سازمانهای غیردولتی(NGO): در خدمت امپریالیسم
جيمز پتراس
«غيردولتی»ها
با صحبت در باره «جامعه مدنی»، تقسيمات طبقاتی عميق، استثمار طبقاتی و
مبارزه طبقاتی را که «جامعه مدنی» معاصر را دوقطبی کرده است، پنهان
میکنند. امروزه، اکثر جنبشهای چپ و سخنگويان مردمی انتقاد خود را بر
صندوق بينالمللی پول، بانک جهانی، شرکتهای فرامليتی، بانکهای خصوصی، و
غيره که برنامه کلان اقتصادی برای غارت «جهان سوم» را تعيين میکنند،
متمرکز میسازند. اين يک وظيفه مهم است. تأثيرات رسوای سياستهای تعديل
ساختاری بر دستمزدها و حقوق کارگران، دهقانان و سرمايهداران ملی کوچک
نارضايتی مردمی-ملی بالقوهای به وجود میآورند. و اينجاست که سازمانهای
غيردولتی برای اوهامآفرينی و منحرف کردن آن نارضايتی، از حملات مستقيم به
ساختار قدرت شرکتها-بانکها و به سمت طرحهای محلی کوچک و خوداستثماری
«تودهها» و «آموزش مردمی» که از تحليل طبقاتی امپرياليسم و استثمار
سرمايهداری احتراز میکند، وارد صحنه میشوند.
منبع: ژورنال آسيای معاصر، ۱۹۹۹، جلد ۲۹، شماره ۴
نويسنده: جيمز پتراس
نويسنده: جيمز پتراس

در طول تاريخ، طبقات حاکم که اقليت کوچکی
را نمايندگی میکنند، هميشه برای دفاع از قدرت، منافع و امتيارات خود به
ابزار قهر دولتی وابسته بوده اند. در گذشته، به ويژه در «جهان سوم»، طبقات
حاکم امپرياليستی برای کنترل مردم تحت استثمار و منحرف کردن نارضايتی آنها
به رقابتها و کشمکشهای مذهبی و گروهگرايانه، در خارج و داخل بودجه
مؤسسات مذهبی را تأمين نموده و از آنها حمايت میکردند.
در حالی که اين اعمال امروز [هم] ادامه دارد، در دهههای اخير نوعی
مؤسسه اجتماعی- سازمانهای غيردولتی (NGOs)- ظهور کرده است که همان عملکرد
کنترل و اوهامآفرينی ايدئولوژيک را ارايه مینمايد. امروزه حداقل ۵۰ هزار
NGO در «جهان سوم» وجود دارد که بالغ بر ۱٠ ميليارد دلار از مؤسسات مالی
بينالمللی، آژانسهای دولتی اروپايی- آمريکای- ژاپنی و دولتهای محلی
دريافت میکنند. مديران NGOهای بزرگ، بودجههای ميليون دلاری را با حقوقها
و مزايايی که قابل مقايسه با مديران عامل است، اداره میکنند. آنها با جت
به کنفرانسهای بينالمللی میروند، با مديران ارشد شرکتهای سهامی و مالی
مشورت میکنند و سياستگذاریهايی مینمايند که در اکثر موارد بر سرنوشت
ميليونها انسان… به ويژه فقرا، زنان و زحمتکشان بخش غيررسمی تأثير
میگذارد.
سازمانهای غيردولتی بازيگران سياسی و اجتماعی مهمی در سراسر جهان هستند
که در مناطق روستايی و شهری در آسيا، آمريکای لاتين و آفريقا فعاليت
میکنند و اغلب در نقشی وابسته، با کمکدهندگان مالی اصلی در اروپا، ايالات
متحده و ژاپن پيوند دارند. از نشانههای گستردگی سازمانهای غيردولتی و
قدرت اقتصادی و سياسی آنها بر به اصطلاح «جهان مترقی» يکی اين است که
انتقادات سيستماتيک کمی از سوی چپ پيرامون تأثيرات منفی سازمانهای
غيردولتی وجود دارد. اين قصور عمدتاً به علت موفقيت سازمانهای غيردولتی در
ريشهکن ساختن و نابودی جنبشهای متشکل چپ و جلب استراتژيستهای فکری و
رهبران سازمانی آنهاست.
امروزه، اکثر جنبشهای چپ و سخنگويان مردمی انتقاد خود را بر صندوق
بينالمللی پول، بانک جهانی، شرکتهای فرامليتی، بانکهای خصوصی، و غيره که
برنامه کلان اقتصادی برای غارت «جهان سوم» را تعيين میکنند، متمرکز
میسازند. اين يک وظيفه مهم است. معهذا، حمله به شالوده صنعتی، استقلال و
استانداردهای زندگی «جهان سوم» هم در سطح کلان اقتصادی و هم در سطح
اجتماعی-سياسی خُرد صورت میگيرد. تأثيرات رسوای سياستهای تعديل ساختاری
بر دستمزدها و حقوق کارگران، دهقانان و سرمايهداران ملی کوچک نارضايتی
مردمی-ملی بالقوهای به وجود میآورند. و اينجاست که سازمانهای غيردولتی
برای اوهامآفرينی و منحرف کردن آن نارضايتی، از حملات مستقيم به ساختار
قدرت شرکتها-بانکها و به سمت طرحهای محلی کوچک و خوداستثماری «تودهها» و
«آموزش مردمی» که از تحليل طبقاتی امپرياليسم و استثمار سرمايهداری
احتراز میکند، وارد صحنه میشوند.
سازمانهای غيردولتی در سراسر جهان به تازهترين وسيله حرکت به سمت
بالای طبقات تحصيل کرده جاهطلب: دانشگاهيان، روزنامهنگاران، و متخصصانی
بدل شده اند که رفتوآمد پيشين خود در جنبشهای چپگرای دارای پاداش کم را
به خاطر پُست نان و آبدار ادارۀ يک NGO کنار گذاشته اند، و مهارتهای
تشکيلاتی و کلامی خود و همچنين واژههای مردمی معينی را با خود همراه
میآورند.
امروزه، هزاران مدير سازمانهای غيردولتی وجود دارند که سوار بر
خودروهای اسپورت 4WD چهل هزار دلاری، از خانهها يا آپارتمانهای شيک خود
در حومه شهر به دفتر يا مجتمع ساختمانی دارای مبلمان عالی میروند، فرزندان
و کارهای خانه را به خدمتگزاران واگذار میکنند، و باغبانها از حياط و
باغچه آنها مراقبت میکنند. آنها بيشتر با محل کنفرانسهای بينالمللی
خود پيرامون فقر (واشنگتن، بانکوک، توکيو، بروکسل، رم، غيره) آشنا هستند و
در آنجا وقت صرف میکنند تا در روستاهای گِلی کشورهای خودشان. آنها بيشتر
به نوشتن پيشنهادهای جديد برای گرفتن ارز خارجی برای «متخصصان محتاج»
تمايل دارند تا به خطر تو سری خوردن از پليس در جريان حمله به تظاهرات
آموزگاران مدارس روستايی که حقوق کافی دريافت نمیکنند.
