keskiviikko 5. helmikuuta 2020

تمرینی برای رهایی:‌ دشنـــام دادن درجنـــگل
آن دوباتن
در طول روز بارها وسوسه می‌شویم که حتی شده زیرلبی، دشنام بدهیم: وقتی ماشین جلویی ناگهان ترمزمی‌کند، وقتی شریک زندگی مان بیست و شش دقیقه دیرمی‌رسد (اگرچه قول داده که این بارسروقت برسد)، هنگامی که درکافه برای انجام برخی کارهایمان نشسته‌ایم ومتوجه می‌شویم که لپ تاپ را شارژ نکرده‌ایم؛ وقتی یک مقاله چرت درروزنامه می‌خوانیم و …
اما به شیوه‌ای هشیارانه – ومهم – جهش درونی‌مان به گمراهی کشیده می‌شود. از جزئیات خاصی عصبانی می شویم، چون علت حقیقی ناامیدی ما درواقع، موضوعی بسیاروحشتناک‌تروعمومی‌تر است. این جوهروضعیت انسان – متافیزیک زندگی- است که اینقدرما را ناراحت می‌کند ودائماً به بهانه‌های کوچک وبزرگ با آن برخورد می‌کنیم. سرنوشت ما این است که هرگزازعصبانیت وغم دورنباشیم:

–  چون موجوداتی شدیدا آسیب‌پذیرهستیم، شبکه‌ای پیچیده ازاندام‌های شکننده که هرلحظه ممکن است درهم بشکنند وازپا بیندازندمان،

چون اطلاعات کافی برای تصمیم‌گیری درمورد موضوعات مهم زندگی نداریم وکم وبیش کورهستیم،

چون خیلی بیشترازحد تصورمی‌توانیم تصورکنیم وچون درجوامع مبتنی برتلفن همراه زندگی می‌کنیم که درآنها حسادت وبیقراری یک اصل ثابت است،

چون پیشرفت شغلی وامورمالی ما تابع کارهای سخت فکری، رقابتی، مخرب و تصادفی است ودرکنترل موتورغیرقابل کنترل سرمایه‌داری قرار دارد،

چون ما برای عزت نفس واحساس راحتی خود به عشق افراد متکی هستیم و نمی‌توانیم دیگران را کنترل کنیم ونیازها وامیدهای آنها هرگزبا ما همسونمی‌شوند،

چون زیربارسنگین ازآسیب‌ها ودشواری‌های تاریخ پیچیده شخصی قراردادیم که ناخودآگاه همه واکنش‌های ما را به موقعیت‌های فعلی تحریف می‌کنند،

– و به این دلیل که محکوم به تصادف «سرنوشت» هستیم: سرنوشتی که هیچ ارتباطی به عدالت یا خوشبختی ندارد.

فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، آرتورشوپنهاوراین موارد را «عذاب متافیزیکی» بودن انسان می‌خواند. اواین موارد را به «طراحی گسل‌ها» در ساخت اولیه حیوان انسان تشبیه می‌کرد، موجودی که ظاهراً به دست طبیعت طراحی شده است تا بی‌پایان رنج ببرد. اما شوپنهاورازما خواسته که نسبت به این موارد تحریک کننده احساس بدبختی نکنیم وبه دلیل احمق بودن همسریا یک همکارخاص، دولت یا یک ملت آزارنبینیم. به جای آن که برمشقات خود متمرکز شویم، به خارج ازخود توجه کنیم وبه کل پایه وجود و ساختارواقعیت کیهانی دشنام بدهیم.

هنگامی که سنکا، قهرمان بزرگ شوپنهاوئر درحماسه روم باستان سؤال کرد: «چرا گریه بربخشی اززندگی؟ تمام هستی اشک می‌خواهد»، شوپنهاورمی‌توانست با قاطعیت بگوید: «چرا تنها به یک موضوع دشنام بدهیم، درحالی که باید به تمام زندگی دشنام داد؟»

با توجه به اهمیت به رسمیت شناختن فلاکت متافیزیکی، ما باید – دریک زمان مشخص، به همراه چند انسان رنج کشیده دیگر، بینش خود را به شکل یک آیین درآوریم. باید به داخل جنگل برویم، بدون گوشی‌های شرکت‌های محترم موبایل و یک تمرین کاملاً کاتاریک انجام دهیم. باید سرمان خود را به سمت آسمان بلند کنیم، نفس عمیق بکشیم، بر فراز خاطرات هر اشتباهی که تا به حال در حق‌مان انجام شده است، پرواز کنیم. هر اشتباهی که تا به حال انجام داده‌ایم، هر امید عاشقانه‌ای را که برای همیشه از بین رفته است، همه آنچه که در دوران کودکی و در دوران تحصیلات از آن بدمان می‌آمد و هر چیز مسخره ای را که تاکنون گفته‌ایم و انجام داده‌ایم، همه را به یک احساس خشم غیر اختصاصی تیدیل کنیم که با کمک آن، تا آنجا که می‌توانیم با صدای بلند فریاد بزنیم:

لعنت به تو ای هستی، ای حرامزاده- لعنت به تو!

