اگر تئاتری به طبقه کارگر بپردازد اداره سانسور به او گیرمیدهد

قطبالدین صادقی میگوید: طبقه کارگر جایی درتئاتر امروزما ندارد چون
هم هنرمند وهم قشر مرفه نوکیسهای که امروزمخاطب اصلی تئاترما شده؛
دنبال تفنن وسرگرمی است نه تماشای مسائل اجتماعی. اواین مساله را امری
جهانی دانسته و ادامه میدهد: آرمانگرایی ایدئولوژیک از جهان رخت بربسته
است. درکشورهای دیگر هم خبری ازحضورطبقه کارگردرتئاتر نیست برای اینکه
همه به طرف بورژوازی میروند و این دوره پایان عصر ایدئولوژی است.
طبقه کارگربخش گستردهای ازجامعه هر کشوری را
تشکیل میدهد اما آیا کارگران به همان میزان سهمی هم درهنروبه خصوص در
تئاتردارند؟ تئاترهایی که در ایران مسائل اجتماعی را دستمایه پرداخت
نمایشی خود قراردادهاند؛ برای نمایاندن مشکلات و سبک زندگی کارگران چه
کردهاند؟ اینها سوالاتی است که از قطبالدین صادقی (مدرس دانشگاه و
کارگردان تئاتر) پرسیدهایم تا به درک روشنتری از تصویر طبقه کارگر در
آیینه تئاتر دست پیدا کنیم.
مدتهاست شبی نزدیک به صد تئاتردرتهران روی صحنه میرود؛ چه بخشی از
جریان تئاتر کشورما به کارگروموضوعات مرتبط با این گروه اختصاص دارد؟
چنین طبقهای به عنوان تماشاچی نه درتئاتر وجود داشته و نه تاثیری درتئاترهای کارگری وکم وکیف آن دارد اما درباره پرداخت نمایشی با موضوع
کارگران باید بگویم طبقه کارگرمفهوم سیاسی دارد. اینکه کارگر بهعنوان یک
طبقه سیاسی مخاطب قراربگیرد بیشتر کارنهادهایی است که وابسته به تفکر چپ
هستند یعنیهم به مطالبات سندیکایی وهم به مطالبات طبقاتی میپردازد واین
موضوع البته در تئاتر ما خیلی کم است. یا درواقع چنین چیزی اصلا وجود
ندارد. البته اوایل پیروزی انقلاب اسلامی وجود داشت اما به سرعت جمع شد
برای اینکه نظام جمهوری اسلامی هیچ نزدیکی با تفکرسوسیالیست ندارد؛ نه درتعریف نه در ساختارونه دراهداف اقتصادی و سیاسی. بنابراین کارگران شانس
حضور درموضوعهای تئاتررا نداشتند و کمتربه آنها پرداخته شده است. البته
گهگاهی بهعنوان مظلوم مورد توجه قرار گرفتهاند؛ مثلا در آثاراکبر رادی
یا دیگران. اما همین مباحث هم درحد مسائل قلبی و انسانیشان مطرح شده نه
اینکه بهعنوان یک طبقه بررسی شده باشند. ما دراین زمینه بسیار فقیرهستیم.
فقری که از آن یاد میکنید برمیگردد به اینکه ادبیات نمایشی و نمایشنامههایمان هم در این زمینه کمکار بودهاند؟
نه، در دهه ۴۰ و حتی دهه ۵۰ (چه پیش و چه پس از پیروزی انقلاب) هم بوده
اما از دهه ۶۰ به بعد با مسائل جنگ وبه خصوص بعد ازدوره اصلاحات وجه غالب
تئاتر ما تولید نمایشنامههای توام با تفنن برای پولدارهای بیمساله شد.
امروزبه هرکدام از سالنهای تئاترکه سربزنید، آثاری را میبینید که
آتراکسیون هستند؛ یعنی پرازرقص و آوازوشوخیهای عمدتا جنسی و فقط برای
اینکه تماشاگر بخندد؛ آن تماشاگری که از قشر پولدارونوکیسهای است که
منتقد اوضاع فعلی نیست بلکه این شرایط به سود اوست وبه او امکانات و رفاه ومقام داده است. درنتیجه این تماشاگرمیآید وسطح تفنن وسرگرمکنندگی
تئاتر را تقویت میکند. درواقع هم تولیدکنندگان تئاترما برای اینکه پول
دربیاورند به فکر تفنن هستند وهم افراد مرفه جامعه دنبال سرگرمشدن هستند و
درنتیجه کارگرومشکلات اوهیچ جایی در تئاترامروزما ندارد. یعنی مخاطب
ندارند چون مردم حوصله این مسائل را ندارند.