رهبران سازمانهای غيردولتی طبقه جديدی هستند که بر روابط مالکانه يا
منابع دولتی تکيه ندارند، بلکه از کمکهای مالی امپرياليسم و توانايی آن در
کنترل گروههای مهم مردمی نشأت میگيرند. رهبران سازمانهای غيردولتی را
میتوان به مثابه يک نوع گروه کمپرادور جديد تصور کرد که هيچ کالای مفيدی
توليد نمیکند، بلکه عملکرد آن توليد خدمات برای کشورهای کمکدهنده است-
عمدتاً تجارت فقر داخلی در قبال سود فردی.
ادعاهای رسمی مديران سازمانهای غيردولتی برای توجيه موضعشان-که آنها
با فقر، نابرابری، و غيره مبارزه میکنند به سود خود آنها و فريبنده است.
يک رابطه مستقيم بين رشد سازمانهای غيردولتی و کاهش استانداردهای زندگی
وجود دارد: گسترش سازمانهای غيردولتی بيکاری ساختاری، ريشهکن شدن عظيم
دهقانان را کاهش نداده، يا سطوح قابل زندگی دستمزدها را برای ارتش
رشديابندۀ کارگران غيررسمی تأمين نکرده است. آنچه سازمانهای غيردولتی کرده
اند، اين است که برای قشر باريکی از متخصصان، جهت فرار از ويرانگری اقتصاد
نئوليبرالی که بر کشورها و مردم آنها تأثير گذاشته است، درآمدی به ارز
خارجی و بالا رفتن در ساختار طبقه اجتماعی موجود را فراهم آورده است.
اين واقعيت برخلاف تصوير خودپسندانهای است که کارگزاران سازمانهای
غيردولتی از خودشان ارايه میدهند. براساس بيانيههای مطبوعاتی و گفتمان
عمومیشان، آنها يک «راه سوم» بين «دولتگرايی اقتدارگرايانه» و
«سرمايهداری عنانگسيختۀ بازار» را نمايندگی میکنند: آنها خود را به
عنوان پيشاهنگان «جامعه مدنی» که در حفرههای ريز «اقتصاد جهانی» عمل
میکنند، توصيف مینمايند. «توسعه بديل»، هدف مشترکی است که در اکثر
کنفرانسهای سازمانهای غيردولتی تکرار میشود.
جملهپردازی در باره «جامعه مدنی» نمونهای از تهیمغزی است. «جامعه
مدنی» يک هويت واحد پاکدامن نيست- از طبقات تشکيل میشود، احتمالاً تقسيم
طبقاتی آن در اين قرن از هر زمان ديگری ژرفتر است. بخش عمده بیعدالتی
عظيمی که عليه کارگران اعمال میشود از طرف بانکداران ثروتمند در جامعه
مدنی است که ربای کمرشکنی از قرضهای داخلی میگيرند؛ از طرف زميندارانی
است که دهقانان را از زمين میرانند و از طرف سرمايهداران صنعتی است که با
دستمزدهای بخور و نمير شيره کارگران را میکشند.
«غيردولتی»ها با صحبت در باره «جامعه مدنی»، تقسيمات طبقاتی عميق،
استثمار طبقاتی و مبارزه طبقاتی را که «جامعه مدنی» معاصر را دوقطبی کرده
است، پنهان میکنند. مفهوم «جامعه مدنی» که از نظر تحليلی به درد نخور و
سردرگم کننده است، در عين حال همدستی سازمانهای غيردولتی با منافع
سرمايهداری را که تأمين کنندۀ منابع مالی آنهاست، تسهيل نموده به آنها
امکان میدهد طرحها و پيروان خود را به سمت روابط زيردستانه با منافع
سرمايهداری بزرگی که اقتصادهای نئوليبرال را هدايت میکند، سوق دهند.
علاوه براين، در موارد عديده، لفاظیهای «غيردولتی»ها يک توطئه حمله به
برنامههای عمومی جامع و مؤسسات دولتی تأمين کنندۀ خدمات اجتماعی است.
«غيردولتی»ها جانب تبليغات «دولتستيز» سرمايه بزرگ را میگيرند (يکی به
نام «جامعه مدنی» ديگری به نام «بازار») تا منابع دولتی را از نو تقسيم
کنند. از «دولتستيزی» سرمايهداران برای افزايش بودجه عمومی جهت دادن
يارانه به صادرات و بستههای کمک مالی استفاد میشود، «غيردولتی»ها سعی
میکنند از طريق «قراردادهای دست چندم» برای ارايه خدمات نازلتر به تعداد
کمتری از دريافتکنندگان، سهم کوچکی به دست آورند.
برخلاف تصويری که «غيردولتی»ها به عنوان رهبران اجتماعی نوآور از خود
دارند، آنها در واقع مرتجعين اجتماعی هستند که از طريق پيش بردن
خصوصیسازی «از پايين» و پراکنده نمودن جنبشهای مردمی، و نتيجتاً از طريق
تضعيف مقاومت، کار صندوق بينالمللی پول را تکميل میکنند.
در نتيجه، سازمانهای غيردولتی در همه جا حاضر، يک چالش جدی در مقابل چپ
قرار میدهند که نقد سياسی منشأ، ساختار و ايدئولوژی آنها را ضروری
میسازد.
منشأ ساختار و ايدئولوژی سازمانهای غيردولتی
سازمانهای غيردولتی به نظر میرسد در سياست نقش متضادی داشته باشند. از يک طرف، آنها از ديکتاتوریها و زير پا گذاشتن حقوق بشر انتقاد میکنند. از طرف ديگر، آنها با جنبشهای اجتماعی-سياسی راديکال رقابت نموده، سعی دارند جنبشهای مردمی را به روابط همدستانه با نخبگان نئوليبرال بکشانند. در واقعيت، اين سمتگيریهای سياسی، آنطور که به نظر میرسند، متضاد نيستند.
سازمانهای غيردولتی به نظر میرسد در سياست نقش متضادی داشته باشند. از يک طرف، آنها از ديکتاتوریها و زير پا گذاشتن حقوق بشر انتقاد میکنند. از طرف ديگر، آنها با جنبشهای اجتماعی-سياسی راديکال رقابت نموده، سعی دارند جنبشهای مردمی را به روابط همدستانه با نخبگان نئوليبرال بکشانند. در واقعيت، اين سمتگيریهای سياسی، آنطور که به نظر میرسند، متضاد نيستند.
ما با بررسی رشد و گسترش سازمانهای غيردولتی طی ربع قرن گذشته،
میبينيم که سازمانهای غيردولتی در سه مجموعه از شرايط ظهور کردند. قبل از
همه، به عنوان يک پناهگاه مطمئن برای روشنفکران ناراضی در ديکتاتوریها،
که آنها در آن میتوانستند موضوع تجاوزات به حقوق بشر را تعقيب نموده و
برای قربانيان برنامههای رياضتی سخت، «استراتژیهای بقا» را سازماندهی
نمايند. اما، اين سازمانهای غيردولتی بشردوستانه، مراقب بودند نه نقش
ايالات متحده و اروپايیها در همدستی با عاملين محلی تجاوزات به حقوق بشر
را محکوم کنند، و نه سياستهای «بازار آزاد»ی را که تودهها را فقير
میکرد، زير سؤال ببرند. در نتيجه، «غيردولتی»ها به طور استراتژيک به عنوان
«دمکراتهايی» قرار داده شدند که با شروع چالش جدی حکام سرکوبگر از طرف
جنبشهای وسيع مردمی، به مثابه جانشينان سياسی برای طبقات حاکم محلی و
سياستگذاران امپرياليستی در دسترس باشند. تأمين مالی سازمانهای غيردولتی
منتقد از طرف غرب، در حکم يک نوع خريد بيمه برای زمانی بود که مرتجعينی که
سر کارند، تزلزل نشان دهند. اين در مورد سازمانهای غيردولتی «منتقد»ی که
طی رژيم مارکوس در فيليپين، رژيم پينوشه در شيلی، ديکتاتوری پارک در کره
[جنوبی] و غيره ظهور کردند، صدق میکند.
