tiistai 28. joulukuuta 2021

دسامبر 2021 

لوسین سو

لوموند دیپلماتیک

«فوریت تاریخی برای اندیشیدن درباره کمونیسم با مارکس» 

 پس از جنگ جهانی دوم زمانی که شروع به تفکر کردم، اندیشه های فراوانی در مورد لزوم کمونیست وجود داشت که مرا تحت تاثیر قرار داد. مارکس، لنین، روزا لوکزامبورگ، گرامشی، ژورس، لوکاس،مائو... بلند پروازانه ترین کنش های سیاسی با عالی ترین بازتاب روبرو می شد. اما در واقع هدف کمونیستی در آن زمان، در ذهن مردم ناپخته بود

 اندیشیدن به دنیای نوین، روزنامه اومانیته را به انتشار مجموعه مقالاتی در این مورد ترغیب نمود. از زمانی که شما با فلسفه آشنا شدید، هدف شما نیز همین است؟ نو اندیشی، تجدید، جسارت در بیان، انقلاب ؟

 لوسین سو: بله، جرأت کنیم وکلمه انقلاب را به کاربریم، خیلی به آن نیازداریم، اما اندیشیدن به چیزهای نوین نیزبسیارمورد نیازاست. پس ازجنگ جهانی دوم زمانی که شروع به تفکرکردم، اندیشه های فراوانی درمورد لزوم کمونیست وجود داشت که مرا تحت تاثیرقرار داد. مارکس، لنین، روزا لوکزامبورگ، گرامشی، ژورس، لوکاس، مائو... بلند پروازانه ترین کنش های سیاسی با عالی ترین بازتاب روبرومی شد. اما در واقع هدف کمونیستی درآن زمان، درذهن مردم ناپخته بود. درحالی که امروزبا شدت بیشتری دردستورکارقرارگرفته است، اندیشه بزرگ به روز شده کمونیسم را درکجا میتوان یافت؟ .... ما به دنبال آن هستیم ، اما بدون آن آیا می توان جهان را تغییر داد ؟ این دغدغه اصلی من است، واین همان چیزی است که امروزدرسه جلد کتاب « تفکربا مارکس» دوباره به دنبال آن هستم - مشغول نگارش طولانی جلد ٣ درباره فلسفه هستم - که بخش آخرآن به کمونیسم می پردازد

این وظیفه تا چه اندازه بر عهده همه است ؟ آیا برای اندیشیدن باید واقعا فیلسوف بود؟ 

  لوسین سو:اگر واقعاً هدف ما کمونیسم است، بله واقعاً «همه، تک تک افراد» می بایست به آن فکر کنیم... نیازی به فیلسوف بودن نیست، حتی باید بگویم، بویژه نیازبه فیلسوفی نیست که هدفش به تفسیر جهان ونه دگرگون کردن آن محدود میشود. درعین حال، به سادگی اندیشیدن را میتوان یاد گرفت. شما می توانید یاد بگیرید که فکرکنید. گرامشی چنین می نویسد: «هر انسان یک فیلسوف است»، بله قطعا اینطوراست . اما در واقع، مطمئناً نه تا زمانی که کاربرد مفاهیم علمی و مقولات فلسفی بسیار پراهمیت را فرانگرفته است – برای مثال سوسیالیسم وکمونیسم، اصلاً ایده های مشابه نیستند. واندیشیدن به لحاظ نظری را با هیچ کس بهتر ازمارکس نمیتوان آموخت... ازاین رومن درتترالوژی(٣ جلد کتاب) دائماً به دانش گسترده ای که کاملا قابل دسترسی برای همگان باشد می اندیشم

حرف از «آموختن» با مارکس است. البته ما اکنون از«بازگشت» مارکس صحبت می کنیم، اگرچه این بازگشت زیاد همگن نیست. آیا به تعداد خوانش های ممکن از مارکس، مارکس وجود خواهد داشت ؟ 