فکرمیکنید کدامیک زمینهساز رشد دیگری بوده؟ اینکه مخاطب حوصله دیدن
تئاتری با مسائل اجتماعی و کارگری ندارد یا اینکه هنرمند از این قضیه دور
شده است؟
جامعه عوض شده. جامعه یک بورژوازی تولید کرده ویک قشرنوکیسه پولداربه
وجود آمده است؛ به خصوص بعد ازاصلاحات و دوره اوجش الان است. این قشرپول
را برای تفریح وتفنن وسرگرمشدن خرج میکند نه برای مسائل انتقادی و
سیاسی و اجتماعی. مگرهنرمند ما فرشته است؟ اوهم جزوهمین جامعه است؛ نه
زیاد کتاب میخواند، نه متفکر است و نه تحصیلات عالی دارد. تمام تلاشش این
است که زودتر وارداین تئاتر تجاری مزخرف شود. بنابراین اغلب کارها
بیمحتوا، بیسروته، گنگ و درفاصله ۱۰۰ کیلومتری از جامعه و اقتصاد ایران
هستند. یک چیز تقلبی جعلی است؛ چه به شکل این کمدیهای جلف و سبک وچه به
شکل کارهای قرتی شبهخارجی همه به دنبال تفنن هستند. بهصورت پراکنده آثاری
هستند که کارشان جدی است وهمچنان به آن تعریف اجتماعی وفرهنگی تئاترمعتقدند ومیخواهند کارفرهنگی وهنری کنند اما خیلی کماند.
فکرمیکنید دلیل عدم پرداخت به طبقه کارگر فقط به همین وجه تمایل به سرگرمی خلاصه میشود؟
نه، اگر هم بخواهند به طبقه کارگربپردازند بلافاصله اداره سانسوربه
آنها گیرمیدهد. حتی آثار«برشت» که درراستای این ایدئولوژی است وچند
کاردرسالهای گذشته مجوزگرفته واز آن اجرا شده ومن دیدهام تمامش
تبدیل به جفنگیات شده بود. اصلا برشت را ازجوهرخودش خالی کردهاند.
نمونههای خارجی چطور؟
بهطورکلی آرمانگرایی ایدئولوژیک از جهان رخت بر بسته است. یک زمانی،
یعنی بعد ازسقوط جناح راست وفاشیستهای اروپا که گرایشهای چپ بسیاروسیع
شد، نویسندگان وکارگردانان بزرگی پا به عرصه حیات اجتماعی گذاشتند وسبکهای فوقالعادهای به وجود آمد ولی به مرورهمه اینها فروکش کرد. درکشورهای دیگر هم خبری ازحضورطبقه کارگردر تئاترنیست برای اینکه همه به
طرف بورژوازی میروند واین دوره پایان عصرایدئولوژی است. جنگ جهانی دوم
به مرورثابت کرد ایدئولوژیهای بزرگ مزخرفاند واسطورههایی مثل استالین،
هیتلروموسلینی چقدر تقلبی هستند وحالاهمه به سمت یک رفاه نسبی روی
آوردهاند. هرچند اروپا دریک زمینههایی، دیگر انقلاب را ازطبقه کارگرگرفته است. الان یک کارگراروپایی از یک مهندس جهان سوم خوشبختتر است.
انقلاب کند که چه به دست بیاورد؟ مفهوم انقلاب طبقاتی چپ سقوط کرده است.
اصلا ایدئولوژیهای بزرگ سقوط کرده است. درحالیکه درپرتو آرمانگرایی
سیاسی است که این نوع آثار تولید میشود. دیگرکسی مثل برشت به وجود
نمیآید که بخواهد با تئاتر انقلاب کند و به یاری طبقه کارگروبا اتکا به
ایدئولوژی وزحمت او بیاید. حالا آثاری را بیشترمیبینیم که انتقادیاند
اما بیشتر نمایشهایی که نوشته میشود درحوزه بحرانهای عاطفی وروابط
زوجین است یا فوقش روایت ناکوکیهای فرد است با جامعه. اما انقلاب ورنجهای طبقه کارگرو ایدئولوژیهای آنچنانی در تئاتردیگر تمام شده و
نیست.
درهمان دورهای که چنین آثاری درجهان نوشته و اجرا میشد مثلا همان
برشت که از آن یاد کردید، مخاطب این آثار خودِ کارگران هم بودند؟
بله، تشکیلاتی به وجود آورده بودند که با طبقه کارگر درارتباط باشد.