معهذا، کمک واقعی به رشد قارچگونۀ سازمانهای غيردولتی، در زمان خيزش
جنبشهای تودهای اتفاق افتاد که هژمونی امپرياليسم را چالش میکردند. رشد
جنبشها و مبارزات اجتماعی-سياسی راديکال کالای پُرمنفعتی را فراهم کرد که
روشنفکران راديکال و شبهمردمی سابق میتوانستند به بنيادهای خصوصی و عمومی
علاقهمند، نگران و دارای منابع مالی که، از نزديک با فرامليتیها و
دولتهای اروپايی و ايالات متحده در ارتباط اند، بفروشند. مؤسسين به
اطلاعات- اطلاعات علوم اجتماعی- مانند «گرايش به خشونت در مناطق زاغهنشين
شهری» (يک طرح سازمان غيردولتی در شيلی در جريان قيامهای ۱۹۸۶-۱۹۸۳)،
توانايی «غيردولتی»ها در تاختوتاز به اجتماعات مردمی و هدايت کردن انرژی
به طرحهای خودياوری به جای دگرگونیهای اجتماعی و معرفی لفاظیهای
سازشکارنه طبقاتی در بستهبندی «گفتمانهای جديد هويت» که فعالين انقلابی
را بیاعتبار و منزوی میساخت، علاقهمند بودند.
شورشهای مردمی سرِکيسه آژانسهای خارحی را شُل کرد و ميليونها [دلار]
در دهه ۱۹۷۰ در اندونزی، تايلند و پرو؛ در دهه ۱۹۸۰ در نيکاراگوئه،
فيليپين؛ در دهه ۱۹۹٠ در السالوادور، گواتمالا و کره ريخته شد.
«غيردولتی»ها اساساً برای «اطفای حريق» بودند. آنها تحت پوشش طرحهای
سازندگی عليه درگير کردن جنبشهای ايدئولوژيک استدلال میکردند، نتيجتاً به
طور مؤثر از کمک مالی خارجی برای استخدام رهبران محلی، فرستادن آنها به
کنفرانسهای خارجی جهت ارايه شهادت عينی استفاده نموده، در عين حال به طور
کارآمد گروههای محلی را به پذيرش واقعيت نئوليبراليسم تشويق میکردند.
با در دسترس قرار گرفتن پول از خارج، سازمانهای غيردولتی گسترش يافتند،
اجتماعات را برای گرفتن سهم به تيولهای متخاصم تقسيم کردند. هر «فعال
اجتماعی» يک قسمت جديدی از فقرا (زنان، جوانان از اقليتها، و غيره) را
برای تأسيس سازمانهای غيردولتی جديد در نظر گرفت و زائرين را به آمستردام،
استکهلم، و غيره برد تا طرح، فعاليت، موکلين خود را «در بازار عرضه کند» و
مرکز و شغل خود را از نظر مالی تأمين سازد.
شرايط سومی که در آن سازمانهای غيردولتی گسترش يافتند در جريان
بحرانهای مداوم و ژرفشوندۀ اقتصادی بود که سرمايهداری بازار آزاد به
وجود میآورد. روشنفکران، دانشگاهيان و متخصصان میديدند که مشاغل ناپديد
میشوند يا حقوقها در نتيجه کاهشها در بودجه پايين میروند: داشتن يک شغل
دوم به يک ضرورت مبدل شد. سازمانهای غيردولتی به آژانس کاريابی مبدل شدند
و مشاوره دادن يک تور- ايمنی برای روشنفکرانی شد که بالقوه حرکت نزولی
داشتند و مايل بودند خط توسعه از طريق جامعه مدنی- بازار آزاد را با لفت و
لعاب تکرار نموده، و سياستهای همدستی با رژيمهای نئوليبرال و مؤسسات
مالی بينالمللی را پيش ببرند. زمانی که ميليونها نفر کار خود را از دست
میدهند و فقر به بخشهای مهم جمعيت اشاعه میيابد، سازمانهای غيردولتی
دست به اقدام پيشگيرانه میزنند: آنها بر «استراتژیهای بقا» و نه بر
اعتصابات عمومی تمرکز مینمايند؛ آنها آشپزخانههای سيار و نه اعتراضات
گسترده عليه محتکرين خواربار، عليه رژيمهای نئوليبرال يا عليه امپرياليسم
ايالات متحده را سازماندهی میکنند.
سازمانهای غيردولتی ممکن است در آغاز، در به اصطلاح «گذارهای
دمکراتيک»، زمانی که نظم کهنه فرو میريخت، و حاکمان فاسد کنترل را از دست
میدادند و مبارزات مردمی در حال پيشرفت بود، يک رنگ «مترقی» خفيف
میداشتند. اما، به وسيلۀ انتقال رژيمهای قديمی با سياستمداران محافظهکار
انتخابی مبدل شدند. سازمانهای غيردولتی از لفاظیهای مردمی، منابع
سازمانی و موقعيت خود به عنوان مناديان «دمکراتيک» حقوق بشر برای هدايت
کردن پشتيبانی مردمی در حمايت از سياستمداران و احزابی استفاده کردند که
گذار را به اصلاحات حقوقی- سياسی محدود میکردند و نه به تغييرات
اجتماعی-اقتصادی. سازمانهای غيردولتی جمعيت را پراکنده و جنبشها را دچار
تفرقه کردند. در هر کشوری که در دهههای ۱۹۸٠ و ۱۹۹۰ «گذار انتخاباتی» را
تجربه کرد، از شيلی و فيليپين گرفته تا کره جنوبی و فراتر از آن،
سازمانهای غيردولتی نقش مهمی در جمعآوری آرا برای رژيمهايی بازی کردند
که به وضعيت موجود اقتصادی-اجتماعی ادامه داده يا حتا آن را ژرفتر ساختند.
در عوض، بسياری از «غيردولتی»ها به مديريت آژانسهای دولتی يا حتا به
وزارت وزارتخانههايی با نامهای مردمی (حقوق زنان، مشارکت شهروندان، قدرت
مردمی، و غيره) رسيدند.
نقش سياسی ارتجاعی سازمانهای غيردولتی در همان ساختاری تعبيه شده بود که آنها براساس آن سازمان يافتند (و سازمان میيابند.)
ساختار سازمانهای غيردولتی: در داخل نخبهگرا، در خارح نوکرصفت
در واقع، NGOها، سازمانهای «غيردولتی» نيستند. آنها بودجه خود را از دولتهای خارجی دريافت میکنند، به عنوان مقاطعهکار جزء برای دولتهای محلی کار میکنند و (يا) از طرف بنيادهای خصوصی که سرمايهداران بودجه آنها را تأمين میکنند، يارانه دريافت نموده روابط کاری نزديکی با دولت دارند. آنها، اغلب آشکارا با آژانسهای دولتی در داخل يا خارج همدستی دارند. برنامههای آنها نه در مقابل مردم محلی، بلکه در مقابل کمکدهندگان خارجی پاسخگوست که بر اساس معيارها و منافع خود، عملکرد آنها را «بررسی» و بر آن «نظارت» دارند.