لعنت به توای طبیعت انسانی!

لعنت به کیهان!

لعنت به بیگ‌ بنگ!

لعنت به توای زمان وسادیسم لعنتی‌ات!

لعنت به طبیعت که باعث می‌شود همه ما عوضی واحمق باشیم

لعنت به این واقعیت که همه ما پیرمی‌شویم مگراینکه پیش ازآن بمیریم

لعنت به روزگارکه دمارازروزگارمان درآورد

لعنت به خودآگاهی که باعث می‌شود دیوانه شویم

لعنت به خدا که این لعنت را ساخته و اصلا وجود ندارد!

لعنت به من، لعنت به تو، لعنت به همه

لعنت، لعنت، لعنت!

همه ما لعنتی هستیم!

توضیح: اگرکسی درزندگی روزمره ازبه کاربردن این ادبیات خودداری می‌کند ، استفاده ازاین زبان تلخ برایش بسیارمفید است.


ما برای این جلسه فحش کیهانی باید واقعا وارد یک جنگل شویم چون این مکان، یک مکان نمادین وایده‌آل است. درتخیل کلاسیک وروم باستان، جنگل‌ها نمایانگرنقطه‌ای مقابل شهربودند. درشهر، دادگاه‌های حقوقی، مغازه‌ها، خانه‌های زیبا، معابد زیبا، مدارس وحمام‌ها وجود داشتند. ورای دیوارهای امپراتوری، درجنگل‌های وحشی آلمان، قبایل ترسناک، مراسم مرموزوبدوی را اجرا می‌کردند. آنها دوردرختان مخصوص جمع می‌شدند وبرسرستاره‌ها فریاد می‌زدند، نمادهای عجیب وغریب برتنه درخت‌ها می‌کندند وخدایان وحشی خود را قربانی می‌کردند. رومی‌ها اعتقاد داشتند که هرکس ممکن است تنها دریک سوی این دیوارها قرارداشته باشد: یا یکی ازشهروندان امپراتوری است که درخانه‌ای درشهر زندگی می‌کند یا یکی ازبدویانی است که در اعماق تاریک جنگل نخستین می‌زید. اما ما ممکن است موجودات هردوجهان باشیم. ما به امکانات مصنوعی شهراحتیاج داریم اما باید با خود غیرمتمدن‌مان هم ارتباط برقرار کنیم – یعنی با بخش‌هایی ازوجودمان که زیرفشارخواسته‌ها و فرامین، زندگی منطقی ومحتاطانه خرد می‌شود وهرازگاهی نیازدارد  که بدون محدودیت، زوزه‌ای وحشتناک بکشد.

انجام این تمرین فقط برای یک‌بارکافی نیست. طبیعت حیوانی ما – از بسیاری جهات – با چرخه افزایش تنش و نیازروزافزون به رهایی اداره می‌شود. بعد ازیک جلسه دشنام، می توانیم آرام وسیر ازجنگل برگردیم. برای مدتی می‌توانیم با اندیشه‌های ناامید کننده، با حماقت‌های شریک زندگی وهمکاران خود کناربیاییم، می‌توانیم درمواجهه با بوروکراسی وحکومت‌های ناکارآمد، آرام وسخاوتمند باشیم. اما پس ازآن موج عصبانیت باردیگربلند خواهد شد: یک جلسه کاری اعصابمان را خرد خواهد کرد، والدین مان ما را با یک تعهد ناخواسته به دام می‌اندازند، شریک زندگی ما یک نکته ساده را قبول نمی‌کند … و به زودی باید یک بار دیگربه جنگل برگردیم وبه درد‌هایمان فرصت لعنتی دیگری بدهیم تا درمیان درختان کاج پژواک کنند وبرای مدتی از زندگی لعنتی احمقانه‌مان بیرون بروند.

Ei kommentteja:

Lähetä kommentti