مثلا درفرانسه ازطریق سیستم دسنترالیزاسیون این کاررا میکردند که همان
سیاست عدم تمرکز و بردن تئاتربه تمام نقاط فرانسه بود. ازجمله درتمام
حومههای کارگری پاریس تئاتر اجرا میشد وکارگردانان بزرگ و روههای خوب
به آنجا میرفتند تا تئاتررا بین تودههای مردم وطبقه کارگررونق وگسترش
دهند و خیلی هم موفق شدند ومخاطبان زیادی داشتند. اما دوباره همهشان به
مروررنگ باختند وموضوعاتشان راعوض کردند. دیگرآن شورانقلابی وایدئولوژی طبقه کارگرازتئاتررخت بربسته است و وجود ندارد.
آرمانگرایی انقلابی دیگرنیست.
چه چیزی به این مساله دامن میزند؟
تنها چیزی که امروزرونق دارد آثارخندهدار، ملودرامهای سطحی و وقایع
خانوادگی است. کشمکشها را دردرام از بُعد ایدئولوژی خارج کردند وفقط
سرگرم میکنند و هرقدربیمحتواتر بهتر. پرچمداراینها هم تلویزیون است. در
تمام دنیا کار تلویزیون عوامپروری وعوامزدگی است. فرهنگ را تا حد یک
سرگرمی دم دست و دورهمیهای مزخرف و حرفهای بیسروته و گفتوگوهای
بیخاصیت که ذرهای نه به دانش شما اضافه میکند ونه عواطفتان را گسترش
میدهد و نه آگاهی ایجاد میکند، تقلیل داده. تنها هدف این برنامههای
بیخاصیت وسرگرمکننده وقتکُشی است که اینها کتاب نخوانند ومسائل جدی را
دنبال نکند.
معتقدید در ایران هم همین رویه در حال گسترش است؟
بله، منتها ما ادای خارجیها را درمیآوریم اما با درجه ۱۸؛ یعنی خیلی
زمختترو دستوپاچلفتیتر. ما ازروی آنها کپی میکنیم. برنامهسازان ما
خلاقیت ندارند، فوقش یک پیام ایدئولوژیک از یک نهاد و تشکیلات خاص را درقصه میگنجانند که غیرمستقیم یک پیام سیاسی هم تبلیغ شود اما چیز دیگری
ندارند.
پیشتربه مساله سانسوربهعنوان یکی ازموارد بازدارنده درپرداخت به
مسائل طبقه کارگردرتئاتر اشاره کردید؛ باتوجه به اینکه درچند وقت اخیر
کارگران ما کنشمندتر شدهاند واعتراضهایشان حتی واکنش نهادها و مسوولان
سیاسی و رسانههای رسمیمان را هم در پی داشتهاند، بهنظر میرسد این
موضوع تا حدی از دایره سانسور باید دور شده باشد. با این گشایش نسبی فکرمیکنید مسائل کارگران جایی درتئاتر ما پیدا میکنند؟
این واکنشها رخ میدهد چون زیر فشارهستند. چندی پیش برای فیلمبرداری
به کارخانه ارج رفته بودیم که زمانی با ۱۲ هزار کارگربزرگترین کارخانه
ایران بود اما اکنون پرنده هم درآن پر نمیزند وتمام کارخانه تبدیل به یک
ویرانه شده است. همه را اخراج کردهاند وامیدی به احیایاش نیست. پس این
واکنشها طبیعی است چون کارگران زیرفشار هستند و میآیند بیرون واعتراض
میکنند. کسی برای آنها تولید نمیکند؛ نه خودشان میآیند به تماشای تئاترونه طبقه متوسط روبه بالا میآید درتئاتر تا مسائل آنها را پیگیری کند.
تولید فرهنگی- هنری وجود ندارد. مساله کارگران درحد تظاهرات واعتراضات
بهعنوان یک واقعیت روزمره هست اما تبدیل به امرفرهنگی نشده است.
علاوه برغیبت مسائل کارگران درتئاترامروزما که به آن اشاره کردید،
ممکن است گرانتر بودن بلیت تئاتر نسبت به سایرمحصولات فرهنگی همچون کتاب و
سینما، هم درحذفش از سبد فرهنگی یک خانواده طبقه کارگر بیتاثیر نباشد.