در واقع، NGOها، سازمانهای «غيردولتی» نيستند. آنها بودجه خود را از دولتهای خارجی دريافت میکنند، به عنوان مقاطعهکار جزء برای دولتهای محلی کار میکنند و (يا) از طرف بنيادهای خصوصی که سرمايهداران بودجه آنها را تأمين میکنند، يارانه دريافت نموده روابط کاری نزديکی با دولت دارند. آنها، اغلب آشکارا با آژانسهای دولتی در داخل يا خارج همدستی دارند. برنامههای آنها نه در مقابل مردم محلی، بلکه در مقابل کمکدهندگان خارجی پاسخگوست که بر اساس معيارها و منافع خود، عملکرد آنها را «بررسی» و بر آن «نظارت» دارند.
مقامات سازمانهای غيردولتی خود-گمارده اند و يکی از وظايف کليدی آنها
طراحی کردن پيشنهاداتی است که کمک مالی را تضمين خواهد کرد. در موارد
بسياری، اين مستلزم اين است که رهبران سازمانهای غيردولتی موضوعاتی را
پيدا کنند که بيشترين علاقه نخبگان غربی را که کمک مالی میدهند، جلب کند و
براساس آن به پيشنهادات شکل بدهند. از اين رو در دهه ۱۹۸٠ صندوقهای
سازمانهای غيردولتی جهت مطالعه و ارايه پيشنهادات سياسی پيرامون «قابليت
حکمرانی» governability [مترجم: به معنی ثبات سياسی و ساختاری و کارآمدی
در تصميمگيری و اداره امور عمومی] و «گذارهای دمکراتيک» در دسترس بود، که
نگرانیهای قدرتهای امپرياليستی را از اينکه سقوط ديکتاتوریها به «عدم
قابليت حکمرانی»، يعنی به جنبشهای تودهای، ژرف شدن مبارزه و دگرگونی
سيستم اجتماعی نيانجامد، منعکس میکرد.
سازمانهای غيردولتی، علیرغم لفاظیهای دمکراتيک و مردمی، سلسله مراتبی
اند و مدير، کنترل کامل را بر طرحها، استخدام و اخراج، همچنين
تصميمگيری در باره اينکه چه کسی به طور رايگان به کنفرانسهای بينالمللی
برود، در دست دارد. «تودهها» اساساً تابع سلسله مراتب اند؛ به ندرت پولی
را میبينند که سازمان غيردولتی «آنها» با بيل پارو میکند؛ آنها به خارج
هم سفر نمیکنند؛ و از رهبران «مردمی» خود حقوق يا مزايايی دريافت
نمیکنند. مهمتر اينکه هيچ يک از اين تصميمات هرگز به رأی گذاشته
نمیشود. در بهترين حالت، پس از آنکه معامله از طرف مدير و کمکدهندگان
خارجی جوش خورده است، پرسنل سازمان غيردولتی جسلهای را از «فعالين مردمی»
فقرا و جهت تأييد طرح، تشکيل میدهند.
در اکثر موارد سازمانهای غيردولتی سازمانهای عضوگير نبوده، بلکه
نخبگان خود-گماردهای هستند که زير پوشش «منبع مردم» برای جنبشهای مردمی
بودن، در واقع، با آنها رقابت نموده و آنها را تضعيف میکنند. از اين
نظر، سازمانهای غيردولتی با خارج کردن برنامههای اجتماعی و بحث عمومی از
دست مردم محلی و رهبران طبيعی منتخب آنها و ايجاد وابستگی به مقامات
غيرمنتخب خارجی و دستنشاندگان محلی آنها، دمکراسی را تضعيف میکنند.
سازمانهای غيردولتی تحت پوشش يک انترناسيوناليسم جديد، نوع جديدی از
استعمار فرهنگی و اقتصادی را ترويج میکنند. صدها فرد در مقابل
کامپيوترهای بسيار قوی نشسته مانيفست، پيشنهادات و دعوتنامه به
کنفرانسهای بينالمللی را با يکديگر مبادله میکنند. آنها سپس در
تالارهای مجلل گرد میآيند تا تازهترين مبارزات و اعانات را با «پايگاه
اجتماعی» خود- پرسنل حقوقبگير- بررسی کنند، و آنها بعداً پيشنهادات را از
طريق اعلانها و «بولتنها» به «تودهها» منتقل میکنند. زمانی که
کمکدهندگان خارجی آفتابی شوند، آنها را به «تورهای نمايشی» از طرحهای
نمونهای میبرند که در آن فقرا به خود کمک میکنند و با کارآفرينان کوچک
موفق صحبت میکنند (اکثريتی را که در اولين سال شکست خوردند، ناديده
میگيرند).
سر درآوردن از شيوه کار اين استعمار جديد دشوار نيست. طرحها براساس
رهنمودها و اولويتهای مراکز امپرياليستی و مؤسسات آنها تعيين میشوند.
سپس به اجتماعات «فروخته» میشوند. ارزيابیها از طرف مؤسسات امپرياليستی و
برای آنها انجام میشود. تغيير در اولويتهای کمک مالی يا ارزيابی بد به
کنار گذاشتن گروهها، اجتماعات، کشاورزان و تعاونیها میانجامد. همه به
طور فزايندهای به خط میشوند تا خود را با تقاضاهای کمکدهندگان و
ارزيابهای آنها منطبق نمايند. مديران سازمانهای غيردولتی، به عنوان
نايبالسلطنههای جديد، نظارت نموده و همسانی با اهداف، ارزشها و
ايدئولوژی کمکدهندگان، همچنين استفاده درست از پولها را تضمين میکنند.
ايدئولوژی سازمانهای غيردولتی در مقابل جنبشهای اجتماعی-سياسی راديکال
سازمانهای غيردولتی بر طرحها تمرکز دارند و نه بر جنبشها؛ آنها مردم را برای توليد در حاشيهها «بسيج میکنند»، نه برای مبارزه برای کنترل ابزار اصلی توليد و ثروت؛ آنها بر جوانب کمک فنی-مالی طرحها تمرکز میکنند، نه بر شرايط ساختاری که به زندگی روزانه مردم شکل میدهد. سازمانهای غيردولتی زبان چپ را اقتباس میکنند: «قدرت مردمی»، «توانمند کردن»، «برابری جنسيتی»، «توسعه پايدار»، «رهبری از پايين به بالا»، و غيره. مشکل اينجاست که اين زبان به چارچوب همدستی با کمکدهندگان و آژانسهای دولتی که فعاليت را تابع سياستهای غيرمبارزاتی میکنند، پيوند خورده است. ماهيت محلی فعاليت سازمانهای غيردولتی بدين معنی است که «توانمند کردن» هرگز از تأثيرگذاری بر مناطق کوچک زندگی اجتماعی، با منابع محدود در درون شرايطی که از طرف دولت نئوليبرال و اقتصاد کلان مجاز شمرده میشوند، فراتر نمیرود.