 لوسین سو: سوال جدی است. من معتقدم که متأسفانه ما به طرزچشمگیری فاقد یک اندیشه جامع به روز شده ازکمونیسم هستیم، و با این حال کارهای تئوریک زیادی درمورد مارکس انجام می شود. اما در بیشترموارد بدون انسجام کلی وغیر قابل استفاده واقعی است، زیرا درجهت های متفاوتی حرکت می کند. خوشبختانه، موضوع اصلی ازخود بیگانگی دوباره ظاهرشده است. اما بسته به این که آنرا چگونه تحلیل کنیم به نتایج مختلفی می رسیم. آیا ازخود بیگانگی مانند آنچه مارکس جوان در دست نوشته های ١٨٤٤ به آن فکرمی کرد، عمل می کند، یعنی به عنوان بلای سنگینی که برکار مزدی( کاردرسیستم سرمایه داری) تحمیل می شود یا آنچنان که درکتاب کاپیتال آمده، دگردیسی نیروهای عظیم اجتماعی به نیروهای ویرانگراست که ناشی از عدم تصاحب فرآیند کار توسط همه می باشد یعنی آن چیزی که کمونیسم را در دستور کارقرارمی دهد...کثرت نظرات در مورد مارکس ثمربخش است، ولی کثرت مارکس ویرانگرمی باشد. درک بیشتروگوناگون درباره مارکس، کاملا فوریت دارد. متاسفانه چه می توان گفت درمورد آسیب هائی که برخی رقبای مارکسیست انحصارگرا وارد می کنند ؟ 

دراین راستا، مکتبی از تفکرتاریخی وجود دارد که مارکس و جانشینان او درجنبش کارگری را چون متفکران بزرگ سیاسی قبل از آنها، تخیل گرا(اوتوپیست) میدانند، با این حال شما تخیل گرائی مارکس را رد می کنید

 لوسین سو: این دقیقاً مثال خوبی از واگرایی ای است که وجودش لازم نیست. زیرا سه نکته قانع کننده دراین مورد وجود دارد که موضوع را حل می کند. نخست، غنای آشکار اندیشه تخیل گرایان بزرگ ؛ سنت سیمون، فوریه، اوون، حتی در ابتدا، پرودون، مارکس ازآنها چیزهای را می آموزد که تا آخربا او باقی می ماند، وممکن است همچنان ما را به فکر کردن درباره خودمان وادارد. سپس، محدودیت بسیارجدی افکارتخیل گرا، یعنی ناتوانی آنها درحل مسئله تعیین کننده «چه باید کرد؟ »... که موجب امید بستن ساده لوحانه به کمک یک ثروتمند بشردوست ، حتی دولت بورژوازی می شود... همان طور که ژان ژاک گوبلوبه وضوح نشان داده است، مارکس منتقد سرسخت این رویکرد تخیل گراست(١). و ثالثا – از همه مهمتر – روشی است که مارکس به آن می اندیشد وما را به فکر کردن در مورد آینده دعوت می کند: نقطه مقابل آرزوهای پارسا وپرهیزکارانه، با شروع ازحرکت واقعی. زیرا، در دیدگاه ماتریالیستی تاریخی سرمایه، تضادهای هر شکل‌بندی اجتماعی نیزتمایل به ایجاد پیش‌فرض‌هایی برای تعالی خود دارند. حتی امروز، ازمیان بدترین ضایعات سرمایه‌داری، مسئله کمونیسم درمیانه قدرت بی‌سابقه سرمایه مطرح می شود، توسعه چندوجهی فردیت‌ها، جهانی‌شدن زندگی اجتماعی... مارکس، در گروندریسه(دست نوشته های اقتصادی) چنین می‌نویسد : اگرشرایط مادی یک جامعه بی‌طبقه درجامعه امروزی بشکلی پوشیده شکل نگیرند، هرتلاشی برای پایان دادن به آن «تنها دن کیشوتیسم خواهد بود». می خواهیم بدانیم آینده چه خواهد بود؟ بیائید به دقت به آنچه درحال اتفاق افتادن است نگاه کنیم. به این دلیل تخیل گرا دانستن مارکس بدترازیک سوء تفاهم است: یک اشتباه سیاسی واقعی است

ولی آیا این ایده پیش‌فرض‌های عینی، از اعتقاد به جبر تاریخی ناشی نمی‌شود که به مارکسیست‌ها و خود مارکس در مورد آن فراوان انتقاد شده است. اعتقاد به اینکه سرمایه‌داری ناگزیر گورکنان خود را تولید می‌کند، امری که قرن بیستم آن را بسیار تضعیف کرده است ؟ 

