با دیگران آنگونه که خود میپسندد رفتار کند؟ حس سادهی برابریمان در برابر چنین عقیدهای برمیآشوبد.
برابری در روابط متقابل و همبستگی که پیآمد اجتنابناپذیر آن است، قدرتمندترین سلاح در دنیای حیوانات در نبرد برای زندگانی است. و برابری انصاف است. خودمان را آنارشیست میخوانیم و از پیش اعلام میکنیم که ما نمیپذیریم که با دیگران به شیوهای رفتار کنیم که نمیخواهیم آنان با ما با همان شیوه رفتار کنند؛ ما دیگر نابرابری را برنمیتابیم که به برخی از ما اجازه میدهد که زور یا زرنگی یا زبردستیشان را به شیوهای که خوشایند ما نیست به کار گیرند. باری، برابری در همه چیز که مترادف انصاف است، این همان آنارشیسم است. لعنت بر آن «استخوان سفیدی» که به خود حق میهد که از سادگی دیگران سوء استفاده کند! ما چنین کسی را نمیخواهیم و اگر لازم باشد او را از بین خواهیم برد. این نه فقط برعلیه تثلیث تجریدی قانون، دین و اقتدار است که ما اعلام جنگ میکنیم. با آنارشیست شدن، ما علیه این موج بیکران فریبکاری، نیرنگبازی، بهرهکشی، تباهی، فساد – در یک کلام، نابرابری – که در قلب همهی ما پاشیدهاند اعلام جنگ میکنیم. ما علیه طرز کردار و علیه طرز فکرشان اعلام جنگ میکنیم. تن به حکومتدادگان، فریبخوردگان، استثمارشدگان، فاحشگان و الی آخر، پیش از هرچیز حس برابری ما را جریحهدار میکنند. این به نام برابری است که ما عزم خود را جزم کردهایم که دیگر نه فاحشه، نه فریبخورده، نه استثمارشده و نه تن به حکومتداده داشته باشیم.
حمید شورکایی

پیوتر کروپوتکین (1842-1921) جغرافیدان، زیستشناس، فیلسوف آنارشیست روسی و نظریهپرداز کمونیسم آزادیخواه یا همان آنارشیسم کمونیستی بوده است. کروپوتکین در یک خانوادهی اشرافی و اصیل روسی در مسکو به دنیا آمد. او در پانزده سالگی وارد برجستهترین مدرسهی نظامی روسیه تزاری آن زمان میشود و پس از پایان تحصیلات، با اینکه میتوانست در مسکو خدمت سربازی خود را بگذراند، درخواست میکند که به سیبری شرقی اعزام شود.
او در حین گذراندن خدمت سربازی در سرزمینهای دوردست سیبری، به حیات وحش علاقمند میشود و پژوهش دربارهی زندگی و بافت و ساختارهای اجتماعی مردمان دورافتاده از تمدن شهری را میآغازد و تجربههای ارزشمندی میاندوزد. پس از شورش مردم لهستان در سال 1863 و سرکوبی وحشتناک آن به دست نیروهای ارتش امپراتوری روسیه، از ارتش تزاری استعفا میدهد.
سپس، در شهر سن پترزبورگ مستقر میشود و به تحصیل در رشتهی ریاضی و جغرافیا میپردازد. شاهزاده کروپوتکین در سال 1871 نخست به بلژیک و سپس سوئیس سفر میکند و در این کشور پس از دیدار با چند تن از اعضای فدراسیون ژوراسی و همچنین آشنایی با اندیشههای هممیهن شوریدهسر خود، میخائیل باکونین، به عضویت مکتب آنارشیسم در میآید. پس از بازگشت به روسیه، فعالیت سیاسی خود را آغاز میکند و به جنبش جوانان روشنفکر میپیوندد که سودای بیداری تودهی کارگران روسی برای برپایی انقلاب اجتماعی را در سر میپروراندند. در سال 1874 دستگیر و زندانی میشود. در زندان خود را به دیوانگی میزند و در بیمارستانی بستری میشود و از آنجا فرار میکند و نخست به انگلستان، سپس به سوئیس میرود. در سال 1879 روزنامهی آنارشیستی «شورشی» را تأسیس و در آن نظریههای آنارشیستی خود را تبلیغ میکند.