سازمانهای غيردولتی بر طرحها تمرکز دارند و نه بر جنبشها؛ آنها مردم را برای توليد در حاشيهها «بسيج میکنند»، نه برای مبارزه برای کنترل ابزار اصلی توليد و ثروت؛ آنها بر جوانب کمک فنی-مالی طرحها تمرکز میکنند، نه بر شرايط ساختاری که به زندگی روزانه مردم شکل میدهد. سازمانهای غيردولتی زبان چپ را اقتباس میکنند: «قدرت مردمی»، «توانمند کردن»، «برابری جنسيتی»، «توسعه پايدار»، «رهبری از پايين به بالا»، و غيره. مشکل اينجاست که اين زبان به چارچوب همدستی با کمکدهندگان و آژانسهای دولتی که فعاليت را تابع سياستهای غيرمبارزاتی میکنند، پيوند خورده است. ماهيت محلی فعاليت سازمانهای غيردولتی بدين معنی است که «توانمند کردن» هرگز از تأثيرگذاری بر مناطق کوچک زندگی اجتماعی، با منابع محدود در درون شرايطی که از طرف دولت نئوليبرال و اقتصاد کلان مجاز شمرده میشوند، فراتر نمیرود.
سازمانهای غيردولتی و همکاران کاردان آنها مستقيماً با جنبشهای
اجتماعی-سياسی برای نفوذ در ميان فقرا، زنان، راندهشدگان نژادی و غيره
رقابت میکنند. ايدئولوژی و پراتيک آنها توجه را از ريشهها و راهحلهای
فقر منحرف میکند (با نگاه به پايين و درون، به جای نگاه به بالا و بيرون).
صحبت از بنگاههای کوچک به جای صحبت از استثمار از طرف بانکهای خارجی، به
عنوان راهحل فقر بر اين برداشت خطا قرار دارد که مشکل ابتکار فردی است نه
انتقال درآمد به خارج. «کمک» سازمان غيردولتی بر بخشهای کوچکی از جمعيت
تأثير میگذارد، به رقابت بين اجتماعات برای منابع کمياب دامن میزند و
تمايز و رقابت مزورانهای در درون و بين اجتماعات به وجود میآورد که
نتيجتاً همبستگی طبقاتی را تضعيف میکند. عين اين در ميان متخصصان اتفاق
میافتد: هر کدام سازمان غيردولتی خود را به وجود میآورد و برای کسب کمک
خارجی تقاضا میکند. آنها با طرح پيشنهادات نزديکتر به علاقه کمکدهندگان
خارجی برای قيمتهای پايينتر، در حالی که ادعای حرف زدن از جانب پيروان
بيشتری را دارند، با هم رقابت میکنند. تأثير نهايی، گسترش آن سازمانهای
غيردولتی است، که اجتماعات را به گروههای کوچک و کوچکتری تقسيم میکند که
نمیتوانند تصوير اجتماعی بزرگتری را که مبتلا به آن هستند، ببنند و حتا
کمتر قادر به مبارزه عليه سيستم هستند.
تجربه اخير همچنين نشان میدهد که کمکدهندگان خارجی در جريان
«بحران»-چالشهای سياسی و اجتماعی به وضع موجود-بودجه طرحها را تأمين
میکنند. به محض فروکش جنبشها، آنها مسير کمکها را به سمت سازمانهای
غيردولتی تغيير میدهند-«همدستی» با رژيم، گنجاندن طرحهای سازمانهای
غيردولتی در درون برنامه نئوليبرالی. توسعه اقتصادی همخوان با «بازار
آزاد» به جای سازمان اجتماعی برای تغيير اجتماعی به موضوع اصلی در برنامۀ
کمکها مبدل میشود.
ساختار و ماهيت سازمانهای غيردولتی با ژست «غيرسياسی» و تمرکز آنها بر
خودياری موجب غيرسياسی و پراکنده شدن فقرا میشود. آنها روند انتخاباتی
را که احزاب نئوليبرال و رسانههای رسمی تشويق میکنند، تقويت مینمايند.
از آموزش سياسی در باره ماهيت امپرياليسم، پايگاه طبقاتی نئوليبراليسم،
مبارزه طبقاتی بين صادرکنندگان و کارگران موقت احتراز میشود. به جای
آنها، سازمانهای غيردولتی از «راندهشدهها»، «ناتوانها»، «فقر شديد»،
«تبعيض جنسيتی يا نژادی» حرف میزنند، بدون آنکه از علايم سطحی فراتر رفته
و پای سيستم اجتماعی را که اين شرايط را به وجود میآورد، به ميان بکشند.
سازمانهای غيردولتی با ادغام فقرا در درون اقتصاد نئوليبرالی «اقدام
داوطلبانه خصوصی» صِرف، يک جهان سياسی میآفرينند که در آن ظهور همبستگی و
عمل اجتماعی، بر سازش محافظهکارانه با ساختار قدرت بينالمللی و ملی،
سرپوش مینهد.
تصادفی نيست که با غالب شدن سازمانهای غيردولتی در مناطق مشخص، عمل
سياسی طبقاتی مستقل کاهش يافته، نئوليبراليسم بدون مقاومت در برابر آن جلو
میرود. لُب کلام اين است که رشد سازمانهای غيردولتی در همه جا با افزايش
کمک مالی از طرف نئوليبراليسم و ژرفتر شدن فقر مقارن است. علیرغم ادعای
آنها پيرامون موفقيتهای محلی بسيار، قدرت کلی نئوليبراليسم بدون چالش
میماند و سازمانهای غيردولتی در جستوجوی گوشههای امنی در شکافهای قدرت
هستند.
مسأله فرمولبندی گزينهها با مانع ديگری روبهروست. بسياری از رهبران
سابق جنبشهای چريکی و اجتماعی، سنديکاها و سازمانهای مردمی زنان به
استخدام سازمانهای غيردولتی در آمده اند. پيشنهاد وسوسهکننده است: حقوق
بيشتر (در مواردی به ارز خارجی)، پرستيز و به رسميت شناخته شدن از طرف
کمکدهندگان خارجی، کنفرانسها و شبکههای خارج از کشور، پرسنل دفتری و
امنيت نسبی در مقابل سرکوب. بالعکس، جنبشهای اجتماعی-سياسی منافع مادی
کمتر، اما احترام و استقلال بيشتر و مهمتر از همه آزادی چالش کردن سيستم
سياسی و اقتصادی را ارايه میکنند.
سازمانهای غيردولتی و نظام بانکی خارجی حامی آنها (بانک بين-آمريکا،
بانک آسيايی توسعه، بانک جهانی) خبرنامههايی منتشر میکنند که داستانهای
موفقيت بنگاههای کوچک و ديگر طرحهای خودياری را بازتاب میدهند، بدون
آنکه نرخ بالای شکست بنگاه در نتيجه کاهش مصرف، قيمت پايين اقلام خوراکی
وارداتی که بازار را اشباع کرده و افزايش شديد نرخ بهره-مانند آنچه در
برزيل و اندونزی امروز [سال ۱۹۹۹] میگذرد، در نظر گرفته شوند.
حتا «موفقيت» تنها بر بخش بسيار کوچکی از کل فقرا تأثير میگذارد و تنها تا حدی موفق است که ديگران نتوانند وارد همان بازار شوند.
