lauantai 28. lokakuuta 2017


ویلهلم رایش: سرکوبی امیال جنسی به استبداد و فاشیسم می‌انجامد

حمید شورکایی
P48-011
ویلهلم رایش (1897-1957)، روانکاو و دانشمند پرآوازه اتریشی و شاگرد «دگراندیش» فروید بوده است. به نظر فروید، انرژی نخستین و خاستگاه همه امیال لیبیدو (میلِ جنسی) است. او نشان داد که واپس‌زدگی ناقص برخی از امیال سبب پدیداری نشانۀ‌های بیماری نزد بیماران روان‌پریش می‌شود. انرژی لیبیدویی که در اثر واپس‌زدگی مسدود شده، ناگهان به جوش و خروش می‌آید، غلیان می‌کند و به‌صورت نشانه‌های بیماری نمود بیرونی می‌یابد، زیرا خاصیت انرژی سیّالیت است و باید جاری شود. رایش همچون فروید می‌پذیرد که انرژی نخستین و آغازین، میلِ جنسی است که آبشخور و زاینده امیال دیگر است. اما رایش بر این عقیده است که فردی که از واپس‌زدگی بیمارگونه رنج می‌کشد، یک روان‌پریش شخصیتی است. او برای حمایت از خود در برابر بیان لیبیدو «سپر عضلانی» می‌سازد و از این راه می‌کوشد جلوی گردش انرژی جنسی را بگیرد. او به قدری از لیبیدو تنفر دارد که سراسر وجودش را «طاعون هیجانی» فرا می‌گیرد.
ساختار شخصیتی هر فرد حاصل تربیت اوست. تربیتی که بر پایه بازدارندگی و واپس‌زدگی جنسی است، لاجرم افرادی با شخصیت‌های مچاله‌شده می‌پروراند. در این نوع تربیت، لذت جنسی با شرم و کثیفی یکی پنداشته می‌شود و شخص از تن و هیجان‌های جنسی برآمده از آن بیزاری می‌جوید و به سپر عضلانی خود پناه می‌برد. تنفر از تن و هیجان‌های آن سبب تنفر از جملگی کسانی می‌شود که وجود لیبیدو را در خود می‌پذیرند و با تن خود سازگار و هم‌آوا هستند. او لیبیدو را با حس تحقیر یکی می‌داند و طاعون هیجانی را در خود می‌پروراند. فرد طاعون‌زده هیجانی، هرگونه گفتمان مبتنی بر پذیرش میلِ جنسی را نفی می‌کند و تمام تلاش خود را به کار می‌گیرد تا خود را نزد دیگران محق جلوه دهد. اما خاستگاه منع و بازداری جنسی در درازنای تاریخ بشری چه بوده است؟ رایش با تکیه بر دستاوردهای پژوهشی برانیسلاو مالینوفسکی، مردم‌شناس بزرگ لهستانی، خاستگاه آن را تربیت در خانواده پدرسالار می‌داند. در خانواده پدرسالار همیشه حق با پدر است و کلام آخر با اوست. پدر بیان و بروز هرگونه میل جنسی در نزد فرزند را سرکوب می‌کند. فرزند ناامیدانه میلِ جنسی را فرو می‌خورد و در اثر این فروخوردگی و ناکامی جنسی، دارای شخصیتی سست، پژمرده، درخود فرومانده و فرمانبردار می‌شود. اما فرزندی که در او نیازهای جنسی سرکوب نشده، سرشار از انرژی، پویایی، خلاقیت، کنجکاوی و سرکشی است. پی‌آمد تربیت پدرسالارانه که بر محور منع و سرکوفتگی میل جنسی مبتنی است، اینست که فرد در بزرگسالی مستعد یافتن جایگزینی برای پدر مقتدر خود می‌گردد‌. به سخن دیگر، ملتی که با تربیت پدرسالارانه، بازدارنده و سرکوبگرانه امیالِ جنسی بزرگ می‌شود، توانایی تعقلش آسیب می‌بیند، اضطراب در وجودش چنبر می‌زند و نیروی تمرّدش فلج می‌شود؛ او حاضر است رهبر و پیشوا را به مانند پدر خود با آغوش باز پذیرا شود و از فقر عاطفی به در آید. طبقه حاکم سخت خواهان پاسداری از بنیان خانواده پدرسالار است، زیرا دست‌پروردگانِ تربیتِ پدرسالارانه که از اوان کودکی به کرنشگری و سرسپردگی در برابر اقتدار پدری خو گرفته‌اند، ترس از شورش بر کالبد شخصیتی آنان لنگر می‌اندازد و مستعد سرسپاری در برابر استبداد عمومی می‌شوند. آنان زهره برهم زدن نظم اجتماعی که اغلب بر بی‌عدالتی و بهره‌کشی فرودستان به دست فرادستان استوار است را ندارند.