در سال 1883 در شهر لیون فرانسه به اتهام عضویت در «انجمن بینالمللی کارگران» دستگیر و به پنج سال زندان محکوم میشود. پس از گذراندن سه سال حبس، به مدد مداخلهی بسیاری از شخصیتهای برجستهی علمی، فرهنگی و ادبی از جمله هربرت اسپنسر آلمانی و ویکتور هوگو فرانسوی بخشوده و آزاد میشود. کروپوتکین یک سال پس از آزادی از زندان، یعنی در سال 1887، کتابی تحت عنوان «در زندانهای روسیه و فرانسه» مینویسد و در آن حبس مجرمان و بزهکاران را بدترین راهکار برای اصلاح و بازگشت آنان به اجتماع میداند. او سپس در لندن اقامت میگزیند و تا سال 1917 در این شهر میماند. اندکی قبل از انقلاب اکتبر 1917 به روسیه باز میگردد و دیری نمیپاید که از انقلاب سرخورده میشود و شخصیت لنین، کژرویهای بلشویکهای اقتدارگرا و طبیعت سرکوبگرایانهی رژیم بلشویکی را به نقد میکشد. او در سال 1921 در هفتاد و هشت سالگی درگذشت. در مراسم خاکسپاری او، مردم مسکو پرچمهای سیاه در دست داشتند که بر روی آن نوشته شده بود: « در جایی که اقتدار هست، آزادی نیست». کروپوتکین بین سالهای 1880 تا 1910 آثار و جستارهای سیاسی متعددی نوشت که مهمترین آنها عبارتند از: «اخلاق آنارشیستی» (1889)، «فتح نان» (1892)، «دولت: نقش تاریخیاش» (1896)، «پیرامون یک زندگی» (1899)، «همیاری، عامل تکامل» (1902)، کمونیسم و آنارشی (1903) و «انقلاب بزرگ» (1909).
اندیشههای سیاسی کروپوتکین
کروپوتکین، همچون هموطن و استاد فکری خود باکونین، بر این عقیده است که کارل ماکس در فلسفهی دیالکتیکی خود برای توضیح فرایند از خودبیگانگی انسان در گذر تاریخ، نقش و کارکرد عوامل اقتصادی را بیش از اندازه پررنگ جلوه میدهد و بر نقش عوامل اجتماعی و حاکمیت سیاسی، نظیر نقش انکارنشدنی دولت، آنگونه که باید و شاید، تأکید نمیورزد. او در کتاب «دولت: نقش تاریخیاش» با الهام گرفتن از اندیشههای باکونین، بر جوهرهی و اساس دولت میتازد و آن را زایندهی جنگ و نزاع میداند و یگانه شرط برپایی کمونیسم را نابودی دولت و اقتدار دولتی میانگارد. او که منتقد سرسخت هرگونه بیعدالتی اجتماعی است، هم بر ماتریالسم اقتصادی، هم بر داروینیسم اجتماعی (نظریهی بقای شایستهترین) و هم بر مالتوزیانسم میتازد. در واقع، او بسط و کاربست نظریهی تنازع بقا داروین بر جوامع انسانی را مردود میداند و بر این باور است که در این نظریه، نقش مقتدرانه و سرکوبگرایانه دولت و سازوکارهای دولتی در زایش جنگ و نزاع در اجتماع انسانی نادیده انگاشته شده است. وانگهی، به عقیدهی کروپوتکین، انتخاب طبیعی نه به رقابت و تنازع بقا، بلکه به همیاری متقابل میان اعضای گونههای مختلف میانجامد. با کندوکاو و ژرفش در طبیعت میتوانیم نمونههای فراوانی از همیاری متقابل و همبستگی نوعدوستانه را در میان اعضای گونههای مختلف جانوری بازشناسیم. مورچهها، موریانهها، پرندگان، ماهیان و پستانداران با هم همکاری میکنند بیآنکه هیچ سلسله مراتب اجتماعی تبعیضآمیز و هیچ قدرت جدالآفرینی بر آنان حکمروایی کند. او چنین استنباط میکند که همبستگی موجود در بین اعضای یک گونه، برآمده از یک غریزهی طبیعی و یک قانون زیستشناسانه است. کروپوتکین در تقابل با نظریهی داروینیسم اجتماعی و تنازع بقا، نظریهی همبستگی را پی میافکند و کاربست آن را به انسانها پیشنهاد میکند. به باور او، در یک جامعهی آنارشیستی و خودگردان، انسانها از چنبر استبداد دولتی وا رهیده، از بردگی به در آمده، آزادانه در کنار هم و در کمال همبستگی، همیاری و همدلی خواهند زیست.