معهذا، ارزش تبليغاتی موفقيت بنگاههای کوچک فردی، در ترويج اين توهم که
نئوليبراليسم يک پديده مردمی است، مهم میباشد. انفجارهای خشونتبار
نارضايتی در مناطقی که بنگاههای کوچک در آنها تشويق میشوند، نشان میدهد
که ايدئولوژی سازمانهای غيردولتی مسلط نيست و آنها نتوانسته اند جای
جنبشهای طبقاتی مستقل را بگيرند.
ايدئولوژی سازمانهای غيردولتی عمدتاً بر سياستهای هويتی اصلگرايی
قرار دارد که با جنبشهای راديکال متکی بر تحليل طبقاتی وارد پلميک
ناصادقانهای میشود.
آنها از اين پيشفرض نادرست آغاز میکنند که تحليل طبقاتی نگاهی
«کاهشگرا» reductionist دارد، آنها دادهها و بحثهای گسترده در
مارکسيسم پيرامون موضوعات نژاد، قوميت، و برابری جنسيتی را ناديده گرفته و
از انتقاد جدیتری که میگويد هويتها خود آشکارا و عميقاً براساس
تفاوتهای طبقاتی تقسيم شده اند، احتراز مینمايند. به عنوان مثال، يک
فمينيست هندی يا شيليايی را در نظر بگيرد، که در محلات اعيانی حومه شهر
حقوقی دريافت میکند که ۲٠- ۱۵برابر خدمتکار خانگیاش است که هر هفته شش
روز و نيم کار میکند. تفاوتهای طبقاتی در درون جنسيت تعيين میکند که
مسکن، استانداردهای زندگی، بهداشت، فرصتهای آموزشی به چه کسی تعلق دارد و
اينکه چه کسی ارزش اضافی را به خود اختصاص خواهد داد. با اين وجود، اکثريت
عظيمی از سازمانهای غيردولتی بر شالوده سياستهای هويتی فعاليت میکنند و
مدعی اند که اين نقطه اساسی حرکت برای (سياستهای پُست مدرن) جديد است.
سياستهای هويتی، خصوصیسازیهای بانک جهانی، شرکتهای فرامليتی و
زمينداران محلی را که نخبگان مرد بر آن سلطه دارند، چالش نمیکنند، بلکه بر
«مردسالاری» در خانواده، خشونت خانوادگی، طلاق، تنظيم خانواده، و غيره
تمرکز مینمايند. به عبارت ديگر، سياستهای هويتی برای برابری جنسيتی در
درون جهان کوچک مردم استثمار شوندهای نبرد میکنند که در آن مرد
کارگر-دهقانان استثمار شونده و فقير به عنوان خبيث اصلی ظاهر میشوند. گرچه
هيچکس نبايد از استثمار و تبعيض جنسيتی در هيچ سطحی حمايت کند، اما
سازمانهای غيردولتی فمينيستی، با قرار دادن زنان کارگر زير استثمار
کارخانههايی که به مردان و زنان طبقه بالا، زمينداران اجارهبگير مرد و زن
و مديران کل زن و مرد سود میرساند، به زنان کارگر لطمه جدی میزنند. دليل
اينکه سازمانهای غيردولتی فمينيستی «تصوير بزرگتر» را ناديده میگيرند و
بر موضوعات محلی و سياستهای شخصی تمرکز مینمايند اين است که هر سال
ميلياردها دلار به آن سمت سرازير میشود. اگر سازمانهای غيردولتی فمينيستی
در کنار مردان و زنان کارگر فاقد زمين در برزيل يا اندونزی يا تايلند يا
فيليپين شروع به درگير شدن در اشغال زمين بنمايند، اگر آنها به اعتصابات
عمومی آموزگاران دبستانهای روستايی که عمدتاً زنان با حقوق کم هستند عليه
سياستهای تعديل ساختاری ملحق شوند، شير آب سازمانهای غيردولتی از طرف
کمکدهندگان امپرياليستی آن بسته خواهد شد.
بهتر است توی سر مردسالار محلی زده شود که در يک روستای دورافتاده در
«لوزون» (بزرگترین جزیرۀ فیلیپین) برای زنده ماندن تلاش میکند.
همبستگی طبقاتی و همبستگی NGO با کمکدهندگان خارجی
از واژه «همبستگی» آنقدر سؤاستفاده شده که در اکثر موارد معنی خود را از دست داده است. اصطلاح «همبستگی» برای «غيردولتی»ها شامل کمک خارجی میشود که برای هر گروه «فقير»ی کاناليزه شود. «پژوهش» يا «آموزش مردمی» فقرا از طرف متخصصان «همبستگی» ناميده میشود. ساختارهای سلسله مراتبی و شکلهای انتقال «کمک» و «تعليم» به طرق عديده، خيرات قرن نوزدهم را تداعی میکند و مبلغين [آن] تفاوت زيادی با ميسيونرهای مسيحی ندارند.
از واژه «همبستگی» آنقدر سؤاستفاده شده که در اکثر موارد معنی خود را از دست داده است. اصطلاح «همبستگی» برای «غيردولتی»ها شامل کمک خارجی میشود که برای هر گروه «فقير»ی کاناليزه شود. «پژوهش» يا «آموزش مردمی» فقرا از طرف متخصصان «همبستگی» ناميده میشود. ساختارهای سلسله مراتبی و شکلهای انتقال «کمک» و «تعليم» به طرق عديده، خيرات قرن نوزدهم را تداعی میکند و مبلغين [آن] تفاوت زيادی با ميسيونرهای مسيحی ندارند.
«غيردولتی»ها در حمله خود به «تصدیگری» دولت و «وابستگی» به آن بر
«خودياری» تأکيد میکنند. در اين رقابت ميان سازمانهای غيردولتی برای به
دام انداختن قربانيان نئوليبرالها، سازمانهای غيردولتی يارانههای مهمی
از همتايان خود در اروپا و ايالات متحده دريافت میکنند. ايدئولوژی
خودياری بر جايگزين کردن کارکنان عمومی با داوطلبان و متخصصان جاهطلبی که
به طور موقت با آنها قرارداد بسته شده است، تأکيد میکند. با توجه به
فلسفه اساسی سازمانهای غيردولتی، آنها میخواهند با انحراف توجه از
امکانات دولتی طبقات ثروتمند به سمت استثمار فقرا به دست فقرا، «همبستگی»
را به سازش و انقياد طبقاتی با اقتصاد کلان نئوليبراليسم مبدل نمايند. منزه
شدن فقرا از طرف سازمانهای غيردولتی، شرط لازم برای آن نيست که دولت به
آنچه که وظيفۀ آن است، عمل نمايد.
مفهوم مارکسيستی همبستگی بالعکس بر همبستگی طبقاتی در درون طبقه،
همبستگی گروههای تحت ستم (زنان و رنگينپوستان) عليه استثمارگران خارجی و
داخلی تأکيد مینمايد. تمرکز اصلی بر اعاناتی نيست که طبقات را دچار تفرقه
نموده و گروههای کوچک را برای مدت زمان کوتاهی آرام میکند. تمرکز مفهوم
مارکسيستی همبستگی بر عمل مشترک اعضای طبقهای قرار دارد که مشکلات اقتصادی
مشترکی دارند و برای بهبود جمعی مبارزه میکنند.