 لوسین سو: مطمئناً می‌توان آن را به معنایی ساده‌ جبرگرایانه در نظرگرفت که به طور مرتب توسط واقعیت‌ها انکار می‌شود... اما این امرالزامی نیست، اساسا دیدگاه مارکس اصلاً اینچنین نبود. پیش فرض های عینی آینده، یک سلسله احتمال هستند، اما احتمالاتی که به خودی خود به واقعیت تبدیل نمی شوند. به همین دلیل بسیارمهم است که آنها را به خوبی درک کنیم وکمک کنیم تا پیشرفت نمایند، اما با این وجود آنها ازاهمیت زیادی برخوردارند، زیرا بدون آنها آینده ای که ما درآن رویاهایمان را می بینیم واقعاً برای همیشه یک رویا باقی می ماند. برای مثال، آیا درواقعیت کنونی، پیش‌فرض‌های عمده اقتصادی، فناوری، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی... برای رهایی کامل زنان وجود دارد؟ بله، و به گونه های مختلف ، چیزی که این رهائی را نه آسان و نه نابود می کند، بلکه برگ برنده ایست برای تحمیل این رهائی

وچه چیزی شما را به این باور می رساند که این رهایی و این جهان آینده توسط خود سرمایه داری قابل تحقق نیست ؟ آیا سرمایه داری از یک قرن و نیم پیش تا کنون و با وجود درندگی وهولناکی اش، توانایی های سازگاری، انعطاف پذیری در برابرهمه مخاطراتی که برایش پیش بینی شده بود را نشان نداده است ؟

 لوسین سو: در واقع، برای من مهم است که ورود به مرحله نهائی سرمایه داری را بررسی کرده وشدت آنرا اندازه گیری کنم، به همین دلیل است که به روز کردن هدف کمونیسم ازاهمیت بالایی برخوردار است. مگر این که از این مرحله کاملا دور باشیم. من ایرادات را در ذهن دارم: دست کم گرفتن پویایی سرمایه داری که هنوز ادامه دارد، یا حتی مارکسیست ها وقت خود را صرف اعلام این موضوع کرده اند(مرگ سرمایه داری) بدون اینکه هرگز اتفاقی بیفتد...در خاطره گل رُز نیز هرگز ندیده ایم که باغبان بمیرد (یک ضرب المثل : یک گل رُز آنقدر طولانی زندگی نمی کند که مرگ باغبان را ببیند. م) ، اما لاجرم آن روز خواهد رسید...اگر بخواهم به این سؤال مهم در دوجمله پاسخ دهم، می‌توانم بگویم که دو دسته دلیل قابل ملاحظه برای این تفکر وجود دارد که پایان سرمایه داری درراه است. ابتدا، بصورتی آشکار غلبه بربحران‌ها بسیار دشوار و دشوارتر می‌شود: بحران بدهی ها، بحران کارآیی سیستم، بحران محیط زیست (اکولوژی)، بحران انسان‌شناختی، وبی شک بالاتر ازهمه بحران جهت گیری تاریخی. و درعین حال، شاهد افزایش پیش‌فرض‌های نظم اجتماعی و سیاره‌ای در همکاری های مشترک ومدیریت هماهنگ نیروهای اجتماعی هستیم، که بی شک دیگرنمی‌تواند در زیر فشار و منگنه مالکیت خصوصی و مدیرست کاست باقی بماند. این دوره گذار نه کوتاه ونه ساده خواهد بود، اما درکناراحتمال وقوع فجایع غیرقابل توصیف، کورسوئی را به وضوح مشاهده می کنیم... 

دقیقاً، بخش کاملی از تحقیقات شما بر نظریه شخصیت، روابط بین افراد و تحول آن متمرکز شده است. آیا فکر می کنید که سرمایه داری فرد را کاملاً تابع قانون پول کرده است ؟ یا برعکس فرد ازهم اکنون نیز برای کمونیسم آماده است ؟ 