«روانشناسی توده‌ای فاشیسم»
ویلهلم رایش کتاب «روانشناسی توده‌ای فاشیسم» را در بین سال‌های 1930 و 1933، در زمانی که آلمان با بحران اقتصادی و اجتماعی وحشتناکی دست و پنجه نرم می‌کرد نوشت. او در این کتاب می‌کوشد با بهره‌مندی از اندیشه‌های مارکس و فروید ریشه‌های روانشناختی فاشیسم در جامعه آلمان را برنماید. او فاشیسم را حاصل ایدئولوژی یا عمل یک فرد نمی‌داند و دلایل و توضیحات اقتصادی و اجتماعی که مارکسیست‌ها درباره پیدایش فاشیسم به پیش می‌کشیدند را نمی‌پذیرد. رایش بر این باور است که فاشیسم نمودار ساختار شخصیتی نابخردانه یک فرد متوسط است که نیازها و امیال غریزی و بیولوژیکی او در طی هزاران سال ناکام مانده و سرکوب شده است...
ترجمه فارسی قسمت کوتاهی از کتاب «روانشناسی توده‌ای فاشیسم» در پی می‌آید:
برای روشن کردن رویکردمان به پژوهش درباره پدیده‌های غیرعقلانی روانشناسی توده، لازم است نگاهی گذرا به مسائل حوزه اقتصاد جنسی بیافکنبم. ما این مسائل را در جای دیگر به تفصیل بررسی کرده‌ایم.
اقتصاد جنسی یکی از حوزه‌های پژوهش است که از چندین سال پیش با کاربست روش کارکردگرایی در زمینه روانشناسی زندگی جنسی انسان رشد کرده و به بینش‌های نوینی دست یافته است. اقتصاد جنسی بر پیش‌فرض‌های زیرین بنیان شده است:
مارکس دریافت که شرایط تولید اقتصادی و مبارزات طبقاتی که در نقطه معینی از تاریخ از این شرایط منتج شده‌اند، بر حیات اجتماعی حکم می‌رانند. به ندرت اتفاق می‌افتد که نیروی خشونت‌آمیز به انقیاد و بردگی طبقات ستمدیده به دست مالکان ابزارهای تولید اجتماعی منجر شود: اصلی‌ترین سلاح آنان، قدرت ایدئولوژیکشان بر ستمدیدگان است، زیر این ایدئولوژی است که تکیه‌گاه و پشتیبان دستگاه دولتی است. ما پیشتر اشاره کردیم که برای مارکس، انسان زنده و تولیدکننده با توانمندیهای روانی و جسمانی خود، پیش‌فرض نخست تاریخ و سیاست است. ساختار شخصیتی انسانِ کنشگر، به سخنی دیگر «عامل انتزاعی تاریخ» در معنا و مفهوم مارکس، مورد بررسی و تتبع قرار نگرفت، چون که مارکس جامعه‌شناس بود و نه روانشناس، و چون که در عصر او، روانشناسی علمی هنوز پا نگرفته بود. این پرسش که چرا انسان اجازه داد مورد استثمار واقع شود و از لحاظ روحی تحقیر گردد، و اینکه چرا او برای هزاران سال تن به بردگی داد بی‌پاسخ ماند. پژوهش‌ها، تنها به بررسی روند اقتصادی جامعه و مکانیسم بهره‌کشی اقتصادی محدود می‌شد.
حدود نیم قرن بعد، فروید با بهره‌گیری از یک روش خاص که او آن را روانکاوی نامید، فرایندی که بر حیات روح و روان آدمی حکم‌فرماست را کشف کرد. مهمترین کشفیات او که تأثیر نابودکننده و انقلابی بر شمار بسیاری از مفاهیم کهن ایفا کرد – و با همین کار نفرت عالمیان را در آغاز برای خود خرید – در پی می‌آیند:
ضمیر خودآگاه تنها بخش کوچکی از روان آدمی است؛ خودآگاه خود تحت سیطره فرایند‌های روانی است که به گونه‌ای ناخودآگاه رخ می‌دهند و به همین دلیل بیرون از دایره کنترل خودآگاه هستند. هر تجربه روانی – هرچقدر هم بی‌معنی به نظر آید – مانند یک خواب، یک کار بیهوده، حرفهای بیهوده یک بیمار روان‌پریش یا یک آدم دیوانه و غیره کارکرد و معنایی دارد و اگر بتوان آن را ریشه‌یابی و سبب‌شناسی کرد کاملاً قابل فهم و درک می‌گردد. به واسطه این کشف، روانشناسی که تا آن زمان پیوسته به گونه‌ای از فیزیک مبهم مغز (افسانه‌شناسی مغز) یا به یک نظریه «ذهن عینی مرموز» تنزل می‌یافت، به ‌ناگاه جایگاه خود را در علوم طبیعی پیدا کرد.