مفهوم مارکسيستی همبستگی روشنفکرانی را درگير میکند که برای جنبشهای
اجتماعی در مبارزه مینويسند و صحبت میکنند و به پیآمدهای سياسی مشترک
متعهدند. مفهوم همبستگی در پيوند با روشنفکران «ارگانيک»ی است که اساساً
بخشی از جنبش اند- منبع مردمی که تحليل و آموزش برای مبارزه طبقاتی ارايه
نموده و در عمل مستقيم همان خطرات سياسی را میپذيرند. بالعکس،
«غيردولتی»ها در جهان مؤسسات، سمينارهای آکادميک، بنيادهای خارجی،
کنفرانسهای بينالمللی، به زبانی که تنها برای کسانی قابل درک است که به
فرقه ذهنگرايانه هويتهای اصلگرا «پذيرفته» شده اند، به سر میبرند.
مارکسيستها به همبستگی به عنوان اشتراک در خطرات جنبشها نگاه میکنند، نه
به مثابه مفسرينی در بيرون که سؤال مطرح نموده و از هيچچيز دفاع
نمیکنند. برای «غيردولتی»ها هدف اصلی «گرفتن» کمک مالی خارجی برای «طرح»
است. موضوع اصلی برای مارکسيستها، روند مبارزه سياسی و آموزش برای تضمين
دگرگونی اجتماعی است. جنبش همه چيز بود و هدف در بالا بردن آگاهی برای
دگرگونی اجتماعی مهم بود: ايجاد قدرت سياسی برای متحول کردن شرايط عمومی
اکثريت بزرگ. «همبستگی» برای «غيردولتی»ها از پروژه عمومی رهايی جدا شده
است؛ اين صرفاً راهی است که مردم را برای حضور در سمينار بازآموزی [شغلی]،
برای ساختن يک مستراح عمومی گرد میآورد. برای مارکسيستها همبستگی يک
مبارزه مشترک بذرهای جامعه دمکراتيک جمعی آينده را دربر دارد. چشمانداز
بزرگتر، يا فقدان آن، چيزی است که به مفاهيم متفاوت همبستگی معنای مجزای
آنها را میدهد.
مبارزه طبقاتی و همکاری
«غيردولتی»ها اغلب در باره «همکاری» همه کس، دور و نزديک، مینويسند بدون آنکه عميقاً به قيمت و شرايط برای تضمين همکاری رژيمهای نئوليبرال و آژانسهای خارجی کمکدهنده بپردازند. به مبارزه طبقاتی به عنوان يک نياکانگرايی atavism به گذشتهای که ديگر وجود ندارد، نگاه میشود.
«غيردولتی»ها اغلب در باره «همکاری» همه کس، دور و نزديک، مینويسند بدون آنکه عميقاً به قيمت و شرايط برای تضمين همکاری رژيمهای نئوليبرال و آژانسهای خارجی کمکدهنده بپردازند. به مبارزه طبقاتی به عنوان يک نياکانگرايی atavism به گذشتهای که ديگر وجود ندارد، نگاه میشود.
امروزه به ما گفته میشود «فقرا» قصد دارند زندگی جديدی بسازند. آنها
از سياستها، ايدئولوژیها و سياستمداران سنتی خسته شده اند. تا اينجا خوب.
مشکل اين است که «غيردولتی»ها در توصيف نقش خود به عنوان واسطهها،
دلالهای بردن پولها به خارج، ساکت اند. بعد از يک دهه مؤعظه همکاری،
بنگاههای کوچک، خودياری، تمرکز درآمد و رشد نابرابریها از هر زمان ديگری
بيشتر است. امروزه، بانکها، مانند بانک جهانی به شرکتهای کشت و صنعت که
ميليونها کارگر کشارزی را مسموم کرده اند، کمک میکنند و در عينحال به
طرحهای کوچک پول میدهند. نقش سازمانهای غيردولتی و طرحهای کوچک اين است
که مخالفت محلی را در پايين خنثا نموده و نئوليرباليسم را در بالا ارتقاء
دهند. ايدئولوژی «همکاری»، فقرا را از طريق سازمانهای غيردولتی به
نئوليبرالها در بالا پيوند میزند.
در زمينه روشنفکری، سازمانهای غيردولتی ژاندارمهای روشنفکری هستند که
پژوهشهای قابل قبول را تعريف میکنند، بودجه تحقيقاتی را توزيع نموده و
عناوين و چشماندازهايی را که تحليل طبقاتی و چشمانداز مبارزاتی را برجسته
مینمايند، فيلتر میکنند. مارکسيستها از کنفرانسها حذف میشوند و به
آنها به عنوان «ايدئولوگها» انگ زده میشود، در حالی که سازمانهای
غيردولتی خود را به عنوان «دانشمندان [علوم] اجتماعی» معرفی میکنند. کنترل
مُد روشنفکری، انتشارات، کنفرانسها، بودجه تحقيقاتی به پُستمارکسيستها
پايگاه قدرت مهمی میدهد-اما قدرتی که نهايتاً به احتراز از درگيری با
اربابان خارجی وابسته است.
قدرت روشنفکران نقّاد مارکسيست در اين واقعيت نهفته است که ايدههای
آنها در واقعيات اجتماعی متحول پژواک میيابد. همانطور که تئوریهای
آنها پيشبينی میکند، قطببندی طبقاتی و درگيریهای خشونتبار در حال
رشدند. از اين منظر است که مارکسيستها در مقابل سازمانهای غيردولتی از
نظر تاکتيکی ضعيف و از نظر استراتژيکی قوی هستند.
سازمانهای غيردولتی بديل
ممکن است گفته شود انواع گوناگون زيادی از سازمانهای غيردولتی وجود دارد که بسياری از آنها عليه سياستهای تعديل، صندوق بينالمللی پول، پراخت بدهیها، و غيره انتقاد نموده و سازماندهی میکنند و اينکه در يک کاسه کردن ريختن آنها منصفانه نيست. ذرهای از حقيقت در اين وجود دارد، اما اين موضع موضوع اساسیتر را ناگفته میگذارد. اکثر رهبران دهقانان آسيايی و آمريکای لاتينی که من با آنها صحبت کرده ام شديداً از نقش تفرقهافکنانه و نخبهگرايانهای که حتا سازمانهای غيردولتی «مترقی» بازی میکنند، شکايت میکنند: آنها [سازمانهای غيردولتی] میخواهند رهبران دهقانی را تابع سازمانهای خود نمايند، آنها میخواهند رهبر باشند و «برای» فقرا صحبت کنند. آنها نقشهای زيردست را نمیپذيرند. سازمانهای غيردولتی مترقی از دهقانان و فقرا برای طرحهای پژوهشی خود استفاده میکنند، آنها از انتشار [پژوهشها] سود میبرند- چيزی به جنبشها بر نمیگردد، نه حتا نسخههايی از پژوهشهايی که به نام آنها انجام شده است! علاوه بر اينها، رهبران دهقانی میپرسند چرا سازمانهای غيردولتی بعد از سمينارهای آموزشی، گردن خود را به خطر نمیاندازند؟ چرا آنها در بارۀ ثروتمندان و قدرتمندان پژوهش نمیکنند؟ چرا [در بارۀ] ما؟
ممکن است گفته شود انواع گوناگون زيادی از سازمانهای غيردولتی وجود دارد که بسياری از آنها عليه سياستهای تعديل، صندوق بينالمللی پول، پراخت بدهیها، و غيره انتقاد نموده و سازماندهی میکنند و اينکه در يک کاسه کردن ريختن آنها منصفانه نيست. ذرهای از حقيقت در اين وجود دارد، اما اين موضع موضوع اساسیتر را ناگفته میگذارد. اکثر رهبران دهقانان آسيايی و آمريکای لاتينی که من با آنها صحبت کرده ام شديداً از نقش تفرقهافکنانه و نخبهگرايانهای که حتا سازمانهای غيردولتی «مترقی» بازی میکنند، شکايت میکنند: آنها [سازمانهای غيردولتی] میخواهند رهبران دهقانی را تابع سازمانهای خود نمايند، آنها میخواهند رهبر باشند و «برای» فقرا صحبت کنند. آنها نقشهای زيردست را نمیپذيرند. سازمانهای غيردولتی مترقی از دهقانان و فقرا برای طرحهای پژوهشی خود استفاده میکنند، آنها از انتشار [پژوهشها] سود میبرند- چيزی به جنبشها بر نمیگردد، نه حتا نسخههايی از پژوهشهايی که به نام آنها انجام شده است! علاوه بر اينها، رهبران دهقانی میپرسند چرا سازمانهای غيردولتی بعد از سمينارهای آموزشی، گردن خود را به خطر نمیاندازند؟ چرا آنها در بارۀ ثروتمندان و قدرتمندان پژوهش نمیکنند؟ چرا [در بارۀ] ما؟
حتا با پذيرش اين که در درون «سازمانهای غيردولتی مترقی» اقليتی وجود
دارد که به عنوان «منبع» مردمی برای جنبشهای اجتماعی- سياسی راديکال کار
میکنند، واقعيت اين است که مردم بخش ناچيزی از پولی را که به سازمانهای
غيردولتی میرود، دريافت میکنند.
