هم افزایی آب و زلزله در آسیبپذیری فلات ایران
ناصر کرمی دانشگاه
ترونهایم نروژ - اقلیمشناس

پایتختهای
ایران در گذر زمان
آیا بحران خشکیدگی (خشکسالی برگشت ناپذیر، نرمال جدید اقلیمی) میتواند عاملی هم افزا (سینرژیک) در تشدید آسیب پذیری فلات ایران در برابر زمینلرزه به شمار آید؟
گمانهایی وجود دارد که خشکیدگی پهنابها
و حتی لایههای زمین میتواند عاملی برای فعال شدن گسلها باشد. اما این گمانها
در هیچ جای جهان بطور دقیق و مشخص محاسبه نشدهاند و نمیتوان بین زمینلرزههای
بزرگ اخیر ایران و مناطقی از کشور که بیشتر در معرض خشکیدگی بودهاند ارتباط منطقی
ایجاد کرد. پس فرض ارتباط مستقیم بین خشکیدگی و زلزله، به عنوان دو مؤلفه طبیعی،
در ایران عجالتا قابل اثبات نیست.
اما اگر مؤلفه انسان به این دو اضافه
شود فرضیات میتواند بسیار تغییر کند. برای مثال سدها از جمله عوامل افزایش امکان
وقوع زلزله به شمار میآیند از آن جهت که با تغییر وزن صفحات زمین باعث تحرک گسلهای
خفته میشوند. اما موضوع این نوشته نه نقش مؤلفههای مرتبط با آب در تشدید امکان
وقوع زلزله، بلکه تاثیر این مؤلفهها در «آسیب پذیری» ایران در برابر زلزله است.
بحث بر این الگوواره (پارادایم) بنیاد نهاده شده که خشکیدگی عرصه زیست در ایران را
محدودتر کرده است و این محدودیت باعث شده ایرانیان افزونتر از گذشته ناچار به زیست
در پیرامون گسلهای پایکوهی شوند و از سوی دیگر در همین زیستگاههای متراکم هم
ناچار به استفاده از مساکنی آسیب پذیرتر در برابر زلزله شدهاند.
برای روشن شدن بحث دو تصویر ضمیمه شده
است. تصویر نخست پراکنش جغرافیایی پایتختهای ایران در طول تاریخ را نشان میدهد.
این فرض وجود دارد که قاعدتا استقرار پایتخت در یک منطقه میتواند نشان دهنده مزیت
جغرافیایی و اقلیمی آن باشد. میبینیم که
عمده پایتختهای ایران در دوران باستان و پیش از ورود اسلام به ایران (خط قرمز) در
جنوب ایران واقعند. از زابل تا شوش. در قرون میانه و متعاقب ورود اسلام به ایران
(خط سفید) کم کم ستاره اقبال جنوب و شرق غروب میکند و به تدریج ایرانیان به عرضهای
بالاتر و سمت غرب رو میآورند. در دوران معاصر (خط سبز) دشتهای پهناور جنوب و شرق
کاملا از گستره تمرکز فعالیتهای سیاسی و اقتصادی ایران دور میشوند و هر چه هست
در پیرامون البرز رخ میدهد. از مشهد تا تبریز، و در میانه آن البته تهران.
شواهد نشان میدهند که خشکیدگی در
ایران بلایی تازه نیست و به واقع هزاران سال است که این سرزمین سال به سال خشکیدهتر
میشود. ایرانیان به همین خاطر ناچار شدهاند که در طول سدهها به تدریج به سمت
غرب (به خاطر زاگرس) و به سمت شمال (به خاطر البرز و همچنین به خاطر فرار از تبخیر
و تعرق فزاینده جنوب و دسترسی به بارش افزونتر) نقل مکان کنند

نحوه استقرار
جمعیت در ایران
در تصویر دوم، میبینیم که عمده جمعیت
ایران بر روی دو قطاع مشهد-تبریز و تبریز-شیراز مستقر شده که به معنای تراکم جمعیت
در پایکوههای کوهستانی و مناطقی است که حتی هم اکنون نیز فرآیند زمین زایی در آنها
ادامه دارد و گسلهای فعالشان هرازچندگاهی تکانی به خود میدهند. به نحوی که هر جا
گسلی خطرناکتر است، ایرانیان بیشتر گرد آن جمع شدهاند.