دومین کشف بزرگ فروید این بود که حتی یک کودک خردسال گرایش جنسی پر شور و حرارتی دارد که هیچ پیوندی با تولیدِمثل ندارد. به سخنی دیگر، گرایش جنسی و تولیدِمثل، جنسیت و تناسل یکی نیستند. وانگهی، تشریح تحلیلی فرایندهای روانی ثابت کرده است که گرایش جنسی یا بهتر است بگوییم انرژی آن، لیبیدو، که خاستگاه جسمانی دارد، موتور اصلی حیات روح و روان است. بنابراین، پیش‌انگاره‌های زیست‌شناختی و شرایط اجتماعی در ذهن با هم تداخل می‌کنند.
سومین کشف بزرگ این بود که گرایش جنسی دوران کودکی که شامل اساسی‌ترین مسائل در باب روابط فرزند- والدین (کمپلکس اودیپ) نیز می‌شود، اغلب واپس زده می‌شود، زیرا کودک می‌ترسد که به خاطر اعمال و اندیشه‌های جنسی تنبیه گردد (اینست معنای عمیق «هراس از اختگی»)؛ اینچنین، فعالیت جنسی کودک قطع و از حافظه‌اش پاک می‌شود. بنابراین، اگرچه سرکوبی گرایش جنسی دوران کودکی موجب خروج این گرایش از کنترل ضمیر خودآگاه می‌شود، اما از نیروی‌اش نمی‌کاهد. برعکس، سرکوبی، میل جنسی دوران کودکی را نیرومندتر می‌کند و آن را قادر می‌سازد که در بسیاری از اختلالات بیمارگونه ذهن عرض اندام کند. چون در میان «انسان‌های متمدن» به سختی می‌توان برای این قاعده استثنایی یافت، فروید می‌توانست بگوید که تمام بشریت بیمار او هستند.
چهارمین کشف مهم در پیوند با آنچه آمده است این بود که موازین اخلاقی انسان به هیچ روی خاستگاه آسمانی و الهی نداشته، بلکه از تدابیر تربیتی ناشی می‌شود که والدین و نمایندگان آنان نسبت به فرزندان از همان سال‌های نخستین کودکیشان اتخاذ می‌کنند. اساساً، آن تدابیر تربیتی که سرکوبی امیال جنسی کودک را نشان می‌گیرند، کارآمدترین هستند. کش‌مکشی که در ابتدا میان امیال کودک با سرکوبی این امیال از طرف والدین در می‌گیرد، بعدها کش‌مکش درونی شخص میان غریزه و اخلاق می‌گردد. در نزد بزرگسالان، موازین اخلاقی که خود به ضمیر ناخودآگاه تعلق دارند، علیه درک و شناختش از قوانین جنسیت و حیات روانی ناخودآگاه او قد علم می‌کنند؛ موازین اخلاقی از سرکوبی جنسی («مقاومت جنسی») حمایت کرده و مقاومت عالم‌گیر و جانانه در برابر رازگشایی و کشف امیال جنسی دوران کودکی را توجیه می‌کنند.
هریک از این کشفیات (ما تنها به آن کشفیاتی اشاره کرده‌ایم که برای موضوع بحث ما حائز بیشترین اهمیت بودند) فقط به دلیل وجودشان ضربه محکمی بر فلسفه اخلاقی ارتجاعی و به ویژه بر متافیزیک دینی وارد کردند. هم فلسفه اخلاقی ارتجاعی و هم متافیزیک دینی ارزش‌های اخلاقی جاودانه را پاس می‌دارند و می‌گویند که یک قدرت عینی بر دنیا حاکم است و میل جنسی کودکی را انکار می‌کنند و افزون بر این، میل جنسی را تنها به کارکرد تولیدِمثل آن فرو می‌کاهند. با این همه، این کشفیات نتوانستند تأثیر چشمگیری بر جای گذارند، چون جامعه‌شناسی روانکاوانه که بر پایه آن‌ها بنیان نهاده شده بود، بخش اعظم محرک‌های ترقی‌خواهانه و انقلابی نهفته در آن‌ها را کُند و بی‌اثر کرد. اینجا جای اثبات این نکته نیست. جامعه‌شناسی روانکاوانه سعی کرد جامعه را به منزله یک فرد تحلیل کند و میان روند تمدن و ارضای جنسی تناقض مطلق برقرار کرد و غرایز نابود‌کننده را بسان حقایق بیولوژیکی آغازین انگاشت که به‌طور تغییرناپذیری بر سرنوشت بشری فرمان می‌رانند و وجود یک دوره کهن تاریخی مادرسالار را انکار کرد و چون از عواقب کشفیات خود وحشت کرد، به یک شک‌گرایی فلج‌کننده انجامید [...].