به علاوه، انبوه عظيم سازمانهای غيردولتی با آنچه که در بالا توصيف شد
منطبق اند و اين به عهده استثناهای معدود است که خلاف آن را اثبات نمايند:
يک گام اساسی به جلو برای «سازمانهای غيردولتی مترقی» اين است که روابط
سازمانهای غيردولتی همتای خود را با امپرياليسم و نوکران محلی آنها،
ايدئولوژی پذيرش نئوليبراليسم از طرف آنها و ساختارهای اقتدارگرا و
نخبهگرای آنها، به طور سيستماتيک مورد انتقاد و نقد قرار دهند. سپس برای
آنها مفيد خواهد بود که به سازمانهای غيردولتی غربی همتای خود بگويند از
بنيادها-شبکههای دولتی خارج شده و به سازماندهی و آموزش مردم خود در اروپا
و آمريکای شمالی بازگردند و جنبشهای اجتماعی-سياسی را تشکيل دهند که
بتوانند رژيمها و احزاب مسلطی را که به بانکها و فرامليتیها خدمت
میکنند، چالش نمايند. به عبارت ديگر، سازمانهای غيردولتی بايد از سازمان
غيردولتی بودن دست بردارند و خود را به اعضای جنبشهای اجتماعی-سياسی مبدل
نمايند. اين بهترين راه احتراز از يک کاسه شدن با دهها هزار سازمان
غيردولتی است که از آخور کمکدهندگان تغذيه میشوند.
نتيجهگيری: نکاتی پيرامون تئوری سازمانهای غيردولتی
از نظر ساختار اجتماعی، گسترش و بسط سازمانهای غيردولتی ظهور يک خرده بورژوازی جديد، متمايز از کسبه، پيشهوران آزاد و همچنين گروههای کارکنان عمومی «جديد» را منعکس میکند.
از نظر ساختار اجتماعی، گسترش و بسط سازمانهای غيردولتی ظهور يک خرده بورژوازی جديد، متمايز از کسبه، پيشهوران آزاد و همچنين گروههای کارکنان عمومی «جديد» را منعکس میکند.
اين بخش مقاطعهکاران خُرد تا آنجايی که کالاهای ملموس توليد نمیکند به
بورژاوری «کمپرادور» پيشين نزديکتر است، اما برای پيوند دادن بنگاههای
امپرياليستی با توليدکنندگان کالايی خُرد محلی درگير در بنگاههای خُرد عمل
میکند. اين خرده بورژوازی جديد، حداقل «انواع ميانسال» آن با اين واقعيت
مشخص میشود که بسياری [از آنها] چپهای سابقی هستند که «لفاظیهای مردمی»
و در برخی موارد يک مفهوم «آوانگارديست» نخبهگرا را به سازمانهای خود
منتقل میکنند. بدون مالکيت يا يک موقعيت ثابت، قرار گرفته در ماشين دولتی،
برای بازتوليد خود، شديداً به کمک مالی آژانسهای خارجی وابسته است. اما،
نظر به موکلين مردمی خود، مجبور است يک جذبه ضدمارکسيستی و دولتستيز را با
لفاظیها پوپوليستی ترکيب نمايد، و اين سرچشمه ابداع مفاهيم «راه سوم» و
«جامعه مدنی» است که برای هم از توبره و هم از آخور خوردن، به اندزاه کافی
مبهم میباشند. اين خُرده بورژوازی جديد که در همايشهای بينالمللی، به
مثابه مهمترين تکيهگاه حيات آن، رشد میکند از پشتيبانی استوار در درون
کشور خود محروم است. لفاظیهای «ضدجهانیسازی»، استتاری بر يک نوع
«انترناسيوناليسم» تصنعی تهی از تعهدات ضدامپرياليستی فراهم میکند. در يک
کلام، اين خُرده بورژوازی جديد «جناح راديکال» نظام نئوليبرالی را تشکيل
میدهد…
سازمانهای غيردولتی از نظر سياسی در نگرش جديد استراتژيستهای
امپرياليستی میگنجند. در حالی که صندوق بينالمللی پول-بانک جهانی و
شرکتهای فرامليتی نخبگان داخلی را در بالا برای غارت اقتصاد به کار
میگيرند، سازمانهای غيردولتی در پايين برای خنثا و پراکنده کردن نارضايتی
رو به رشد ناشی از وحشی کردن اقتصاد، درگير فعاليتهای تکميلی میشوند.
درست همانطور که امپرياليسم درگير يک استراتژی دو شاخه کلان-خُرد استثمار و
مهار کردن میشود، جنبشهای راديکال بايد يک استراتژی ضدامپرياليستی دو
شاخه را تدوين نمايند.
انبوه سازمانهای غيردولتی بيشتر آن چيزی را جذب کرده اند که روزی
روشنفکران عمومی «سيّال» ناميده میشدند، که منشأ طبقاتی خود را رها
میکردند و به جنبشهای مردمی میپيوستند. نتيجه يک شکاف موقتی بين بحران
ژرف سرمايهداری (رکود در آسيا و آمريکای لاتين-سقوط در اتحاد جماهير شوروی
سوسياليستی سابق) و غيبت جنبشهای انقلابی متشکل مهم است (به استثنای
برزيل، کلمبيا و شايد کره جنوبی). پرسش اساسی اين است که آيا نسل جديدی از
روشنفکران ارگانيک از جنبشهای اجتماعی راديکال نوپا ظهور خواهد کرد که
بتواند از وسوسه سازمانهای غيردولتی احتراز نموده و عضو جدايیناپذير موج
انقلابی بعدی بشود.
Ei kommentteja:
Lähetä kommentti