«اخلاق آنارشیستی» کروپوتکین
«اخلاق آنارشیستی» یکی از مهمترین نوشتههای کروپوتکین است. او در این جستار این عقیده را شرح و بسط میدهد که روحانیون، قضّات و حاکمان از سادگی مردم سوء استفاده کرده و اخلاقی برساخته و دروغین را بر آنان تحمیل کردند. در نظر کروپوتکین، اخلاق راستین طبیعی است و حتی در نزد جانوران نیز یافت میشود. خاستگاه اخلاق در طبیعت است و هیچ پیوند و پیوندگاهی با دین ندارد. دین در جوهرهی و ذات خود عاری از اخلاق است و اخلاق را همچون زیوری بر تن میکند تا در نزد مردم مقدس جلوه نماید. بنابراین درهمتنیدگی اخلاق و دین نه جوهری بلکه ساختگی و تحمیلی است. کروپوتکین دیدگاههای اخلاقی توماس هابز (استقرار حکومت مرکزی مقتدر برای جلوگیری از نزاع همیشگی میان شهروندان)، جرمی بنتام (اخلاق خودخواهانه یا فردگرایانه)، کانت (اخلاق مبتنی بر الزام بنیادین، Kategorischer Imperativ)، آدام اسمیت (اخلاق فایدهگرایانه) را به نقد میکشد و بر این عقیده است که اخلاق طبیعی در جستحوی تحقق نفع همگانی و خیر بشری است. او انکار نمیکند که خودخواهی در طبیعت انسان است و انگیزهی نخست آدمی از انجام کارهای نیک، بهرهمندی از شادی یا دوری جستن از درد و محنت است، اما دگردوستی و همبستگی نیز در طبیعت بشری وجود دارد. کروپوتکین اخلاقی را پیشنهاد میکند که به ما میگوید: « «با دیگران چنان رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند» و میافزاید: «خوشبختی هرکس با خوشبختی همهی کسانی که در اطراف او میزیند ارتباط تنگاتنک دارد.» پس:
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
ترجمهی فارسی قسمت کوتاهی از کتاب «اخلاق آنارشیستی» کروپوتکین در پی میآید:
حس اخلاقی یک توانمندی طبیعی است که همچون حس بویایی و حس لامسه در ما وجود دارد.
اما دربارهی قانون و دین که آنها هم این اصل را موعظه میکردند، میدانیم که آنها آن را ربودند تا با آن کالاهایشان یعنی احکامشان به نفع فاتحان، استثمارگران و روحانیون را بپوشانند. آنها چگونه میتوانستند بدون اصل همبستگی که حقانیت آن به طور کلی پذیرفته شده است، اذهان مردم را زیر سیطرهی خود نگه دارند؟ قانون و دین، هرکدامشان، اخلاق را چون زیوری، بر تن خود پوشاند، به مانند اقتدار که او نیز خود را حامی مستضعفان در برابر قدرتمندان جا زده، اینچنین توانست میخ خود را محکم بکوبد.
با دور انداختن قانون، دین و اقتدار، بشریت اصل اخلاقی به یغما رفته را باز میستاند، آن را به تیغ نقد میسپارد و از جعلیاتی که روحانیون، قضّات و حاکمان با آنها آن را زهرآگین کرده و میکنند، میپالاید.