پژوهشهای جامعه‌شناختی اقتصاد جنسی که بر پایه این کشفیات انجام می‌شوند در پی تکمیل، جایگزینی یا تلفیق مارکس با فروید یا فروید با مارکس نیستند، کاری که در پژوهشهایی پیشین فراوان دیده می‌شود. ما در جای دیگر این کتاب اشاره‌کرده‌ایم که علم روانکاوی در زمینه ماتریالیسم تاریخی ‌باید دارای یک کارکرد علمی گردد که اقتصاد اجتماعی نمی‌تواند از عهده آن برآید: روانکاوی می‌تواند ما را در درک و فهم ساختار و دینامیسم ایدئولوژی یاری رساند، اما نه در درک و فهم پایه و بستره تاریخی آن [...].
از آنچه تاکنون گفته‌ایم چنین بر می‌آید که علم جامعه‌شناسی اقتصاد جنسی که بر پایه کشفیات جامعه‌شناختی مارکس و کشفیات روانشناختی فروید پی‌ریزی شده است، همزمان علم روانشناسی توده و جامعه‌شناسی جنسی است. با رد فلسفه فرهنگ مارکس، علم جامعه‌شناسی اقتصاد جنسی آنجایی کار خود را آغاز می‌کند که مسائل کلینیکی و روانشناختی علم روانکاوی پایان می‌پذیرد.
روانکاوی اثرات و مکانیسم‌های سرکوبی و واپس‌زدگی جنسی و همچنین عواقب آسیب‌شناختی آن‌ها را در فرد آشکار می‌کند. جامعه‌شناسی اقتصاد جنسی از این فراتر می‌رود و می‌پرسد: به چه دلایل و انگیزه‌های اجتماعی، جامعه امیال جنسی را سرکوب می‌کند و فرد آن را واپس می‌زند؟ کلیسا می‌گوید: برای رستگاری ابدی. فلسفه اخلاق عرفانی می‌گوید: این کار نتیجه فطرت اخلاقی جاودان انسان است. فلسفه فرهنگ فرویدی می‌گوید: این کار به نفع «فرهنگ» انجام می‌گیرد. اندکی دچار تردید می‌شویم و از خود می‌پرسیم که آخر چگونه خودارضایی خردسالان و آمیزش جنسی میان نوجوانان، ساخت جایگاههای پمپ بنزین یا تولید هواپیماها را مختل می‌کند. روشن است که فعالیت فرهنگی فی نفسه در پی سرکوبی و واپس‌زدگی امیال جنسی نیست، بلکه اَشکال کنونی این فعالیت است که خواهان آن است، و ما حاضریم که این اَشکال را قربانی کنیم اگر با این کار غم و اندوه جانکاه کودکان و نوجوانان برطرف می‌شد. باری، مسئله به فرهنگ مربوط نمی‌شود، بلکه به اجتماع مربوط می‌شود. اگر تاریخ سرکوبی امیال جنسی و آسیب‌شناسی واپس‌زدگی جنسی را مطالعه کنیم، در می‌یابیم که این پدیده‌ با زایش فرهنگ مصادف نیست و منشأ آن به آغاز پیشرفت فرهنگی بر نمی‌گردد؛ به سخن دیگر، سرکوبی و واپس‌زدگی امیال جنسی، پیش‌شرط و پیش‌فرض شکل‌گیری و تکوین فرهنگ نیستند. سرکوبی امیال جنسی در زمانی نسبتاً دیرتر، با استقرار پدرسالاری اقتدارگرا و پیدایش تقسیم طبقاتی ظهور پیدا کرد. در این مرحله بوده است که منافع جنسی عموم در خدمت منافع مادی یک اقلیت قرار گرفت؛ ازدواج و خانواده پدرسالار شکل سازمانی مستحکمی به این وضعیت نوین بخشیدند. با سرکوبی و واپس‌زدگی امیال جنسی، طبیعتِ احساس انسانی تغییر کرده، دینِ نافی امیال جنسی، برآمده و آرام آرام سازمان سیاست جنسی خود،کلیسا و پیشآهنگانش، را گسترانده که هدف آن چیزی جز ریشه‌کنی لذات جنسی و اندک خوشی‌های زمینی نبوده است. ناگفته پیداست که این تحول بدون معنای اجتماعی نبوده است، اگر از منظر استثمار نیروی کار انسانی که از آن پس رونق یافت به آن نگاه شود...

Ei kommentteja:

Lähetä kommentti