لوسین سو: مارکسیسم سنتی، در مارکس فقط یک نظریه پرداز اجتماعی می بیند. من بیش از نیم قرن برای اصلاح این خطای فاحش تلاش کرده ام. مارکس اساسا متفکر دیالکتیک بین همبودی (اجتماعی بودن) و فردیت انسان ها و در نتیجه شرایط تاریخی رهایی کامل آنها است. امری که همان مفهوم اساسی کمونیسم مارکسی است. با این حال، در این خصوص ، شدیدا در تضاد بین دو گرایش هستیم. سرمایه‌داری برای بیرون آمدن از بحران‌هایش، تا حد سرسام آوری، فرد گرائی کالائی – رقابتی را بصورتی افسار گسیخته بکار گرفته است و در عین حال فردیت انسانها را در تحمیل توده ای همشکل قربانی می کند، به طوری که نوع بشر به همان اندازه کره زمین از سوی سرمایه داری مورد تجاوز قرار می گیرد. به همین دلیل من تلاش می‌کنم که مسئله انسان‌شناختی به همان اندازه که هدف بوم‌شناختی(اکولوژی) جدی گرفته شود. ما به طور متناقضی در حال تجربه گسترش چشمگیر و چندوجهی فردیت خودمختارهستیم، از دسترسی بی سابقه به دانش و فرهنگ گرفته تا تقاضای سرسختانه برای حقوق برابروخواست استقلال از قدرت هائی که با کوچترین شکوفایی ابتکارات برای به دست گرفتن کنترل سرنوشت جامعه بیگانه اند. ازاین منظر، به این دلیل که مسائل به شدت در تضاد با یکدیگرهستند، من فکرمی کنم که پاسخ به سوال اینکه ما درحال ظهورآشکاریک پیش فرض اساسی کمونیسم هستیم، بی شک آری است

درنهایت، آیا فرد کمونیست یک فرد کاملاً رهایی یافته خواهد بود؟ 

 لوسین سو: بله البته تا آنجا که سطح توسعه تاریخی به دست آمده اجازه می دهد، اما قبل ازهر چیزیک فرد کاملاً توسعه یافته، یک تولید کننده کار آمد، یک شهروند شایسته، یک فرد مبتکر، مستقل و هماهنگ است. کنشگر جامعه ای که در آن، همانطور که در مانیفست کمونیست آمده ، «تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادنه همگان است»

امروز می باید چه رابطه ای بین این رهایی مطلوب فردیت ها و فعالیت سیاسی عینی برقرار کنیم ؟ 

 لوسین سو:اگرمعتقد باشیم که اکنون کمونیسم دردستورکاراست - اکنونی در مقیاس قرن - و اینکه روند رشد فردیت‌ها هرچند پس رانده شده اما غیرقابل توقف است ، امری که مهم‌ ترین پیش‌فرض کمونیسم می باشد، آنگاه بدیهی است که باید نتیجه گیری های سیاسی انقلابی ای دراین رابطه بگیریم. ودریک جمله، اکنون زمان آن است که شعارمارکس را بیش ازپیش جدی بگیریم: «رهایی کارگران، کارخود کارگران خواهد بود». آیا می‌خواهیم بدانیم چه چیزی باید درایده‌ها وعملکردهایمان تغییر کند ؟ باید روش سیاست ورزی مسلطی که پیشنهاد می کند که برای کارگران رهائی ازقیمومیت را به ارمغان آورد دوباره مرورکنیم. همه این‌ها به کمونیسم پشت می‌کنند، روشهای سیاسی که بزودی کسی آنها را نمی پذیرد...چرا آرمان کمونیستی، دربردارنده اصولی با فوریت تاریخی فاحش، برای دهه‌ها اینقدرکم بسیج گرشده است ؟ این سوالی است که باید مورد توجه قرارگیرد. من یک فرضیه را مطرح میکنم: چون ما تا بحال به شیوه ای واقعاً کمونیستی رفتار نکرده ایم، یعنی با تکیه همه چیز برابتکارعمل مسئولانه کنشگران اجتماعی نقش سازمان دهی را به کمک رسانی به آنها کاهش داده ایم. سی سال پیش، درجلسه ای که درآن زمان کمیته مرکزی حزب کمونیست نامیده می شد، مسئله «بازسازی کمونیستی»، چیزی که به نظرمن خواستی اساسی بود را مطرح کردم ، آنزمان فکرمی کردم که: «ما درنزدیکی چشمه ازتشنگی می میریم. …». هنوزهم همینطورفکرمی کنم

 ١- ژان ژاک گوبلو،فیلسوف و متخصص تاریخ ادبی وفکری قرن بیستم

 Lucien SEVEلوسین سو، فیلسوف

Ei kommentteja:

Lähetä kommentti