بهنظرشما برای مطرح کردن این مسائل میتوان سراغ تئاتر خیابانی رفت که
رایگان و دردسترس طیف وسیعتری از مخاطبان قرار دارد؟
بله، تئاترهای خیابانی و محیطی ارتباط بیواسطه با مردم برقرارمیکنند وکسانی که هرگزدرعمرشان، (نه قبل و نه حتی بعدش) پایشان را به تئاتر
نمیگذارند آنجا با تئاتر روبرومیشوند اما تئاترخیابانی درحد انتقادات
کلی بحث میکند. من به ندرت دیدهام به مساله کارگربپردازد. درحالیکه جا
دارد این کاررا بکند. به نظرمن، بهترین محل برای پرداختن به مساله قشرکارگرهمان تئاترخیابانی است. اما اغلب بچههایی که در این حوزه کارمیکنند وآن کسانی که متنهایشان را تصحیح میکنند، دوست ندارند به آن طرف
گرایش پیدا کنند. بیشتر تئاترهای خیابانی درحد مسائل خانوادگی، دعوای زن و
شوهری، دعوای کارمند با ادارهاش وبطورکلی انتقادات نرم طبقه متوسط است
تا مشکلات طبقه کارگر.
درطول این سالها تئاترهایی هم اجرا شده که به مساله کارگر پرداخته.
مثلا یکی از نمونههای اخیر که بهصورت مصداقی این مساله را محور قصه خود
کرد، «قندخون» بود. فکرمیکنید همین جسته گریخته بودن پرداختن به مشکلات
کارگری، باعث شده این دست ازتئاترها نمود زیادی در کلیت تئاترما نداشته
باشند؟
من «قند خون» را دیدم و کار خوبی هم بود اما مساله این است که این نوع
تئاترها حامی و تشکیلاتی ندارد و حاصل تلاشهای فردی است. قشر جوان و طبقه
متوسطی که به تئاترمیآید آنقدردرگیربحران مالی، تحصیل و آینده خودش است
که اصلا به طبقه کارگرفکرنمیکند. حزب، نهاد و سندیکایی هم نیست که ازاینها حمایت کند. در نتیجه آنچه با موضوع مشکلات کارگراجرا میشود
تلاشهای فردی این بچههاست. از سویی، آنقدراین تئاتر انتقادهای کلی
میکند که کسی نمیفهمد این بحران قند برای چیست؟ برای این است که یکی ازهمین سرمایهدارها پنج برابرشکرمورد نیازسالانه را وارد کرد تا سود
کلانی به جیب بزند وکارخانههای ما را ورشکست کرد. اما یک کلمه ازاین
موضوع را درتئاترنگفتند برای اینکه کارگردانش نمیتوانست بگوید؛ اگرمیگفتند سانسورمیآمد میگفت برش دارید. آنقدر کلی و گنگ این مشکلات را
میگویند که معلوم نیست چه اتفاقی افتاده واین چرا نوشته شده است.
درحالیکه برخی ازمطالبات جدی جامعه ما که بسیارهم اساسی است مربوط به
طبقه کارگراست؛ درکارخانهها درمزارع در کارگاهها. خانوادههایشان
مظلومند. بعضی ازاینها را من میشناسم که دوشیفت کارمیکنند. اصلا زندگی
نمیکنند، اصلا وقت اضافه ندارند کتاب بخوانند، فیلم ببینند یا به تئاتربروند. اینها قربانی کارزیاد ونبود زمان کافی برای خودشکوفایی است برای
اینکه به تربیت فکری و ذهنی وعاطفی خودشان برسند. اینها قربانی فقر
مالیشان هستند. این طبقه هیچ حامی ندارند. دستگاههای حامی دولت هم همان
سیاست را پیگیری میکنند. این جامعه کارگرگرا و دولت کارگردوست نیست.
فکرمیکنید تبعات دوری کارگران ازکتاب و تئاتروهنر چیست؟
فقرفرهنگی بیشتر؛ این دوری ازآنها موجوداتی میسازد که مثل برده فقط
باید کارکنند تا زنده بمانند. هیچ دانش بیشتر، تحلیل بیشتروتوسعه انسانی
بیشتری را تجربه نمیکنند تا بتوانند کاری کنند. این روند هم معمولا به
خشونت منجرمیشود. اما اگربا فرهنگ توام شود ممکن است به یک راهحل سیاسی
ختم شود اما الان با این روش، نتیجهاش یک خشونت اجتماعی بزرگ است که فقر،
فحشا، اعتیاد، دزدی وجنایت را میآورد و انفجارهای بزرگ اجتماعی را به
دنبال دارد که بسیارهم خطرناک هستند.
Ei kommentteja:
Lähetä kommentti