به واقع اجبار به جستجوی منابع
پایدارترآب، ایرانیان را به سکونت در خطرناکترین پهنههای کشور در برابر خطر
زلزله وادار کرده است. اما این فقط یکی از ابعاد مسئله آب در ایران است. وقتی که
عملا هشتاد درصد ایران به واسطه نبود آب غیر قابل سکونت است، سکونت در بیست درصد
مابقی به ناچار بسیار پر اصطکاک و رقابتآمیز خواهد بود. از جمله به همین خاطر
زمین به مهمترین و گرانترین مؤلفه در اقتصاد مستغلات در ایران تبدیل شده است. آنچنانکه حتی در شهرهای کوچک به تدریج مردم به سکونت در مجموعههای ساختمانی
متراکمتر، با طبقات افزونتر ناچار شدهاند. به واقع آن فرار چند هزار ساله از
شرق به غرب و از جنوب به شمال حالا وارد مرحله تازه فرار از سطح افق به سطوح عمودی
شده است.
مسکن مهر، فقط محصول دولت احمدینژاد نیست.
به واقع محصول این اقتضای ناگریز تاریخی و جغرافیایی است. بدون احمدینژاد هم
همچنان حتی در شهرهای کوچک مردم ناچار خواهند بود به زندگی در خانههای کوچک
آپارتمانی با فضای محدود و متراکم خو کنند. نکته این است که چنین اقتضایی بازتاب
مناسب خود را در سیاستگذاریهای محیطی کشور نیافته است: جمعیت ایران نمیتواند روز
به روز افزونتر دور البرز و زاگرس متراکم شود. آب، آب و آب. این مهمترین مؤلفه ای
است که چشمانداز ایران را شکل میدهد.
با حفظ منابع آب در دشتهای شرق و
جنوب کشور (و در صورت امکان تأمین منابع آب جدید) و البته ایجاد مزیتهای اقتصادی
و اجتماعی مکمل باید ایرانیان را به بقا در نواحی دورتر از زاگرس و البرز تشویق
کرد.
از سوی دیگر باید توجه کرد که مردم از
دشتها و دور از گسلها به پایکوهها آمدهاند، اما همان طور خانه میسازند که در
دشتها میساختند؛ و حتی بدتر و ناایمنتر و قطعا نامنطبقتر با اقلیم. جمعیت میتواند
روی خط گسل مستقر شود. اما به شرط رعایت معیارهای سختگیرانه مرتبط و انتخاب الگوی
مناسب ساخت و ساز. اینکه آن معیارها رعایت نمیشوند و این الگو شکل نمیگیرد خود
بخشی مربوط میشود به همان اصطکاک فزاینده و ناپایداری و تنش سیاسی و اجتماعی ایران.
از دل تنش و ناپایداری دولتی مقتدر سر
بر میآورد که مالک منابع اصلی درآمد و ثروت در ایران، یعنی نفت و آب و زمین است.
این انحصار مطلق بر منابع ثروت شرایطی را پدید میآورد که تغییر و اصلاح آن بسیار دشوار
است. در شرایط ناپایداری سیاسی، سرمایه اجتماعی به دشواری میتواند قوام یافته و
شکل بگیرد. الگوی سکونت ترکیب پیچیدهای از دانش و فرهنگ و سبک زندگی است. در نبود
سرمایه اجتماعی کافی چنین الگویی بعید است گسترش یابد.
ثبات، حضور توپ و تانک در خیابان
نیست. وضعیتی است که منجر به رسوب دانش و فرهنگ در لایههای پایینتر جامعه، به
عبارت دیگر قوام و تثبیت سرمایه اجتماعی، میشود. وگرنه این خواهد شد که تنش و ناپایداری
و زوال و قهقرا زیر سایه همان تانکها همه چیز را در بربگیرد. فهرست فجایع همین
یکی دو سال را مرور کنیم. از آتش سوزیها و زلزله تا همه آمارهای دهشتناک مربوط به
قهقرای سرزمین. تعریف ثبات و پایداری در جغرافیا بسیار پیچیدهتر از سیاست است.
خلاصه آنکه دوگانه آب و زلزله نشان میدهد
که در چشمانداز جغرافیایی چقدر همه مؤلفهها بر یکدیگر اثرگذارند و یکی را دیدن و
آن مابقی را ندیدن چقدر گمراه کننده است.
مسئله اصلی این است که در مقطعی مهم
از تشدید فرآیند خشکیدگی ایران عملا هیچ برنامه جامع ملی برای انطباق با این وضعیت
تازه و مهار اثرات آن وجود ندارد. به واقع اگر مؤلفه انسان وجود نداشت، دوگانه
آب-زلزله به عنوان دو هم افزای مصایب محیطی هرگز شکل نمیگرفت. این یک مثلث است که
در قاعده آن مؤلفه انسان حضور دارد. زلزله یک
پدیده طبیعی است. اما مصایب آن در ایران یک پدیده کاملا انسانی است.
Ei kommentteja:
Lähetä kommentti