اما نفی اصل اخلاقی به این دلیل که کلیسا و قانون از آن بهرهکشی کردهاند، به همان اندازه کمخردانه است که بگوییم هرگز خود را نخواهیم شست، گوشت خوکِ کرمآلود را خواهیم خورد و مالکیت اشتراکی زمین را نخواهیم خواست، چونکه قرآن به شستوشوی روزانهی تن حکم کرده، چونکه موسای پاکیزهخواه خوردن گوشت خوک را بر عبریان حرام کرده، یا چونکه در شریعت اسلامی هر زمینی که به مدت سه سال بایر بماند، مالکیت آن باید به امت مسلمان بازگردانده شود.
وانگهی، این اصل که «با دیگران چنان رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند» مگر چیزی جز همان اصل برابری، اصل اساسی آنارشیسم است؟ و چگونه انسان میتواند خود را آنارشیست بداند بیآنکه آن را به کار بندد؟
ما نمیخواهیم که بر ما حکومت شود، اما آیا، بر همین اساس، نباید اعلام کنیم که ما خودمان خواهان حکومت بر هیچ کس نیستم؟ ما نمیخواهیم فریب بخوریم، و میخواهیم که همواره جز حقیقت چیز دیگری به ما گفته نشود. اما آیا، بر همین اساس، نباید اعلام کنیم که ما خودمان خواهان فریب دادن هیچ کس نیستیم و عهد میبندیم که همیشه حقیقت، هیچ چیز جز حقیقت و تمام حقیقت را بگوییم؟ ما نمیخواهیم که از دسترنج کار ما دزدی شود، اما آیا، بر همین اساس، نباید اعلام کنیم که حرمتگزار دسترنج دیگران هستیم؟
به راستی، به کدامین حق خواهان آنیم که با ما به گونهای رفتار شود و حال آنکه برای خود این حق را محفوظ میداریم که با دیگران به گونهای کاملاً متفاوت رفتار کنیم؟ آیا قضا را ما همچون آن اشرافزادهی «استخوان سفید» قرقیزیان خواهیم بود که میتواند با دیگران آنگونه که خود میپسندد رفتار کند؟ حس سادهی برابریمان در برابر چنین عقیدهای برمیآشوبد.
برابری در روابط متقابل و همبستگی که پیآمد اجتنابناپذیر آن است، قدرتمندترین سلاح در دنیای حیوانات در نبرد برای زندگانی است. و برابری انصاف است. خودمان را آنارشیست میخوانیم و از پیش اعلام میکنیم که ما نمیپذیریم که با دیگران به شیوهای رفتار کنیم که نمیخواهیم آنان با ما با همان شیوه رفتار کنند؛ ما دیگر نابرابری را برنمیتابیم که به برخی از ما اجازه میدهد که زور یا زرنگی یا زبردستیشان را به شیوهای که خوشایند ما نیست به کار گیرند. باری، برابری در همه چیز که مترادف انصاف است، این همان آنارشیسم است. لعنت بر آن «استخوان سفیدی» که به خود حق میهد که از سادگی دیگران سوء استفاده کند! ما چنین کسی را نمیخواهیم و اگر لازم باشد او را از بین خواهیم برد. این نه فقط برعلیه تثلیث تجریدی قانون، دین و اقتدار است که ما اعلام جنگ میکنیم. با آنارشیست شدن، ما علیه این موج بیکران فریبکاری، نیرنگبازی، بهرهکشی، تباهی، فساد – در یک کلام، نابرابری – که در قلب همهی ما پاشیدهاند اعلام جنگ میکنیم. ما علیه طرز کردار و علیه طرز فکرشان اعلام جنگ میکنیم. تن به حکومتدادگان، فریبخوردگان، استثمارشدگان، فاحشگان و الی آخر، پیش از هرچیز حس برابری ما را جریحهدار میکنند. این به نام برابری است که ما عزم خود را جزم کردهایم که دیگر نه فاحشه، نه فریبخورده، نه استثمارشده و نه تن به حکومتداده داشته باشیم.
Ei kommentteja:
Lähetä kommentti